سلام به شما دوست نازنین
در این صفحه میتوانید سوالاتی را که دربارۀ نوشتن، نویسندگی، تولید محتوا، استراتژی محتوا و نوشتن کتاب دارید، در قسمت کامنتها مطرح کنید.
پس از بررسی سوالات، در بازۀ زمانی 1 الی 7 روز، به پرسشها پاسخ میدهم.
همچنین مطالعۀ صدها پرسشوپاسخی که در ادامۀ این صفحه مشاهده میکنید احتمالاً برایتان مفید خواهد بود.
ضمناً برای کسب اطلاع دربارۀ دورهها روی لینکهای زیر کلیک کنید:
برقرار باشید
شاهین کلانتری
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
3849 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام شاهین عزیزم میخواستم بدونم اگر به جای بعضی واژه های جا افتاده در ذهن افراد از واژه دیگر استفاده کنیم ایرادی داره ،مثلا به جای کپی رایتر بگیم طراح توجه از زاویه دیگه ای به ان نگاه کنیم کسی که طراح جلب توجه مخاطبان هست
درود
بستگی داره به رسانه و مخاطب و هدف.
سلام و عرض ادب خدمت استاد کلانتری گرامی.خواستم یک تشکر ویژه کنم بابت توصیه دوباره خوانی کتابها.من فکر میکنم تنها بعد از دوبار یا چندبار خواندن یک کتاب است که میتوانیم بگوییم فلان کتاب را خوانده ایم.به توصیه شما شروع به دوباره خوانی کتابها کردم.گویا برخی از مطالب کتاب را بار اول اصلا ندیده بودم.به گمانم خواندهام و فراموش کردهام،شاید در حین مطالعه حواسم پرت بوده است.
کتاب شفاف بیندیش را به توصیه شما مطالعه کردم.بعد از مطالعه پیام دادم که آنطور که انتظار داشتم نبود.الان که این کتاب را دوباره خوانی میکنم میبینم کتابی بسیار مفید و قابل تامل است و اتفاقا مطالبش به درد این روزهایم میخورد.واقعا از این کتاب باغ بردم.از پیشنهاد شما برای مطالعه آن،همچنین دوباره خوانی کتابها ممنونم و از همه توصیه های شما در مسیر نوشتن.دعای خیر من و همه افرادی که به آنها میآموزید بدرقه راهتان باشد.
چقدر عالی.
ممنون که از تجربهی خودتون نوشتید برام.
سلام استاد کلانتری
من یکماهه که در کلاسهای شما شرکت می کنم و سبک کار شما را خیلی دوست داشتم.
همیشه دلم میخواست تجربه های کاریم را بنویسم و بالاخره موقعیتی پیش اومد که بخشی را بصورت داستان نوشتم و اواخر سال گذشته بصورت کتابی بنام “آن سوی ترس ها, در مسیر رویاها” چاپ کردم و همزمان کتاب دیگه ای را نوشتم که در مرحله ویرایش های آخر هست.
در این چند ماه, از افرادی که می شناختم بازخورد گرفتم, ولی چون متخصص نیستند, نمیدونم چقدر باید طبق این بازخوردها نوشته هام را ویرایش کنم و کتاب دوم را مسکوت گذاشتم تا به یک جمع بندی برسم.
میخواستم اگه امکانش هست کتابم را بفرستم خدمت شما و از شما کمک بگیرم تا بتونم ویرایش بعدی این کتاب و محتوای کتاب بعدی را بهتر ارائه کنم.
با اینکه مدت زیادی بود که سایت و کانال شما را داشتم, ولی زیاد توجهی به محتوای آن نمی کردم تا اینکه یکی از دوستانم پیشنهاد داد در کلاسهای شما شرکت کنم و خیلی خوشحالم که این مسیر برام باز شده.
حوزه کاری من 20 سال مشاوره مدیریت هست. 10 ساله که در مراکز علمی کاربردی تدریس می کنم. حدود 10 ساله که در کارگاههای خودشناسی شرکت می کنم و یادداشت هایی در این زمینه برای خودم می نویسم.
به طور کلی به نوشتن علاقه دارم و دلم میخواد حاصل تجربه ها و آموخته هام را به دیگران هم منتقل کنم و از خودم چیزی بجا بذارم که برای زندگی و کار بهتر, به دیگران کمک کنه.
با تشکر و سپاس
سلام خانم امیدوار عزیز
حضورتون در دورههای مدرسه نویسندگی مایهی افتخار ماست.
چه تصمیم نیک و ارزشمندی.
مشتاق خوندن نوشتههاتون هستم.
لینک برای ارسال متن:
ارسال متن
سلام من کلی پرس و جوکردم و شمارو پیدا کردم که بتونم توی مسیر مورد علاقم قدم بر دارم خواستم خواهش کنم صفحه ی اینستاگرام منو با ایدی minaa.khajehoseiny چککنین و کپشن پستامو که خودم مینویسم بخونین و راهنماییم کنین که نیاز به کدام دوره دارم و ایا این علاقه امیدی بهش هست که به جایی برسه. ممنونم
سلام مینا گرامی
بخشی از نوشتههاتون رو که دوست دارید بخونم از طریق لینک زیر برام بفرستید:
ارسال متن
سلام امیدوارم که به سوالم پاسخ دهید
من مشکلی در زمان نویسی دارم مشکل من این است که یک رمان را خیلی عالی می نویسم اما وسط داستان دیگه نمی توانم ادامه بدم هر چقدر هر فکر می کنم نمی توانم ادامه بدم برای همین مجبور می شوم که آن رمان را کنار بگذارم.
سلام استاد
وقتتون خوش
برای تئاتر خیابانی دنبال نمونه قرارداد بین نمایشنامهنویس و کارگردان هستم. ممنون میشم راهنماییم کنید.
درود مستانه عزیز
در این زمینه اطلاعات خاصی ندارم.
تئاتر خیابانی منظورم بود.
سلام وقت بخیر استاد
استاد من قبلا اینطور تصور میکردم که نویسنده کسی هست که بتونه ایدهای که به ذهنش میاد رو بنویسه اما حالا فکر میکنم نوسیندگی فعالیتی سخت هست که مستلزم تلاش مداوم هست و گاهی ممکنه حتی نویسندههای بزرگ برای نوشتن یک پارگراف ساعت ها زمان بذارن. شخصا اینطور عمل میکنم که وقتی ایدهای پیدا میکنم طرح کلی اونو تو ذهنم میسازم بعد هرآنچه از اون ایده به ذهنم میرسه به صورت آزادنویسی مینویسم بعد میرم به دفترچه کلمهبرداریهام مراجعه میکنم و اگر کلمه یا جمله ای به زیباتر کردن نوشته ام کمک میکنه اضافه یا جایگزین میکنم به همین ترتیب اگر قصه یا داستانی باشه که مرتبط باشه. بنابراین نوشتن برای من هرگز کاری نیست که سریع بتونم جمعش کنم و گاها ممکنه برای نوشتن یک یادداشت کوتاه ساعتها وقت بذارم. سوالم اینه که آیا راهی که دارم میرم درسته؟
استاد سلام.
استاد من در حال نوشتن مقاله برای پروژهپایانی کلاس مقالهنویسی هستم اما راستش بهخاطر مشغلههای زیادی که دارم مجبورم پروژهپایانی رو که درحال نوشتنش هستم رو به صورت چندقسمتی توی کانال تلگرام هم بگذارم.
بهنظر شما اشکالی نداره؟
خیلی هم عالیه این کار امیرعلی جان.
سلام استاد.
من توی دوره اول مقالهنویسی شرکت کرده بودم و الان هم درگیر پروژهپایانی هستم.
راستش این متنی که من نوشتم برای پروژهپایانی(البته هنوز تموم نشده) مطمئن نیستم که مقاله یا جستار به حساب میآید یا نه چون خیلی با نوشتههای دیگهی من فرق داره.
به نظر شما چیکار میتونم بکنم؟
بنویس امیر علی جان. زیاد در بند تعریفها نباش.
سلام و عرض ادب استاد کلانتری عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خداروشکر می کنم بابت آشنایی با شما. چون نقطه عطف مهمی در جدی گرفتن یکی از علایقم شده. در پی تاکید شما برای ساختن رسانه شخصی. فروردین اقدام کردم اما خرداد یکی دو تا پست گذاشتم تا اینکه در پی شرکت در چالش 4 ساعت نوشتن. بسیار بروزرسانی سایت رو جدی گرفتم و به لطف خدا طوری شده متعهد شدم هر روز پست بگذارم. مگر واقعن نتونم.
این لینک من هست، خوشحال میشم به سایتم سر بزنید و نظرتون رو بفرمایید.
http://www.somayehbabaeinia.ir
چقدر عالی. مبارکه. حتمن میخونم.
با عرض سلام و احترام
من می خواهم با راهنمایی و نظرات شما کارهایم را بهتر و بیشتر کنم
من هم مثل خودتان عاشق طراحی و نوشتن هستم البته مدل طراحی شما کشیدن کارتون است
امن هم مدلها و طراحی های ذهنی دارم که می شود بهشان موضوع و عنوان داد یا قصه نوشت
البته یکی از آرزوهایم داشتن کارگاه یا خانه هنری است برای تشکیل یک تیم هنری و تولید نشر آثار بهتر و ارزنده تر است. تا در ادامه راه مشارکت و همکاری با مراکز فرهنگی هنری را هم داشته باشیم.
مثلا خودم می خواهم اگر بشود از طراحی هایم برای جلد دفتر و دفترچه استفاده بشود یا یک دفتر طراحی و رنگ آمیزی مثل یک کتاب مصور اگر هم لازم باشد همراه با گزین گویه های مرتبط درست کنم
از نقاشی هم سردر می آورم و اخیرا چندتا بوک مارک نقاشی کردم.
داخل سایتم نمونه کارهایم را گذاشتم خوشحال می شوم ببینید و نظرتان را بفرمایید
می خواهم بدانم چطور می توانم اینها را به کار بگیرم و ایا می شود با همین طراحی ها هم کسب درآمد داشته باشم؟
برای ادامه کار لازم است چه اقداماتی انجام بدهم تا فعال تر و جدی تر کارهایم را پیش ببرم؟
اگر نیاز باشد کسانی یا مراکزی را به من معرفی کنید یا هر طور که صلاح باشد اقدام کنم.
منتظر نظرات و راهنمایی های سازنده شما هستم.
استاد کلانتری سلام عرض میکنم
موضوع من در کمپ ایده پزی برای داستان اموزشی کوچینگ بود چند صفحه جلو رفتم بعد از یک نیم روز بهش مراجعه کردم دیدم اصلا مسئله کوچینگ که می خواستم راجع ان بیشتر بدونم و مهارت بدست بیارم نشد بلکه شبیه داستان مسافر شد که موضوع بیپولی یا پولسازی بود
چه کنم ؟
سوال من اینک من بر حسب واقعیت ها از زندگی اطرافیانم و خودم نوشتم چگونه میتونم این نوشته هامو ب کسی بدم ک ویرایششون کن
سلام آقای کلانتری .برای چاپ کتابم ،ناشر مطمئن معرفی میکنید .مممون
سلام استاد عزیزم،روزتون بخیر،بعد از سمینار خرداد ماه ،حسابی دلتنگتون شدم…
استاد پیج جدیدمو افتتاح کردم ولی شما هنوز ندیدید😞تازه همه چی رو هم پست میکنم و دیگه از اون استوری ها نمیذارم
خیلی خیلی ذوق زده و خوشحال میشم اگه پیجمو ببینید😍😍😍
@fatemeesmaili.ir
سلام خسته نباشید
من یک داستانی نوشتم می تونم دراینجابرایتان ارسال کنم
درود
میتونید از طریق لینک زیر اقدام کنید:
https://shahinkalantari.com/ersal
(درد)
جالبه…
ته آسمونی که میبینیم میرسه به فضا.
فضا تاریکه، سیاهه.
عمق اقیانوس و دریا نوری نیست، سیاهه.
یاد اون صحبت شمس و مولانا افتادم ، که میگفت :
مولانا شمس را گفت: پس زخم هایمان چه؟!
و او پاسخ داد: نور از محل آنها وارد میشود.
جهان هستیم همینطوره.
یکم که درموردش فکر کنیم میبینیم همه چی به تاریکی میرسه ، به سیاهی.
همه چی سیاهیه که تبدیل شده به اینهمه زیبایی که میبینیم.
مثلا از سیاهی فضا ما آسمون و زیبایی هاش رو ببینیم ،مثل طلوع و غروب خورشید ، ماه و……
یا از تاریکی و سیاهی عمق اقیانوس و دریا ، ما دریا و موج های کوچیک و بزرگش رو میبینیم.
میخوام بگم که تمام این زیبایی هایی که ما میبینیم منشا همشون از سیاهی و تاریکی بوده.
فکر کنم فهمیدی منظورم چیه.
دردهایی که میکشیم تبدیل میشه به زیبایی.
خودمو مثال میزنم، من( هستی ) از خیلیا خیلی دورویی دیدم و دروغ شنیدم ، با اینکه میدونستم که حرف هایی که میشنوم دروغه اون اون آدم هم جلوی من اینجوری میگه و پشت سرم جور دیگه حرف میزنه.
ولی همیشه سعی میکنم دروغ نگم و مهمتر از اون چیزی که واقعا هست رو بگم.
مثلا جلوی کسی برای خودشیرینی کردن ازش الکی تعریف نکنم.
یا اگر از خوبی کسی تعریف کردم پشت سرشم خوبشو بگم نه اینکه بدی هاشو همه جا جار بزنم.
آدما خیلی وقتا از دردهایی که میکشن ، از بدی هایی که میبینن یه اخلاق خوب پیدا میکنن.
برای من این یه درس بود که از این جهان یاد گرفتم.
خوب بود هستی.
یه وبلاگ بزن حتمن.
سلام خسته نباشید میخواستم نظرتون رو درباره این شعر بدونم.
روزگار می گذرد ، غم به راه است
نه عشقیست و نه جانی
عشق کجا بود همی در خیال است.
تا به حال در مورد خودتان با ضمیر دوم شخص حرف زده اید؟ یا چیزی نوشته اید؟ احتمالا شما هم مثل من تجربه ای در این زمینه ندارید مگر در مواردی که دست به سرزنش و توبیخ خود بر میدارید البته آن هم اگر مثل من علاقه وافری داشته باشید شخص دیگری را مقصر انتخابهای اشتباه خود قرار بدهید و خودتان را تبرئه کنید مثلا من همیشه وقتی شاکی هستم به خودم نمیگویم من چرا دیر خوابیدم؟ یا چرا وقتم را در اینستاگرام هدر دادم بلکه می گویم تو دیر خوابیدی! تو وقتت را هدر دادی و هزاران مورد دیگر.
فایده این مدل سرزنش کردن خودم این است که باورم می شود شخص دیگری مقصر است و خودم را تبرئه می کنم تا با خیال آسوده باز هم مسیر را ادامه دهم.
بگذریم… چون قصدم از نوشتن این نیست که چگونه خود را تبرئه کنیم؟ یا چرا مسئولیت کارهایم را نمیپذیرم؟ بلکه می خواهم از یک تجربه شیرین بنویسم، تجربه ای که ایده اش به قول استاد کلانتری در “وبینار اهل نوشتن” مورخهی یازدهم تیر ماه 1402 هوا شد و من در جا عاشقش شدم. ایده، ایدهی نوشتن از جزئیات خودمان با ضمیر دوم شخص(تو) بود، ایدهی بسی جذاب که با معرفی کتاب “مردی که خواب است” و خواندن بخشی از آن هوا شد و مرا شیفته خود کرد. خواندن استاد که آغاز شد، ذهنم به سرعت نور به کتاب “یک عاشقانه آرام” اثر نادر ابراهیمی پرتاب شد چرا نمی دانم ذهن است دیگر…
بعد از 5 دقیقه نوشتن با ضمیر “تو” در وبینار مصرانه تصمیم گرفتم که آزادنویسی امروزم یعنی مورخهی دوازده تیر 1402 را به نوشتن با ضمیر “تو” اختصاص بدهم و این کار را هم کردم. صفحه word را باز کردم و نوشتم: ساعت5.30 است تو از خواب بیدار می شوی میخواهی از جا بلند شوی ولی فاطمه خانم بیدار میشود و تو مجبور میشویی کنارش بمانی و… بیش از یک ساعت اینگونه نوشتم جدا از حس لذت بخش یک تجربه جدید، درس های زیادی از این یک ساعت نوشتن گرفتم آموختم که انسان وقتی خودش را به چشم شخص دیگری که دوستش دارد ببینید چقدر نسبت به خودش مهربان تر می شود. آموختم که به جای اینکه وحیده بیچاره را فقط تنها به وقت سرزنش مورد عنایت قرار بدهم، وقتی هم که کاری را انجام میدهم و از خوشی آن موفقیت سرمستم وحیده را ببینم و از او برای بودنش،برای اینکه تحت هیچ شرایطی من را تنها نمی گذارد تشکر کنم. با خودم عهد کردم از این لحظه تلاش کنم مسئولیت کارها و اشتباهاتم را به قول “دارن هاردی” در کتاب”اثر مرکب” صددرصد بپذیرم و برای انتخابهای اشتباهم وحیده بیچاره را توبیخ نکنم.
باشد که رستگار شوم…
زنده باد. چه پیام پرمایهیی.
سلام.سوالی دارم استاد.من جدیدا جایی مشغول بکار شدم که مکالمات جذابی بین منو مشتری ها یا همکارام شکل میگیره.یا هر مشتری یک داستانی داره که بنظرم میشه برای وبلاگ نویسی استفاده کرد.اما نمیدونم چطوری اینکارو بکنم.آغازو پایان بدم بهش که سر و ته خوبی داشته باشه.بعضیاشم حالت انتقادی داره (مشکلات فرهنگی)لطفا راهنماییم میکنید مرسی
سلام بر استاد عزیز
عزیزه خانم، عزیزه خانم آیینه آسانسور را هم دستمال بکش. چشم خانم جان
سطل آب راروی زمین گذاشت تی را در آن فرو کرد و به جان پله ها افتاد.
عزیزه؟ آخه این چه اسمی بود که روی من گذاشتید؟ مثلا عزیز کی هستم با این اسم می خواستند من کجای دنیا را بگیرم دلتون خوش بود که اسم خوشکلی روی من بگذارین. آخر کسی نیست به خانم جان خدابیامرز بگوید تو که به نظرت من آنقدر شیرین،عزیز و دلبر بودم که اسمم را عزیزه گذاشتی روزهایی که از ترس دعواهای بابا و مامان توی زیر زمین خودم را حبس می کردم و مثل سگ به خودم می لرزیدم کجا بودی؟ وقتی زیر مشت و لگد های زن بابا صدام در نمی آمد کجا بودی؟
عزیزه عزیزه آخه کجای تو عزیز بود آن از بچگی که وسط میدون جنگ ننه بابات بودی. بعدشم که ننه ات ولت کرد رفت دنبال زندگی خودش تو موندی وپدری که به جز تو کسی را پیدا نمی کرد وقت بی وقت بگیرش زیر باد کتک و دق و دلی هاش رو سرش خالی کند. ماشالله عفت خانم هم که تا جا داشت هیزم تو آتش می ریخت تا بابا بیشتر از خجالتم در بیاد. ای بابا ننه ات ولت کرد رفت نگفت تو خرت به چند من؟ عفت خانم که دیگه زن بابات بود و حسابش معلومه. چه توقعی ازش داشتم منو بخواهد.
حالا توی زندگیت همه آدم خوبه؟ که گیرت افتاده به عفت خانم. اونکه ازهمون اول حسابش معلوم بود جوری ادا و اصول در می آورد که هر کی نمی دونست دخترغلام چوپون هست فکر می کرد دختر شاه پریونه.
اینم شانس خودته که خدا صاف گذاشتت توی دامن زن و شوهری که خودشون هم نمیدونستن با خودشون چند چند هستن. به گمونم نطفهات با سیاه بدختی بسته شده.
باید همون روزی که اسمت را گذاشتن عزیزه به جاش می گذاشتند سیاه بخت. نه به قران سیاه بخت هم راضی نبود اسمش رو روی آدم بدبختی مثل تو بگذارند.
مگه چند سالت بود که رفتی خانه آق رسول. اصلا نمی فهمیدی چی به چی هست دلت خوش بود که از شرخونه پدر و زن پدر خلاص می شوی، نمی دونستی می افتی توی جهنم همان شب حجله بخاطر اینکه می ترسیدی چطور زد تو گوشت. زد که زد نوش جونت آدمی که پناهی نداره همون بهتره که اونقدر مثل سگ کتک بخوره که سقط بشه. به خیالت خودت از خونه پدرت خلاص می شی دیگه نباید نوکری کنی خبر نداشتی که چه بهشتی منتظرت هست.
نمی دونستی صبح عروسی قراره با لگد بیدار بشی که چرا کمک مادرشوهر نرفتی سر تنور. تو عالم بچگی چی می دونستی خیال می کردی نو عروسی باید خوش باشی بری ماه عسل ولی هیچ کدوم از این خبرا نبود.
عروس خونه نبودی، فقط نوکر بودی که قرار بود براش بچه پس بندازه خدا از سرش نگذره که دو تا بچه هام را زیر باد کتک تو شکمم کشت، هرچند بهتر که مردند می اومدن روی دنیا که چی بشه، بشوند یک آدم بدبختی مثل مادرشون حالا همینها موندن چی از زندگی شون دیدن تا اون دیو زنده بود که دمار از روزگارمون در آورد اونم که مرد هر کی از راهی میرسید یک عرضی داشت.
خدا از سرشون نگذره که آواره شهرم کردند. اگر هر روز جار و جنجالی به پا نمی کردند کی یک زن جوون 20 ساله، دوتا بچه قد و نیم قدش را به نیش می کشید می اومد توی این شهر بی درو پیکر چقدر رخت شستی، کلفتی کردی تا اینا به سر سامانی برسند که آب تو دلشون تکون نخوره خوب مزد دستت را دادند ولت کردن به امون خدا و رفتن سر خونه و زندگیشون دلت خوش بود بچه هات بزرگ می شوند کمک دستت می شوند روز خوش می بینی بالاخره می شوی عزیزه ولی ای دل غافل پیشونی نوشتت از همون اول سیاه بود و گرنه کی این همه سختی که تو کشیدی توی عمرش کشیده.گفتی اشکال ندارد اونا خوش باشند من خوشم.
اونا رفتن گفتی خدا رو شکر دیگه فقط خرج خودت هست با یک تکه نون سیر می شوی، دیگه خبر نداشتی هنوز امتحانهای خدا مونده.
خدایا بزرگیت شکر تو که می خواستی درد بدی سرطان بدی یک سرطانی می دادی که در جا خلاصم کند نه اینقدر زجر بکشم، چقدر شبا از درد تو خودم بپیچم می بینی حتی پول دوا و درمون ندارم شاید اگر به بچه ها بگم حالا که دم مردن هستم به دادم برسند ولی نه اونا هم خودشان هزارتا در باز دارند از کجا بیاورند خرج من کنند.
عزیزه عزیزه خانم کارت تمام شد.
خدایا شکرت چه جوری من 4 طبقه را تمییز کردم اونوقت خودم نفهمیدم استغفرالله
جابجایی اطلاعات در مغز صورت میگیرد.
سلام به شاهین کلانتری نازنین
چند سال پیش در یک فایل صوتی شنیدم هنگامیکه راجع به موضوعی صحبت میکنیم اطلاعات از بخش … به بخش … منتقل میشود.متاسفانه بخشها را به یاد ندارم.
آیا شما در منابع مورد مطالعه تاکنون به این موضوع برخورد کردهاید؟
شادی عزیز
در پی پیدا کردن اون منبع باشید.
این حرف با این شکل و شمایل چیزی نیست که تو منابع معتبر علمی مربوط به مغز و ذهن ازش صحبت بشه.
#یادداشت_های_روزانه_ی_وحیده_ماهانی
#اینستاگرام
تا حالا براتون پیش آمده که سرگرم یک کاری باشید و متوجه گذر زمان نشوید؟ بدون شک همگی بارها و بارها آن را تجربه کردیم. و زمانی که متوجه گذر زمان شده ایم دو حس متفاوت را تجربه کرده ایم: اگر کاری که انجام می دادیم در جهت اهداف مان بوده بدون شک از اینکه این چنین در آن غرق شده ایم لذت برده ایم؛ اما مشکل زمانی است که آن زمان ارزشمند در جایی صرف شده است که نه تنها برای ما فایده ای به همراه نداشته است بلکه اساسا ما را از اهداف و اولویت هایمان دور کرده است و آن وقت است که حسی آکنده از سرشکستگی و غصه تمام وجودمان را در بر می گیرد دقیقا شبیه اتفاقی که چند روز پیش برای من رخ داد.
مثل هر روز آلارم موبایلم راس ساعت 17.50 دقیقه به صدا در آمد و به من نزدیک شدن به زمان وبینار اهل نوشتن را گوشزد کرد. وارد محیط وبینار شدم سلام کردم و یک صدای نامبهم در گوشم من را تشویق می کرد تا از زمان باقی مانده استفاده کنم و چرخی در اینستاگرام بزنم مطمئن بودم که استاد وبینار را دقیقا سرساعت18 شروع می کند پس به ندای درونی گوش دادم و برای دیدن تنها یک پست راهی اینستاگرام شدم و با ورود به آن دنیای رنگی رنگی و بی سر و ته چنان گرفتار شدم که فکر وبینار به کل در ذهنم رنگ باخت و سرخوشانه در میان پست ها این طرف و آن طرف رفتم. نمی دانم چه شد که به خود آمدم، به ساعت نگاه کردم نزدیک 18.30 بود. سریع به محیط وبینار لاگین شدم؛ ولی متاسفانه ورود من مصادف شد با خداحافظی استاد. در بهت و شک فرو رفتم چی شد که اینجوری شد؟ چرا کلا وبینار را فراموش کردم و این نوشخوارهای ذهنی تا روزها در ذهنم باقی بود و از آن بدتر رویم نشد از کسی بپرسم وبینار در مورد چه چیزی بود چون متاسفانه وبینارها ذخیره نمی شوند. هر چند حسابی از این اتفاق پشیمان ودلخورم ولی مطمئن نیستم باز در دام این مار خوش خط و خال نیافتم.
سلام شاهین کلانتری عزیز
یکی از مشکلاتی ک خیلی اذیتم میکنه در نوشتن
ترس از بازنویسی و ویرایشه
میترسم سراغ اون متن برم و بازنویسیش از خودش بدتر بشه
میترسم سراغش برم و عصبی بشم
یا اصلا خرابش کنم …
اصلا نمیدونم چطور باید درست بازنویسی کنم
یا گاهی به این فکر میکنم که اصن متن من ارزش بازنویسی داره؟
ممنون میشم راهنمایی کنید♡
استاد من خیلی درموندهم. از هزارتا دوره و برنامه و چکلیست بگیر تا عملگراییِ ناقصم، هیچکدوم منو راضی نکرده. میخوام تولید محتوای سایتم رو جدی بگیرم، دارم با کلاس وبلاگنویسی پیش میرم، ولی بریدهبریده. با خودم میگم: چطور برای کارفرما، روزانه ۷ الی ۸ ساعت وقت میذاری، چکلیست میسازی و بر اساس اولویتبندی تیکشون میزنی، ولی نوبت به برند خودت که میشه خستهای، حوصله نظم رو نداری، حوصله شلختگی رو هم نداری، استرس میگیری، کمالگرا میشی و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه. کاش اونقدری که برای کار کارفرما سختگیر و دقیق و مدیر خوبی بودم، برای خودم هم همینطور بودم.
آقای کلانتری سلام.
موقع رونویسی از آثار بعضی از نویسنده ها یه سوال برای من پیش میاد، اون هم این که ! ” چه موضوعی مهمه؟ ” یا بهتره این طور بپرسم که دغدغهی نوشتن در مورد موضوعی خاص برای نویسنده چطور به وجود میاد؟
سلام شاهین گرامی
روی بحث تکراری شدن نوشته ها
و روی بحث کلیشه ای شدنشون
من خیلی گیر کردم
هر بار که میخوام بنویسم ، نوشته ام با سری قبل تفاوت چندانی نداره و این باعث میشه نوشتن برام بی معنی باشه
و درمورد ایده هایی که به ذهنم میرسند … اولش کمی ذوق زده میشم و بعد ک کمی فکر میکنم ، با خودم میگم این هم مثل ایده ی فلان نویسندس ک
حس میکنم در داستان نویسی ضعیف هستم
و قلم گرمی هم ندارم در موقع نوشتن
در بین نوشتن داستان هی مکث میکنم ک الان خوبه اینی که نوشتم
و این مکث باعث میشه حتی ایده های ریزی که برای اون لحظه ی داستان داشتم از ذهنم بپره
درمورد آزاد نویسی هم همش تکرار و تکرار و تکراره
ممنون میشم کمکم کنید ♡
سلام
روز خوش
من به خواندن و نوشتن علاقه بسیاری دارم ، ولی متأسفانه مدت کمی هست که نوشتن برایم سخت است
دوست دارم بنویسم اما فکر کردن به نوشتن زمان کمی است که اذیت کننده است برایم
و من هنوز نتوانستم متن مورد نظرم را بنویسم
باید برای مدتی از نوشتن فاصله بگیرم؟
ممنون میشم کمکم کنید
سلام
پیشنهاد میکنم آزادنویسی رو خیلی جدی بگیرید:
آداب آزادنویسی
سلام.
ممنون میشم درباره تاثیر گوش دادن به موسیقی در حین نوشتن روی کار یه توضیحی بدید⚘
سلام استاد وقت بخیر
من اصلا هیچ ایده ای برای نوشتن پیدا نمیکنم ولی اگه یه نفر یه جمله یا چندتا کلمه بهم بده سریع میتونم یه داستان کوتاه بنویس هر چند ماه یه بار یه ایده میاد توی ذهنم مینویسم.
توی همین سایت بچرخید، هزارها ایدهی برای نوشتن پیدا میکنید.
شاهین کلانتری کیست؟
هر کسی که هست،خداراشکر که هست… .اگر نبود چطور میتوانستم راهم را درست بروم تا در این مسیر آبدیده بشوم؟مطالبی را به میآموزد که در هیچجای دیگری به ما نخواهند آموخت.
ولی خب دائما یک تمرین اضافه میکند😭.خب نمیرسم…این هم البته از دلسوزی این معلم بیهمتاست.
استاد به کار بردن یا کشف کلمات و عبارات جالب و خاص است.مثلا مدرسه نویسندگی،عضلات نویسندگی،زبان آور،منوی نویسندگی،سیاهه روز و… .
گاهی دعوایمان میکند مثلا وقتی میفهمد نوشته هایمان را با کامپیوتر تایپ نمیکنیم.گاهی هم عصبانی میشود مثلا با شنیدن این جمله مجری که میگوید:”امیدوارم گیر آدم های خوب بیفتید” میآشوبد! بعد در انتقاد از این جمله و مثل آن از (سالاد کلمه) استفاده میکند.چقدر سالاد کلمه را دوست دارم!به نظرم میتوان آن را در جایی که کلمات خیلی قشنگ و بجا در کنار هم قطار شده اند،استفاده کرد.ولی شاهین آن را به مثابه استفاده نابجای کلمات میداند.
گاهی متن یا فایل صوتی ناهید عبدی و … را به ما معرفی میکند.افرادی که به گردپای شاهین نمیرسند و من چیزی از آنها نیاموختم.(فایل صوتی ناهید عبدی را گوش میدهم.آخرش میگویم خب الان چکار کنم،چی یاد گرفتم.برخلاف فایلهای صوتی شاهین که کلی مطلب مفید یاد میگیری و بعد از گوش دادن سریع میری سراغ تمرین.)
پادکست هایش عناوینی وسوسه برانگیز دارد که اگر گوش ندهم نمیتوانم سرم را راحت زمین بگذارم .و البته بعد از گوش دادن چند نکته مفید و لازم دستگیرم میشود.
برایم سوال است آیا غمی دارد؟که انشالله نداشته باشد.
و اینکه شعرهایی را دوست دارد که نمیفهمم !ولی آنها را میخوانم که بتوانم روزی درکشان کنم.
سلامت باشید نرگس عزیز
کماکان مینویسید؟
سلام استاد گرامی
در رابطه با تمرین گسترش واژگان سوالی از خدمتتون داشتم.به توصیه شما به کلمات دقت میکنم و وقتی در کتابی واژه تازه ای میبینم جایی مینویسم و آن را به کار میبرم.ولی گاهی به مشکل میخورم.نمیدونم اون لغت کجا و چطور به کار میره.مثلا واژه “استنطاق” معنی اون میشه “گویا گردانیدن،با هم سخن کردن”. ولی خب نمیدونم چطور در جمله به کار میره.در اون جمله کتاب هم که به کار رفته بود متوجه مفهومش نشدم.این رو برای مثال عرض کردم.پیشنهاد شما برای حل این مشکل چیه؟با تشکر
سلام اردتمندم
من دختر11ساله دارم که از وقتی الفبا یاد گرفت شروع کرد به داستان نوشتن… هیچوقت خسته نمیشه، ما هم خیلی براش دفتر و کاغذ خریدیم
بهترین هدیه تولد امسالش کاغذ برای نوشتن بود و کتاب داستانهای جدیدی که براش گرفتیم
میخواستم راهنمایی کنین چطور این عشق به نوشتن رو توی مسیر درست قرار بدیم و اصولی بنویسه تا بعدا بشه منبع درآمدش و یا حتی آرامشش…
🙏🌹
سلام
امروز سعی داشتم برگه های تلنبار شده ام را مرتب کنم و به قول معروف میزم را حسابی بتکانم و تکلیف کاغذهای بینوا را مشخص کنم. در میان آنها کاغذ کوچکی یافتم که جملات زیبایی بر روی آن نوشته بودم که اگر اشتباه نکنم یادداشتبرداری از صحبت های استاد کلانتری در یکی از وبینارهای اهل نوشتن بودند. نمی دانم چرا استثنا نوشته هایم روی این کاغذ کوچک تاریخ و موضوع ندارد، هر چند مهم هم نیست و مهم جملات تامل برانگیز آن است.
در اولین سطر کاغذ، این جمله نوشته شده است: ” تا به مرگ فکر نکنی زندگی را جدی نمی گیری، تا مرگ نباشد از زندگی لذت نمی بری و با ترس از مردن، هر روز می میریم؛ ولی وقتی روی زندگی تمرکز کنیم یکبار با شهامت می میریم. ”
چقدر این جمله ها زیبا و دلنشین هستند و آدم را به چالش می کشند، دقیقا یادم است روزی که استاد در این مورد صحبت می کردند هم ذهنم حسابی درگیر شد و یاد حرف کسانی افتادم که معتقد هستند که وقتی قرار است بمیریم، چرا اینکار را انجام بدهیم؟ مثلا ما که می میریم چرا ورزش کنیم؟ ما که قرار بمیریم و زندگی اینقدر بی ارزش است چرا برنامه بریزیم چرا تلاش کنیم یا بدتر از آن بخاطر ترس از مرگ و اتفاقات و حوادث خودشان را محدود می کنند نخندیم که بعدش گریه است سفر و گردش نرویم یا این کار رو نکنیم و آن کار را نکنیم که چشم می خوریم و هزاران فکر و ایده محدود کننده دیگر.
اعتراف می کنم خودم هم تا جایی از زندگی غرق در همین افکار بودم و به جای زندگی کردن فقط زمان را برای رسیدن به خط پایان زندگی سپری می کردم ولی از یک نقطهای به بعد با خودم فکر کردم یعنی اگر من دنبال علاقه هایم نروم، تفریح و سفر نروم، به سلامتم اهمیت ندهم و بدون هدف و برنامه پیش بروم هیچ اتفاق تلخ و ناگواری در زندگی من نمی افتد و من تا ابد زنده خواهم بود و زندگیم غرق در شادی و خوشی خواهد بود؟ دیدم نه اینجوری نیست و نمی دانم تحت تاثیر کدام حرف یا فرد تصمیم گرفتم اینجوری نباشم با خودم فکر کردم حالا که من قرار است بمیرم و نمی دانم طوفان زندگی من را به کدام سمت خواهد برد پس چرا از این فرصتی که خداوند به من داده است استفاده نکنم و حتی اگر یک دقیقه از عمرم باقی مانده است را از زندگی لذت نبرم تا بعدها حسرت لحظه های از دست رفته را نخورم.
سلام و درود برشما و وجودتان را بسیار سپاس. استاد ارجمند من چند دوره نوشتن رو شرکت کرده ام و وبینارهای روزانه و وقت نویسندگی و اتوبوس و… از هر کدام اندک بهره ای برده ام و پله پله زبل خانی شده ام البته سرگردان و در حال خسته شدن. چون ظاهرا مسیرم رو گم کردم. فعلن فقط توی سایتم محتوا میذارم. هر مطلب هم به هرحال یکی دو ساعت رو وقت میخواد. کارای دیگه هم بماند. تجربهی ترکیدن از فعالیت و شغل هم در دوره ای از کارم دارم که نمیخوام تکرارش کنم. من در این حیطه شعر رو میتونم البته باید خودش بیاد و وحی بشه تا حدی و بسازمش و داستان نیز و شاید رمان که سختترینه ولی پراکندگیهای من در حیطه های مختلف شاید منو نهایتا به این رمان برسونه. بازخورد از هیچ کارم جز یه شعری که خوندم نگرفتم و بجز اوایل و صد داستانک دیگه انتشار رو جایی تکرارش نکردم بجز سایت که کم و بیش دارمش. در کل صحبتم اینه که من شاید به نظر خودم توی همه موارد بتونم کار کنم اما همه جا راه به جایی نمیبره و اینجاست که قطعن نظر کارشناس و کسی که تخصص داره و کارت رو میبینه مسیرت رو کوتاه میکنه و ذهنت رو از پراکندگی و اتلاف زمان و انرژی آزاد میکنه. تا حالا هرچی نوشتم تمامش دلی بوده. الآنم مینویسم و میخونم البته بیشتر در قالب داستان و شعر. روی کلمه و جمله و.. هم هرروز زمان میگذارم و ظاهراً کند و آهسته است بااینحال زمان زیادی ازم میگیره. راجع به دوره ها نمیدونم کدوماش رو بهتره باشم و یا تا کجا باید ادامه بدم و اگه دوره ای مرتبطه و مناسب از دستش ندم. اینا دغدغه های منه و با استمرار کار خودم که هنوز به جواب نرسیدم. اگه زوده که هیچ همین مدل آهسته و پیوسته و افتان و خیزان ادامه میدم. اگه هم همینجور فقط تخته گاز برم تا پایان سوخت که دیگه همچنان دلی پیش برم مخاطب اصلی فقط خودم هستم و این دیگه سرعت هم نمیخواد روزی یک تا دو ساعت هم تفریحانه مثل بازنشسته های علاقمند به کتاب وقت بذارم برام کافیه.. دیگه جوری شده که تا اسم دوره جدیدی میشنوم میگم بسم اله تا دیگه نبینمش چون حجم قبلیها بالاست. مدام برام سواله بقیه از کجا وقت میارن که آنقدر همه جا چت و گفتگو هم دارن. من واقعن به یک صدمش هم نمیرسم. اینجوری باید عزلت نشینی پیشه کنم و مرتاض وار برم توی غار تا ازپس گروهها و دوره ها بربیام .. بسیار ممنون میشم با پاسخ به متن هرچند طولانی من، مختصر راهنمایی بفرمایید. سپاسگزارم.
سلام بر استاد عزیز
#یادداشت_های_روزانهی_وحیده_ماهانی
#درسی_از_وبینار_اهل_نوشتن
یکی از موضوعات مورد بحث در وبینار اهل نوشتن دیروز معضلی به نام عادت به انجام همزمان چند کار بود، استاد توضیح می دادند که چقدر این شیوه روی عملکرد و بهره وری ما تاثیر منفی دارد. اینکه همزمان هم اشپزی می کنیم هم با تلفن حرف می زنیم یا داریم با همسرمان حرف می زنیم یا با فرزندمان بازی می کنیم در کنارش استوری های اینستاگرام را هم چک می کنیم و البته مثال مهم ایشان این بود که در کلاس آنلاین یا وبینار شرکت می کنیم و همزمان با اینکه داریم گوش می دهیم در حال آشپزی هستیم، گردگیری می کنیم با خانواده حرف می زنیم و… که این ها همه عملا باعث می شود شما فقط در کلاس حضور داشته باشید ولی آنچه که باید از کلاس دریافت کنید را از دست بدهید.
دقیقا همان موقع که استاد می گفت نباید دو یا چند کار را با هم انجام داد، من در حالی که ایرپاد در گوش به وبینار گوش می کردم،مشغول گردگیری بودم. با شنیدن حرف های استاد کلانتری یک لبخند تلخ از آنها که از هزار گریه تلخ تر است روی لبم نشست. البته دلیل آن لبخند بیشتر این بود که یاد گذشته افتادم که معلم ها می گفتند ما توی خونه شما دوربین داریم و شما را می بینیم،یک لحظه از ذهنم گذشت نکند استاد هم توی خانه همه ما دوربین دارد و ما را می بیند که اینجوری می گوید و هر لحظه منتظر بودم بگویند #مثل_خانم_سلیمانی نباشیم.
و همین حس باعث شد همان لحظه تصمیم بگیرم این 30 دقیقه را بیخیال کار شوم و مثل آدم در وبینار حضور داشته باشم؛ بعد از وبینار ساعت ها به حرف های استاد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم واقعا حق با ایشان است و هر زمان که من خواستم همزمان دو یا چند کار را با هم پیش ببرم باعث شده یک جای کار بلنگد مثلا وقت هایی که همزمان با وبینار یا کلاس، ظرف شستم یا آشپزی کردم عملا چیزی از وبینار و کلاس نفهمیدم که بماند گاهی روی مزه غذا هم تاثیر گذاشته است.
به نظرم یکی از مواردی که روی روابط همسران و والدین با فرزندان تاثیر منفی گذاشته است وجود تکنولوژی بویژه موبایل است که باعث شده طرف همینطور که مشغول صحبت با همسرش است یا با فرزندش بازی می کند در فضای مجازی هم چرخ بزند و این شروع بسیاری از مشکلات در روابط با همسر و فرزند خواهد بود. خود من بارها پیش آمده همزمان که با فاطمه خانم بازی می کردم استوری ها را هم می دیدم و این دو جا بودن اساسا باعث شده که با فاطمه خانم به مشکل بخورم.
بعد از ساعت ها فکر و زمانی که توانستم خودم را از دست این نوشخوارهای ذهنی نجات دهم تصمیم گرفتم تا جای ممکن وقتی کاری انجام می دهم فقط همانجا باشم و روی همان کار تمرکز کنم مخصوصا در مورد استفاده از موبایل، وقتی با کسی حرف می زنم یا با فاطمه خانم بازی می کنم.
خانم سلیمانی عزیز
این از بهترین نوشتههای شماست.
به همین سیاق از تجربههای روزمرهتان بنویسید.
بهکمانم ذوق شما بهتدریج منجر به نوشتههای بسیار بهتری خواهد شد.
ممنون استاد
قلبم آرام شکست
تکه ها بر کف دستانش ریخت
دستش زخمی شد
بر سرم داد کشید
که حواست به کجاست
دستم آزردی
به خودم لرزیدم
من حواسم به کجاست یا تو
که به حین بازی
توپت را به دل شیشه ایم کوباندی
که میان تفریح
تیرت را به دل ساده من نشاندی
که به وقت شادی
سنگت را به دل جاری من پراندی
آری دهکار منم
عذرم را بپذیر
من بر بازیت آسیب زدم
گفت و گوی شب و زمین
شب گفت:چرا وقتی من می آیم شما زمینی ها چشمانتان را می بندید؟
زمین گفت:چون تو تیره و تار هستی
شب گفت:یعنی شما زمینی ها در برابر تاریکی و ظلمت چشمانتان را می بندید؟
زمین گفت:چون تو رنگارنگ و پر آلایش نیستی
شب گفت :یعنی شما زمینی ها در مقابل یک رنگی و سادگی چشمانتان را می بندید؟
زمین گفت:چون تو خالی از سر و صدا و هیاهو هستی
شب گفت:یعنی شما زمینی ها در برابر آرامش و سکوت چشمانتان را می بندید
زمین چشمانش را بست و به آرامی به خواب رفت
شب زیر لب گفت:یعنی شما زمینی ها در مقابل حقیقت چشمانتان را می بندید
زنده باد خانم بیگی عزیز
ذهن خلاقی دارید.
مشتاق خواندن نوشتههای بعدی شما هستم.
سلام استاد
به نظرتون بهترین کتاب در حوزهی آموزش تفکر نقادانه چه کتابیه؟
درود امیرعلی حان
بهتر است در چنین موضوعات دنبال این نباشیم که یک کتاب به عنوان بهترین کتاب به ما معرفی شود. هر کتاب نقاط قوتی دارد و همینطور نقاط ضعفی.
پیشنهادم برای شروع کتاب راهنمای تفکر نقادانه از نشر مینوی خرد است.
سلام استاد!
سوالی که دارم اینه که تفاوتِ داستان کوتاه و یک مقالهٔ روایی دقیقا چیه؟ شاید بشه تا حدی اینو حدس زد که با چه چیزی روبهرو هستیم؛ اما به صورت معیاری و دقیق، چطور باید از هم تشخیصشون داد؟
ممنونم
درود فاطمه عزیز
این دو، دو چیز بهکل متفاوتند.
بگذارید کلیتر به موضوع نگاه کنیم:
در ابتدای مسیر آشنایی با نویسندگیِ، غالبن مصر هستیم همهی قالبها را یکی ببینیم. انگار اینطوری قدری هم خیالمان راحت میشود و انرژی ذهنی کمتری هم برای تفکیک اینها صرف میشود.
اما دقت کنید: معلوم است که بین قالبهای مختلف نوشتن شباهتهایی هست. اصلن نمیتواند نباشد. اما تفاوتهای ریز و مهم است که بین انواع مختلف نوشتن تفاون ایجاد میکند.
داستان ادعای واقعی بودن ندارد، میتواند تا هر جا که لازم است به تخیل راه بدهد. اما مقاله، هر نوع مقالهیی -روایی و غیرروایی- متن تخیلی نیست. و اصلن با هدف و کارکرد دیگری نوشته میشود.
سلام استاد خوبین؟
استاد امروز خواستم یک ساعت ازاد نویسی را انجام که بدم که صدای کولر رفت روی مخم و جالبه تا بخودم بیایم یک ساعت و ده دقیقه نوشته بودم وقتی خودم خواندم برام جالب بود چه جوری این ها رو نوشتم خیلی دوست دارم شما هم این نوشته که البته طولانی است را بخوانید ممنونم بازنویسی نکردم که تر وتازه باشد😉
چه جالب خانم سلیمانی عزیز
چه خوب که از تجربهی خودتان برایم نوشتید.
سلام خسته نباشید
ببخشید من راهنمایی میخواستم
من جدیدا شروع به نویسندگی سایت کردم که مقاله های متفاوت مینویسند.خیلی مشکل دارم موقعی که میخوام بنویسم کلمه ها برام نمیان یا کلمات جایگزین نمیدونم چیه کلن مغزم قفل میشه
یا حتی میخوام مقاله چیزی بخونم باید چندین بار بخونم تا قشنگ حالی شم با اینکه حواسم کلن اونجاس حس میکنم وقتی موضوع میدن چیزی به ذهنم نمیاد که بیام خودم بنویسم یا خلاقیت ندارم با اینکه رفتم تو سایتا مختلف گشتم خوندم
میشه راهنمایی کنید
چیکار کنم چیکار نکنم که بهتر شم
درود صبا جان
سوال شما سوالی کلی است، و شکلگیری چنین سوالی در ابتدای مسیر کاملن طبیعی.
راهکار:
آموزش مهارت نویسندگی و صبوری در این مسیر. همین.
مطالب گوناگون اینجا و سایت مدرسه نویسندگی میتواند در این مسیر کمکتان کند.
سلام استاد
میشه لطفا درباره مراحل بازنویسی توضیح بدید؟
سلام اس عزیز
در این سایت در این باره بسیار نوشتهام.
اما به طور مشخص مطلب زیر به این موضوع اختصاص دارد (که هنوز کامل نشده):
بازنویسی نوشتهها
وقتی که این ویس را گوش میکردم ساعت ۷و۲۵دقیقه صبح بود.۱۴۰۲/۲/۳۰
درحال بالارفتن از پله هایی بودم که ۲ ۳ سالی هست از آنها گز میکنم.صدای استاد کلانتری درگوشم بود که میگفتند:” همین الان درچه حالی هستی؟چه چیزی فکرت را درگیر کرده؟ازهمان بنویس.این تمرینی ست برای وقت هایی که چیز جالبی برای نوشتن نداری.”آن لحظه فکر morning بیش از هرچیزی در ذهنم پررنگ بود.morningتاقبل از شروع پزشکی تنها به معنای صبح بود و آدم را یاد طراوت و تازگی و نور و امید می انداخت.با شروع پزشکی اسم morning یک اسم استراس زا شد.morningیا همان گزارش صبحگاهی بیمار، همان چیزی است که دانشجویان پزشکی را ازسال ۵ به بعد و خیلی بیشتر در سال ۶ و۷ درگیر میکند.دانشجو باید درمورد بیمار انتخاب شده توسط استاد یا رزیدنت مطلب جمع آوری کرده و شرح حال و معاینه کامل برای بیمار انجام دهد و بیمار را به خوبی معرفی کند.البته میزان استراس morning به استادی که باید به او ارائه دهی بستگی دارد.هرچه استاد سخت گیر تر و سوال پرس تر !استراس هم بیشتر!
امروز با استادی مورنینگ داشتم که قرار بود در زمین کلاس مرا با سوالات فیتیله پیچ کند.اما دست روزگار اورا به کلینیک کشاند و من را به ارائه با استادی که خیلی مهربان و خوش اخلاق و خوش برخورد و باسواد است.استادی که روز اول گفت هدف از morning اذیت کردن شما نیست، بلکه یادگیری ست.
الان که این متن را مینویسم نیم ساعتی هست morningتمام شده.هرچه بلد بودم و نبودم را گفتم.دلم میخواست تشویق بشوم اما نشدم.بیخیال تشویق.همین که به خیر گذشت کافیست.
در طی نوشتن این متن با پیش زمینه ی متنی که از نصرالله پورجوادی از استاد کلانتری شنیدم، دلم خواست بیشتر درمورد معنی ” صبح” بخوانم.چه کسی اولین بار اسم این وقت از روز را صبح گذاشت؟به چه چیزی فکر میکرد؟چه چیزی در نظرش جلوه میکرد؟
آیا صبح اسم خود را به خاطر نورو روشنی میگیرد؟
دوست دارم بیشتر بدانم…
سلام استاد وقت شماخوش!
تمرین اول وقت نویسنده که بهم گفتن میتونم اینجا به اشتراک بزارم و بازخورد بگیرم و امیدوارم راه رو درست اومده باشم و جاش همین جا بوده باشه.
درود ملیکا جان
چه متن پاکیزه و خوبی نوشتید.
بیاندازه لذت بردم.
این متن بر شوق من برای دنبال کردن نوشتههای بعدی شما افزود.