به من امیدوار باش

گاه سرآغاز بلندترین نوشته‌ها کوتاه‌ترین جمله‌یی‌ست که هیچ پیدا نیست از کجای ضمیر نویسنده سربرآورده. 

می‌خواهم نوشتن بیاغازم که ناگاه این جمله بی هیچ پیشایندی از ذهنم جاری می‌شود: 

«به من امیدوار باش». 

حالیا، کارآگاهی می‌شوم پیِ هدفی، حل معمایی.

پس باید طرح پرسش کنم و سپس‌بیفتم پیِ پاسخ و سپس‌تر روایتی بسازم از روند گره‌افکنی و گره‌گشایی. 

این جمله بروندادِ کدام حس است؟

نهایت استیصال.

گوینده‌ی مستاصل روایت ما کیست؟

مردی‌ست کنار دیواری سیمانی در کوچه‌یی که آسمانش فقط ابری‌ست. شنونده‌اش اما زنی‌ست اثیری که نقشی از پروانه بر مچ دارد. (در جریان بداهه پردازی چه بهتر که تا می‌توانیم تصویر بسازیم، بنابرین خالکوبیِ پروانه به ذهن بهانه‌یی می‌دهد تا ادامه‌ی ماجرا را سهل‌تر خیال کند.)

چرا کار به اینجا کشیده که مرد می‌‌گوید: «به من امیدوار باش»؟

و ده‌ها سؤال دیگر که می‌توان نگاشت و پاسخ داد و نوشته را گستراند.

پی این پرسش‌ها را اما نویسنده‌یی می‌‌گیرد که به خودش امیدوار است، به نوشتن.

به همسفران مدرسه نویسندگی بپیوندید:

پیشنهاد مطالعه:

9 فروردین 1400

9 فروردین 1400

11 اردیبهشت 1404

11 اردیبهشت 1404

16 تیر 1400

16 تیر 1400

20 اردیبهشت 1396

20 اردیبهشت 1396

1 شهریور 1402

1 شهریور 1402

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *