با چه امیدی بنویسیم؟

بالزاک خوشبخت بود. روزی ۵۰ فنجان قهوه می‌نوشید و بیست ساعت می‌نوشت، چون در نهایت می‌توانست نوشته‌هایش را بفروشد و بدهی‌هایش را صاف کند. تونتون وایلدر هم کم خوشبخت‌ نبود. «وایلدر در سال ۱۹۳۰ از درآمد حاصل از فروش رمان پل سَن لوئیس‌ری توانست در همدِن، کنتیکت خانه‌ای برای خانواده‌اش بسازد، خواهرش، ایزابل تا آخر عمر در همان خانه زندگی کرد. وایلدر نیز در مواقعی که در سفر نبود، همان‌جا اقامت داشت. وی در سال ۱۹۷۵ در همین خانه، بر اثر ایست قلبی درگذشت.*»

نه، اشتباه فکر نکنید، منظورم این نیست که نویسنده‌ی خوشبخت کسی است که آثارش را می‌فروشد و پول روی پول می‌‌گذارد (هرچند ممکن است برخی این را معیار خوشبختی بدانند و من هم مشکلی باهاشان ندارم).گره خوردن معاش آدمیزاد با نوشتن را نباید صرفن موضوعی مادی دید؛ به تأثیر روانی موضوع بنگریم.

بله، ممکن است که بی‌هیچ امید یا چشمداشتی یک شاهکار هم بنویسی، اما حرف درباره‌ی یک عمر پرداختن به نویسندگی است. همان چیزی که اینجا حتا نمونه‌های انگشت‌شمار هم ندارد (موضوعی که هوشنگ گلشیری ذیل گفتاری با عنوان «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی**» به آن پرداخته است).

به‌گمان من خوشبختی یعنی اینکه بدانی دقیقن باید چه کاری انجام بدهی: من بیشترین آرامش روانی را حاصل شفافیت در شناخت این موضوع می‌دانم. شاید البته چنین خواسته‌ای محال باشد. در جایی از مستند «پیرمرد و دریا***» نجف دریابندریِ هفتاد و چند ساله می‌گوید «صحبت زندگیه دیگه. آدم تو زندگیش که نمی‌دونه چیکار می‌کنه. شما می‌دونی که چیکار می‌کنی تو زندگیت؟» مصاحبه‌‌گر جواب می‌دهد «یه وقتایی نه، یه وقتایی هم آره.» دریابندی حرف را اینگونه تمام می‌کند: «من بیشتر اوقات نمی‌دونم چیکار می‌کنم.»

پس حرفم را اینطور تصحیح می‌کنم: خوشبختی یعنی اینکه حداقل در مسیر شغلی‌ات بدانی که تولید تو باید در چه زمینه‌ای باشد؛ و از این تولید لذت ببری و فرصت و فضایی برای افزایش تولیدت وجود داشته باشد؛ تا هر وقت دلت خواست بر کمیت کار بیفزایی.

بالزاک و وایلدر خوشبخت بودند، همانطور که یک نویسنده‌ی آماتورِ یالقوزِ بی‌سواد و دبنگ که همین الان در ینگه دنیا زندگی می‌کند خوشبخت است. چرا؟ چون این بابا می‌داند که اگر کارش را خوب و مستمر انجام بدهد ممکن است بل‌اخره (بالاخره) روزی روزگاری شانس به او هم رو کند و حداقل یک کمپانی حق امتیاز نسخه‌ی سینمایی رمانش را بخرد (هر چند آنجا آن‌‌قدر دست زیاد است که چنین شانسی محال می‌نماید، فیلم‌‌نامه‌‌نوشتن همه‌ی ساکنان لوس‌آنجلس جوک مشهوری‌ست؛ «ساکنان شهر بعد از سلام و احوالپرسی بلافاصله از هم می‌پرسند فیلم‌نامه‌ات در چه وضعیه؟») اما همان اندک امید کار خودش را می‌کند تا آدمِ مشتاق مثل خر از جان مایه بگذارد. وقتی زرپ‌وزرپ نمایشنامه‌ بنویسی و امید داشته باشی که دست‌آخر یکی از صدتا نمایشنامه‌ات شانس روی صحنه رفتن در جایی مثل برادوی را دارد باعث می‌شود نقشه‌ات برای زندگی شکل عوض کند. با این امید، حتا اگر به نتیجه هم نرسی باز چندان سرخورده نمی‌شوی. آرامش روانی حاصل این امیدواری را دست‌کم نگیرید، وجودش برای کاری مانند نوشتن که در ذات خود تشویش‌آفرین است ضروری می‌نماید. مسئله این است که آیا اینجا اصلن اندک امیدی هست که مانند سایمون استیونز نویسنده‌ی نمایشنامه‌ی پانک راک که چند سال را به معلمی گذراند، اما تصمیم گرفت برای نوشتن تمام وقت، تدریس را رها کند، قید شغلمان را بزنیم و یکسره به نوشتن بپردازیم؟

صدالبته که نوشتن شغل اصلی بسیاری از بهترین نویسندگان جهان نبوده و نیست، اما گیرم یه نفر دلش خواست عطای همه‌ی کارهای دیگر را به لقای نوشتن ببخشد؛ آیا  روزنه‌ی امیدی در برابرش هست یا صرفن دست به انتحاری جنون‌آمیز دست زده است؟

گرفتاری و بدبختی ما در فشل‌آباد این است که امیدی نداریم. اصلن بازار کتاب نداریم، با این اوضاع کاغذ، کتابِ غیرالکترونیکی نفس‌های آخر را می‌کشد، فاتحه‌ی سینما هم مدت‌هاست خوانده شده، با جریان کثیف و مبتذل سریال‌سازی هم کاری ندارم. تئاتر هم که تقریبن هیچ. پس نویسنده کارش را کجا باید عرضه کند؟

برگردم به حرف اولم: خوشبخت کسی است که بداند در چه زمینه‌ای باید تولید کند و فرصت و توان افراط در تولید را داشته باشد. با این حساب ما بدبختیم. هیچ مشوقی برای تولید ادبی نداریم. اگر به ساخته‌شدن فیلم‌نامه‌تان یا چاپ و پرفروش شدن‌رمانتان علاقه‌مند هستید ممکن است هرگز به سطر آخر متن نرسید. احتمالن در همان مرحله‌ی تولید ایست می‌کنید (امید که این حرف‌ها را بهانه‌ی تنبلی خودتان نکنید، چون همان اول متن گفتم که حرفم یک‌عمر پرداختن به نوشتن است، وگرنه بی‌ذره‌ای امید هم می‌توانیم اقل کم یک کار خوب در طول عمرمان بنویسیم).

حالا چکار کنیم؟

من فکر می‌کنم ما باید انتشار در اینترنت را هزار برابر جدی‌تر بگیریم. واضح‌تر بگویم: ما اصلن راه دیگری جز نوشتن در اینترنت نداریم؛ به‌رغم تمام مصائب و شدائدی که روز‌به‌روز بر سر ما و اینترنت می‌رود.

در اینترنت بنویسیم. هر چی که می‌توانیم. بی اندازه. زیاد. با کمیت به سمت کیفیت حرکت کنیم. بکوشیم در اینترنت به شهرت و مخاطب برسیم. اگر در پی پول هستیم با انجام دادن کاری برای همین مخاطبان اینترنتی کسب درآمد کنیم. از طریق شبکه‌ی مخاطبانمان فرصتی برای ساخت یا انتشار آثارمان پیدا کنیم.

فرمول موفقیت در این کار، هم مشخص است، هم نیست. مشخص است از این جهت که حتمن باید ارزش‌آفرینی کنی، یعنی کاری بکنیم که آدم‌ها احساس بکنند مفید است. مشخص نیست از این جهت که ساختن یا یافتن مدل درآمدی مخصوص به خود با هزار متغییر درگیر است.

شاید توجه به این چند نکته‌ که حاصل تجربه‌ای چندساله‌ی من است هم تا حدی برایتان مفید باشد:

یک) برای آنکه دستتان گرم شود لااقل در ابتدای راه هر روز چیزی بنویسید و منتشر کنید.

دو) گاهی (ماهی یکی دوبار) مقاله‌های بلند بنویسید. با بلندنویسی (نه‌ روده‌درازی) است که توان فکری‌تان افزایش می‌یابد.

سه) خودتان را بُکشید تا نثر ساده (نه کم‌مایه)، درست و تمیزی داشته باشید. خواندن کتاب «به زبان آدمیزاد» رضا بهاری در این زمینه کمکتان می‌کند. ۳ ریزنکته‌ در این رابطه: ۱. تا می‌توانید جمله‌ها را کوتاه بنویسید. ۲. فقط بعد از فهمیدن معنی دقیق هر واژه آن را به کار ببرید. ۳. باز صدای بلند از روی نوشته‌هایتان بخوانید و بعد منتشرشان کنید.

چهار) می‌توانید از هر موضوع گوناگون بنویسید، اما هشتاد درصد انرژی‌تان صرف نوشتن از یک موضوع خاص کنید.

پنج) درگیر حواشی نشوید. سهولت در ارتباط با مخاطب به آن معنا نیست که بازیچه‌ی دست برخی از خوانندگانتان بشوید. بکوشید حرف نویی به فضای اینترنت بیفزایید، نه اینکه مدام دنبال این باشید که دیگر مُد شده و شما هم همان را انجام بدهید.

اگر واقعن این چند سطر انگیزه‌ای برای وبلاگ‌نویسی در شما ایجاد کرده، همین امروز چیزی بنویسید و منتشر کنید که این کار درنگ نمی‌طلبد.

نتایج‌ مطلوب حاصل استمرار و استمرار و استمرار است.

 

 

*از مقدمه‌ی مترجم در نمایشنامه‌ی «هفت گناه کبیره»، نشر قطره

**این مستند در یوتیوب موجود است.

***متن این سخنرانی در کتاب «باغ در باغ» موجود است.

18 پاسخ

  1. سلام استاد عزیزم
    امروز که از واقعیت موجود در مورد شرایط نویسندگی برایمان گفتید خیلی به فکر فرو رفتم و سوالی در ذهنم شکل گرفت که: حالا چه کار می توان کرد؟!
    در حال چرخیدن در کانال های تلگرام مدرسه نویسندگی بودم که لینک این مطلب را دیدم. سریع شروع به خواندن کردم. تاریخ انتشار و کامنت ها را دیدم… بعد با خودم گفتم: پس از آن روز تا امروز دلیلی وجود داشته که استاد به راهشان ادامه دادند. متن مقاله را دو بار خواندم و به واقعیت قضیه پی بردم ، به اینکه چه می خواهید بگویید.من اول راه یادگیری هستم، عشق فراوانی دارم اما هنوز اول راه هستم. با خودم گفتم: عسل تو باید واقعی به قضیه نگاه کنی و قلم را، ابزاری برای رسیدن به بهترین موقعیت بدانی.
    با همین قلم هم می شود غوغا کرد. فقط باید با زمان و مکان پیش رفت. درست همان چیزی که شما فرمودید. با شناخت محدودیت هایمان (زمانی، مکانی و…) جوری پیش رفت که آخر بازی ما برنده باشیم.
    در آخر از شما کمال تشکر را دارم و بسیار مدیون وجودتان هستم.
    برقرار باشید🌹

  2. سلام استاد عزیز
    خوندن مقاله هایی که توی ساییتون میذارید به من امید میده که راجب به همه چیز بنویسم راجب هر چیزی که باعث بشه ازم یه نویسنده بسازه ، نمیدونم کامنت من و میخونید یا نه ولی آرزو میکنم یه روزی با افتخار اول صفحه ، اولین کتابم بنویسم تقدیم به استاد شاهین کلانتری که مرا با دنیای دیگری از نویسندگی آشنا کرد🌸

    1. سلام نگین عزیز
      در این مدت که حضورت دوره می‌گذره،‌ با خوندن و شنیدن نوشته‌هات بسیار به درخشش تو در نویسندگی امیدوار شدم.

  3. موضوع “تولید تو باید در چه زمینه‌ای باشد” چیزی هست که مدت طولانیه بهش فکر می‌کنم.
    میشه گفت که از زمان علاقه‌مند شدن به نویسندگی آرزوی این رو داشتم که کتاب‌هام رو چاپ کنم. برنامه‌های زیادی برای بعد از چاپ شدن اثر داشتم؛ از قبیل امضا کردن کتاب و برداشتن اولین نسخه چاپ شده برای خودم. بعد از گذشت چند وقت از طریق حرف‌های شما با انتشار نوشته‌ها در فضای اینترنت آشنا شدم و گفتم: «آره، این روش باعث فروش بیشتر کتاب‌هام میشه.» الان، با فکر کردن به بازار و قیمت‌ها، بعد از سبک و سنگین کردن موضوعات فهمیدم که انتشار نوشته‌هایم در فضای اینترنت حتا باعث بهتر رسیدن به هدفم میشه؛ اما به گونه‌ای متفاوت. سیزده سالگی آرزو داشتم که کتاب‌هام پرفروش‌ترین کتاب‌های دنیا شه و حالا می‌خوام با کتاب‌هایی که می‌نویسم در راستای هدفی دیگه گام بردارم.
    راستی، جمله‌های “افراط در تولید” و “با کمیت به سمت کیفیت حرکت کنیم” جمله‌هایی بودن که روی یه کاغذ، بالا کامپیوترم چسبوندم‌شون.
    ممنونم ازتون.

    1. آفرین دینا جان
      چقدر کیف کردم از خوندن کامنتت.
      من پیگیری و دقت و جدیت تو رو تحسین می‌کنم.

  4. چقدر خوب که این نوشته هم امیدوار و هم ناامیدمون کرد چون بالاخره آدم باید بدونه از نوشتن چی می‌خواد. چرا داره می‌نویسه.
    دوست دارم تا پای جان در مسیر نوشتن و نویسندگی بمانم و در این مسیر ارزش آفرین باشم.
    بعد از وقفه‌ای دو ماهه، حالا یک ماهی می‌شود که هر روز در سایتم نوشته‌ای منتشر می‌کنم. نمی‌دانم دارم درست پیش می‌روم یا نه اما من تمام تلاشم را می‌کنم تا تداوم و استمرار داشته باشم.
    همین استمرار رو هم از شما یاد گرفتم. ممنونم ازتون.

  5. سلام استاد عزیز
    چقدر خوشحالم که مقاله های شما رو می‌خونم، برای من؛ نوشتن برابر است با: امید در روزهای تلخ، روشنی در دل ظلمت، و تداوم روند زندگی، هر چند که نواقصی در دل خود دارد.

  6. درود بر نازنین‌استاد خودم
    به نظرم لازم نیست با چه امیدی بنویسیم. نوشتن ما رو «امیدوار» میکنه.
    فقط کافیه به کاغذ و قلم اعتماد کنیم. روزنه امید رو می‌تونیم به شکل کلمه و جمله ایجاد کنیم.
    این بهترین هدیه «نوشتن» برای من بود.
    و صدالبته هدیه شما به من.

    1. هادی ماه
      چقدر دلتنگتم.
      سایتت خیلی قشنگ شده.
      چند باری نگاهش کردم.
      «درباره‌ی من» رو زودتر هوا کن.

  7. سلام
    این روزها خیلی با واژه امید سروکله می‌زنم. گاهی وقتی کسی از امید داشتن حرف می‌زند، احساس ‌می‌کنم دارد فحش نثارم می‌کند. خودم را در حال حاضر آدم ناامیدی می‌دانم. هرچند که براساس آزمون امیدواری میلر، در سایت انتخاب بهتر دکتر صاحبی امید من زیاد است. شاید به تعریف امید برمی‌گردد.
    »فرد دارای امید کسی است که انرژی و انگیزه لازم را برای رسیدن به هدف‌های منطقی دارد و می‌داند که چه چیزی می‌خواهد و همچنین می‌داند که چگونه و از چه راهی می‌تواند به هدف‌های خود برسد. چنین شخصی اگر دریک مسیر به مانع برخورد کرد از مسیرهای دیگری اهداف خود را دنبال می‌کند. «
    درسته که برای جایزه اسکار بهترین فیلنامه اقتباسی، آن هم از رمان خودم رویاپردازی می‌کنم، اما می‌دانم که فقط با نوشتن و نوشتن و نوشتن و نوشتن می‌توانم این شاید فقط رویا را در وجودم زنده نگه دارم.
    بنابراین درحال حاضر زندگی‌ام نوشتن است. فکرم، ذکرم، خوابم، رویایم نویسنده بودن و نویسنده شدن است.
    از شما هم سپاسگزارم که با راهنمایی‌ها، جدیت و اعتقادتان، امثال مرا که در این راه، بسیار تنها هستند، کمک می‌کنید.
    نمی‌گویم امیدوارم چون از این کلمه بدم می‌آید. می‌گویم دوست دارم، می‌نویسم می‌خواهم، اصلن باشد که رویاهایمان روزی محقق شود و با اطمینان می‌گویم که آن روز در شادی‌هامان با هم شریک خواهیم بود .

    1. افلیا جان
      اینو از صمیم قلبم می‌گم:
      شما یکی از مهربان‌ترین، خردمندترین و عزیزترین آدم‌هایی هستی که سعادت دوستی باهاشون رو دارم.
      و خوندن این پیام چقدر برام دلچسب بود.

  8. سلام آقای کلانتری عزیز
    مطلب پر مغزی بود که از موفقیت و آرزو گفت، از درد گفت، از افکار در ذهن گفت و دست آخر با راه کار و انگیزه زد روی شانه مان که حالا با لبخند برو شروع کن و مگو چیست نوشتن.
    ممنون که انقدر ساده و زیبا راهمان را برای تلاش بیشتر روشن تر کرده اید.
    و خوشحالم که در دوره وبلاگ نویسی میتوانم بیشتر از شما یاد بگیرم و مصم تر قدم بردارم.

    بگذارید کمی با شور و شوق از وب لاگ نویسیم برایتان می گویم :
    من در 171 امین روز از چالش 200 روز وبلاگ نویسی هستم و حالا هر وقت یادداشتی منتشر نمیکنم، حس میکنم آنروز به تمامی زندگی نکرده ام.
    من یک تقویم موضوعی برای خودم در نظر گرفته ام که این باعث میشود کمی از آشفتگی و خشکی ذهن در امان بمانم و ذهن و احساسم دست در دست هم بنشینند و یک یادداشت درست و درمان ( البته تقریبن) در بشقاب توجه خودم و مخاطب بگذارند.
    روز شنبه را به بحث آزاد و نوشتن براساس الگوهای نویسندگی و آموزه های شما در کارگاههای تولید محتوا اختصاص داده ام .
    روز یکشنبه روز کلمه بازی است
    روز دوشنبه داستانک
    روز سه شنبه شعر سرودن یا در محضر شعری بودن
    روز چهارشنبه ارائه گزیده ای از یک دوره و یا کتابی که خوانده ام
    پنجشنبه ها را به نوشتن از یک جمله یا نشستی با بزرگی اختصاص داده ام که در قالب تخیل و طنز به خودم و مخاطب کمک میکنم تا درباره بزرگان بیشتر بدانیم و یاد بگیریم.
    روز جمعه روز نوشتن یک مقاله یا گزارشی از تهیه مقاله در نظر گرفته ام و قرار است در طول هفته زمان به آن اختصاص دهم و تکمیلش کنم تا در آخر هفته منتشر شود، به امید خدا. البته برخی اوقات به ریسک میماند اما تلاش میکنم که مقاله پر ملاتی تهیه کنم که مخاطب در به در پیگیر مقاله با دیدن آن حالا فکش هم نیفتاد، لااقل چشمانش از برق شادی بدرخشد.

    راستی بگذارید من که تا اینجا آمده ام یک گلکی ( گله کوچکی) هم بکنم .
    چشم به راه شما هستم که بیایید دق الباب وب گاه نمایید و چندی از نگاره ها را خوانده و ما را به نظرات گرانسنگ خود مشعوف فرمایید.

    این هم دو لینک از آخرینها که اولی در مورد مقاله نویسی است
    و دومی هم نشستی بانیکولا تسلا
    https://zahrazamanlou.ir/2821/%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%ad%d9%88%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d8%b4%d8%a7%d8%b1%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d9%87-%da%86%d9%86/

    https://zahrazamanlou.ir/2754/2754/

    1. سلام
      به به چه گزارش زیبایی.
      ذوق و همت شما رو بی‌اندازه تحسین می‌‌کنم.
      با قدرت ادامه بدید.

  9. مثل همیشه عالی بود استاد عزیز. این نوشته‌های شما باعث میشه من بیشتر از قبل به سایتم توجه کنم. نوشتن در اینستا و سایت رو مدبون شما هستم. 😊 اون روز داشتم فکر می‌کردم که جلد دوم دون کیشوت میتونه همون کتابی باشه که گفتید جلدشو برداشتم و کتاب رو پاره کردم که خووب بخونم. 🤔یعنی میتونه اون باشه؟ یا جز همون کتابهایی که چندیدن بار خوندید😄

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *