یکی از خوبیهای نوشتن این است که آدم را روی تعریفهای شخصیاش حساستر میکند، وادارت میکند از خودت بپرسی من «عشق» را چطور تعریف میکنم؟ این کلمهی «زندگی» که در نوشتهام آوردهام از نظر من دقیقن معنایش چیست؟ اصلن «معنا» چه معنایی دارد؟ و…
اینک معنای دوستداشتن در لغتنامهی شخصی این کیبورد: «دوست داشتن یعنی باور یکدیگر.» بهعبارتی وقتی مرا دوست داری، باورم میکنی (یا راحتتر باورم میکنی) و متقابلن من هم چنین میکنم.
خب، این تعریف فقط یک جنبهی دوستداشتن را نشان میدهد و ممکن است بسیاری هم با آن موافق نباشند. اما در هر صورت نوشتن چنین تعریفی مفید است، چون به نویسنده کمک میکند خودش را بهتر و شفافتر بشناسد.
فرض کنید در آغاز رابطههایمان -شغلی و عاطفی- لغتنامهی شخصیمان را در اختیار هم بگذاریم و بعد از مرور نوشتهها، راجع به تعریفمان از واژهها صحبت کنیم. اینکه فلسفهی فلان تعریف چیست؟ چه تجربهیی سبب شکلگرفتن آن شده؟ و…
یاد پرسوناژی از فیلم مگنولیا افتادم که گفت «من همهچیزو بهت میگم و تو هم همهچیزو بهم میگی، اونوقت شاید بشه با این گند و گه و دروغی که داره همه رو از پا درمیاره کنار اومد.»
3 پاسخ
واقعاً این دقیق شدن از معجزات نوشتنه. ممنونم بابت مطالب فوقالعادهتون.
شاهین جان مثل یه نور میمونی تو تاریکی، آبی گوارا تو عطش صحرا. این روزها حالم خیلی خیلی بده، احساس میکنم به خودم خیانت کردم، کاری رو کردم که اصلا دوست نداشتم بکنم، چون فقط نتونستم «نه» بگم. تعهد دائمی دادم به کسی، ولی عمق قلبم راضی نبود، خوشحال نبود. حالا دیگه اصلا احساس خوشحالی نمیکنم، احساس میکنم همهچیز رو خراب کردم. حتی نوشتن هم باهام قهر کرده و برام خیلی سخت شده. خیلی دوست دارم یه چیز از زبون شما بشنوم، شاید آروم شدم. از برادر برام نزدیکتر و دوستداشتنیتری شاهین جان. ممنون که هستی.
سلام مرتضی جانم
اینکه از دغدغههای شخصیات نوشتی برایم بسیار ارزشمند است.
امیدوارم از بند این تعهد ناخوشایند رها شوی، اگر هم نشد، از آن پلهیی بسازی برای نوشتنت.
ما آدمهای خوشبختی هستیم که نوشتن را شناختهایم. نوشتن، گاهی، شاید نتواند فورن از پس هر درد و اندوهی بربیاید، اما اگر صبور باشی و به آن فرصت بدهی، زهر هر نیشی را میگیرد. در نهایت، برندهی همهی بازیهای زندگی ما نوشتن است. بنویس، همهی لحظههای این روزهایت را روایت کن.
امیدوارم قهرمان پیروز قصهی این دوره از زندگیات باشی.
باز هم برایم بنویس.