تصور کنید توی یک کتابفروشی خلوت من و شما اتفاقی همدیگر را میبینیم. شما کمی مرا میشناسید و من اصلاً شما را نمیشناسم. لبخند میزنید و جلو میآیید و کمی خوش و بش میکنیم. حالا من از شما میخواهم که کمی خودتان را معرفی کنید. دربارۀ خودتان چه میگویید؟
به نظر میرسد که پاسخ این سوال راحت است. ولی باور کنید نیست. پاسخ درست و شفاف به این سوال چیزی است که باید حسابی دربارۀ آن فکر کنیم. حتی اگر تصور میکنید همین حالا هم خیلی خوب از پس این کار برمیآیید بیایید محتوای معرفی خودتان را بکوبید و از نو بسازید. ضرر نمیکنید. خیلی وقتها به خاطر بیتوجهی به همین موضوع امکان شکلگیری رابطههای سازنده دود میشود و به هوا میرود.
حالا یک تمرین مفید و کاربردی انجام بدهیم:
فکر کنید اینجا همان کتابفروشیای است که گفتم و من هم از شما خواهش کردهام تا خودتان را معرفی کنید. خب، حالا کامنت بگذارید و در چهار پنج سطر از خودتان بگویید.
وقتی نوشتن کامنتتان تمام شد از خودتان بپرسید آیا این چند خط میتواند به طرز شایستهای معرف من باشد؟ آیا به حد کافی ملموس و روشن هست یا نه با لفاظی و حرفهایی که هیچ تاثیری بر معرفی من ندارد آن را شلوغ کردهام؟
من مشتاقانه در انتظار کامنت شما هستم.
43 پاسخ
سلام جناب کلانتری،سیده فاطمه موسوی هستم.یک مادر خانه دار،مادر دو دختر نوجوان،درست زمانی که در آستانه ی چهل سالگی دچار سرخوردگی شده بودم و از خودم می پرسیدم دستاورد این زندگی چهل ساله چیست،کاملا اتفاقی در جستجوگر تلگرام کلمه ی مدرسه نویسندگی را جستجو کردم،سپس دنیایی به رویم گشوده شد شگفت انگیز و رنگارنگ، با دوره های آنلاین جذاب و بی نظیر،انگار از کوره راه های خشک و بی آب و علف رسیده بودم به شهر فرنگ از همه رنگ،ابتدا در کمپ ایده پزی شرکت کردم،سپس طنز بانک و وبینارهای نوشتیار رو دنبال می کنم. حالا مستغرق هستم در منابع بسیاری که در اختیار دارم و بسیار به آینده امیدوارم.خجالتی هستم و تنهایی پناه گاهم است.با این حال می خواهم روزی سایتی به اسم خودم داشته باشم.
چقدر عالی که برامون از خودتون و نوشتن نوشتید خانم موسوی عزیز😍🙏
ما منتظر کامنتی که آدرس کانال تلگرام یا سایتتون رو برامون بذارید هستیم👌💖
سلام آقای کلانتری عزیز.
من دقیقن وقتی با این پست از وبلاگ تون برخورد کردم که داشتم به همین مساله فکر می کردم و این اولین باره که کامنت می ذارم.
من زهرا پولادی فر هستم و در حال حاضر دانشجوی رشته مهندسی کامپیوترم. عاشق نگاه کردن به رفتار و طرز زندگی آدم ها هستم و مثل خیلی از آدم هایی که از بچگی علاقمند به نوشتن بوده اند و شانس آشنایی با شما رو پیدا کرده اند منم اواخر سال 1401 که اواخر 23 سالگی م هم هست شروع کردم به شرکت مستمر در وبینارهای شما.
در حال حاضر خیلی خالی ام و از نوشتن که همیشه دوست داشتنی ترین فعالیتم بوده بخصوص وقت هایی که کم می آوردم، بدم میاد اما ابدن به این معنی نیست که کنارش می ذارم. چون حس می کنم اینجا جایی هست که باید صبر کنم و ادامه بدم.
و از شما برای تمام مطالبی که تو این مدت ازتون یاد گرفته م ممنونم.
درود بر تو زهرا جان
خوب و زیبا نوشتی.
سلام استاد عزیز آقای شاهین کلانتری .من سیده نیالا موسوی زاده 25 ساله هستم و شروع 25 سالگیم رو با کلاس های معجزه وار شما شروع کردم چرا معجزه وار ؟به این دلیل که من درگیر یه تنبلی شایدم بی اعتماد به نفسی شده بودم و از نوشتن که بخش بزرگی از زندگی من هست دور شده بودم و درست چند روز بعد از تولد 25 سالگی به شکلی معجزه وار کلاس شمارو به خودم هدیه دادم من بخش بزرگی از تحولم رو در این مدت کم مدیون صحبت ها و نوشته های بی نظیر شما هستم .بی وقفه از تمام حرفای شما یاد می گیرم .و نوشتن شده جزئی از هدف ،کار و عشق زندگیم .همیشه شاد و سلامت باشید استاد گرانقدرم .
سلام نیالا جان
چقدر خوشحال شدم از خوندن این کامنت شما.
امیدوارم همیشه قلبتون پر از شادی باشه.
با قدرت ادامه بدید.
باز هم برای من بنویسید.
هرگز از نوشتن دور نیفتید.
سلام جناب اقای کلانتری
من سیده لیلا صفایی هستم.40 ساله و کاراموز وکالت هستم.برای رسیدن به این موقعیت خیلی تلاش کردم و نویسندگی رو خیلی دوست دارم منتها اونطور که باید تمرین نمیکنم(نویسنده تنبل).گاهی میترسم از نوشتن درصورتی که سلاح من قلمم هست و لازمه موفقیتم تقویت نویسندگی .ارادت زیادی دارم نسبت شما چون ازتون خیلی انرژی میگیرم .خوشحالم که اینجا هستم و خوشحالتر که با شما اشنا شدم
سلام استاد چقدر از دیدنتون خوشحالم شما منرا نمیشناسید ولی من شماو مطالب خوبتون را دنبال میکنم . دیدم که دانشجوهاتون چقدر موفق و پرتلاش وپر انگیزه هستن و همین باعث شد منم سرشوق بیایم شاید خنده اتون بگیره من یک مادر بزرگم که توی پنجاه وچنج سالگی عشقم را پیدا کردم گم گگشته ای که تمام عمرم را دنبالش بودم فکر میکنید آن چیه ؟
نوشتن ، همان که شماهم عاشقشید البته با انجیر خیس خورده ، شما را از طریق سایت مدرسه نویسندگی پی گیرهستم و همینطور سایت پر بارتون سعی کرده ام تما کتابهایی را که تابحال معرفی کردید را بخوانید والان هم برای خرید کتاب سه نمایشنامه از سعید عقیقی اینجام برای بهتر نوشتن و پختگی قلمم خیلی تلاش میکنم یاد بگیرم . من خیلی عقبم ، از دانشجوهای شما که خیلی با سوادهستند درزمینه نوشتن و خوب نوشتن ، من آدم سمجی هستم تا ته یک کاری را درنیارم ول کن نیستم . حالا هم که عشق به ن.شتن را پیدا کردم تا آخر ش میروم یکساله که با دوره های شما دارم جلو میروم ولی هنوز خیلی کاردارم این را میدانم . تاحالا چندین نامه براتون نوشتم ولی هنوز آن را نخواندید . میدانم وقت نکردیدسرتون شلوغه ولی منتظر میمونم تا جواب بگیرم . من شعر گفتن را هم ددوست دارم وهر از گاهی چند جفت کلمه سرهم ردیف میکنم . اینم اتز برکت خواندن زیاده ونوشتن زیاد استادخیلی وقتتون را گرفتم اما نمیدونید چقدر از دیدنتون خوشحال شدم از اینکه از نزدیک دیدمتون راستی پای این کتاب را برایم امضا کنید بماند به یادگار . استاد این یک سالی که دارم مینویسم ومیخوانم وعشق خودم را پیدا کردم احساس میکنم بهترین سال عمرم بوده چون اتز هر لحظه اش استفاده کردم ویک دنیا آموختم .حال خوبی دارم .ممنون از راهنمایی هاتون خدانگهدار … استاد بارون میاد چتر دارید؟
سلام استاد عزیز، خیلی خوشحالم که میبینمتون چون اصلا فکرشم نمیکردم روزی شمارو ملاقات کنم، و اگه دستپاچه شدم، به خاطر ذوق و هیجانی که دارم، من ویدا منصوری هستم یکی از بچههای دورهی ۳۲، عاشق نویسندهها و کسانی که زیبا مینویسن بودم و هستم، گاهی مینوشتم، ولی فکرشم نمیکردم روزی پرندهی خوشبختی بر شانهام بنشیند و شاهین نامی کل زندگیم را تغییر دهد.
در حال حاضر با شوق تمام در حال انجام تکالیف جذاب سمپوزیوم هستم، به تاکید شما رمانم رو دارم ادامه میدم، دارم روی جستار نویسی کار میکنم کتاب دفترچهی خاطرات و فراموشی رو در کنار باشگاه پنج صبحیها به لیست کتابهایی که میخونم اضافه کردم.
شما محرک من برای راهاندازی سایت بودین و اگه شما نبودیم من حتی نه فکرش به ذهنم میرسید و نه جسارتشرو داشتم، ولی به لطف شما سایتم امروز آماده شد و از فردا با عشق قراره توش زندگی کنم و مطلب بزارم و این یکی از اولویتهای من خواهد بود، متاهل هستم و دوتا بچهی کوچیک دارم و با سختی تمام مسئولیتها، با قدرت ادامه خواهم داد.خیلی زیاد شد اما سنمرو هم بگم و برم۳۶ سال. آرزوی بهترینهارو براتون دارم. باید یه قولی بدین لطفاً وقتی مطلب گذاری تو سایتمرو شروع کردم یه روز مهمونم بشین، میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خیلی دوست دارم این سعادت نصیبم بشه. اینا آخر سر یادم افتاد برگشتم و گفتم، خدانگهدارتون.
بسیار گشتم گرد جهان هیچ نیافتم. نیمه ی گمشده ی من نه از جنس آدمی که کالبد و روحش از واژه ها بود. نوشتن.عاشق نوشتم.در مسیر نویسندگی
زنده باد. زیبا گفتید جناب شاه پسند عزیزم.
سلام آقای کلانتری
دومورد خدمت شما سوال و مشکل داشتم
۱_ چراا کامنت مرا و پاسخ اش را نمیگذارید؟
و اینکه مشتاقانه پیگیری مطالبتان هستم چون می دانم بسیار کاربردی و اصولی هستند و صادقانه کار می کنید و می تواند سبک زندگی هر
فرد که بخواهد رشد و ارتقاء یابد را متحول کند ،از این بابت سپاسگزارم، اما واقعا با این همه حجم مطالب ، که از طرفی از فضای مجازی کم می دانم بخصوص پادکست … . که اولین آشنایی ام به طور اتفاقی پادکست شما بود نمی دونم چطور از ابتدا، یادگیری را شروع کنم ، نظم و انظباط بنظر میاد در سایت نیست از اول ، برای مبتدی ها ، انگار
همه چیز شلوغه
ممنون برادر بزرگوار
سلام
به همۀ کامنتها جواب میدم، اما نه فوری. بنابراین ممکنه پاسخ رو با تاخیر دریافت کنید.
دربارۀ نظم و انضباطی هم گفتید باید گفت که وبلاگ با کلاس فرق میکنه. به وبلاگ نمیشه مثل یه دورۀ منظم ساختار داد.
صد البته برخی دستهبندیها تو سایت موجودن که میتونن به شما کمک کنن. تو منوی سایت هم بخش اصول نویسندگی هست که میتونه به شما نظم بده در خواندن و تمرین کردن.
برقرار باشید.
سلام و عرض ادب استاد بزرگوار. من مریم اردوخانی هستم. ۲۶ سال دارم. ارشدم را دو سال پیش در رشته روانشناسی بالینی خانواده گرفتم. بعد از کنکور دکتری امسال، با وجود بیماری سخت شروع به نوشتن جستار کردم. بعد از کلاس جستار نویسی نزد استادی دیگر، با شما آشنا شدم. تا باشه از این آشنایی ها🌸 خلاصه بین دوراهی مصاحبه دکتری و ادامه تحصیل، و نوشتن و زندگی کردن گیر افتاده ام. شاید بتوانم هر دو را به موازات هم پیش ببرم… تنها مطمئینم در آینده نوشتن و نویسندگی جزء لاینفک زندگی من است. چون با نوشتن هم خودم را مدام میشناسم، هم مرهمی است بر زخم هایم. امیدوارم روزی از موفقیت های نویسندگی ام برایتان بگویم و حضورا افتخار دیدارتان را کسب کنم🌸 سلامت و پاینده باشید.
زنده باشید خانم اردوخانیِ عزیز😍.
خیلی ممنونم بابت کامنتی که برامون گذاشتید.
چشمبهراه دیدن اسمتون در مسیر موفقیتهای نویسندگی هستیم😍🙏
من سیکل بودم تا ده سال پیش الان فوق لیسانس روانشناسی ام ، اما جدی در رابطه با رشتهام ما نکردم ( در معرفی اینده به شما دکترای روانشناسی و یا دکترای توریست و گردشگری ام)
اکنون مدیر خانه تاریخی چهل دری ام اما آنچه می خواستم در آن درآمد کسب کنم تا کنون نشده و به ماشین قراضه دارم( در معرفی اینده بشما ، خانه سنتی من پر از توریست خارجیه)
اکنون به کتاب نوشتم خیلی پیش (خیلی کند پیش رفتم و کم بود
و در معرفی بعدی بشما به زودی تا آخر امسال دو کتاب درباره شهرم خواهم نوشت)
سلام. حمیده هستم. 34 سالمه. از علاقه مندان تنبل نوشتن و نویسندگی. شغلم تو صنعته. تو واحد مهندسی یه شرکت پتروشیمی مخزن طراحی می کنم!! اما دلم تو دنیای محتواست. جوون تر که بودم حدود یکی دو سالی تو حوزه محتوا کار کردم ولی خیلی خودم رو رشد ندادم. حالا اومدم موفق های این حرفه رو رصد می کنم. تازه این فیل خسته ی روح، یاد هندوستون کرده و راه افتاده که این بار قوی تر و جدی تر بیاد تو این حوزه. اسم شما رو هم یادم نیست اولین بار از متمم شنیدم یا کار نکن امین آرامش یا …؟! پادکست تون رو هم از دیروز شروع ردم به گوش دادن و برای این که شنونده فعال باشم نه تماشاچی خوشحال، از امروز صبح صفحات صبح گاهی رو هم شروع کردم. خلاصه که در نیمه دوم عمر افتادم پی فرمایشات روح بزرگوار! 😀
سلام حمیده خانم نازنین
خیلی خوشحالم که اینجا هستید.
اتفاقا نیمه دوم عمر زمان خیلی مناسبیه برای پرداختن به نوشتن.
امیدوارم در این مسیر خوش بدرخشید.
باز هم برای من بنویسید.
من دو ماه دیگه سربازیم تموم میشه. لیسانس حسابداری گرفتم ولی از نوجوونی با خبرنگار افتخاری شدن تو نشریه دوچرخه عاشق نویسندگی و داستان نویسی شدم. این اواخر هم با تولیدمحتوا برای دوتا پیج اینستاگرام ماهی سه میلیون درآمد داشتم. قبل از خدمت هم کارآموز محتوای سایت استارتاپ برقیار بودم. بعد از خدمت تصمیم دارم یه پادکست تو حوزه کودک درست کنم.
زنده باد رسول عزیز
در وقت های آزادم می توانید در حال کتاب خواندن، نوشتن، یا ترجمه ی بازی های رومیزی پیدا کنید.
اگر کسی سعی کند با من دوست شود یا حداقل نظرم را جلب کند راه طولانی در پیش دارد که معولا همان اول کار مغلوب می شود. سخت به هم سن و سال های خودم اعتماد می کنم.
دوستان نزدیکم بیشتر از یکی دو نفر نیستند. اما سعی دارم با همه ی همکلاسی (غیر چند نفر) ها رابطه ای غیر دشمنی داشته باشم. به خاطر نیروی بدنی کمتر، خودم را در معرض درگیری فیزیکی قرار نمی دهم. از مناظره خوشم می آید. بیشتر اوقات با پدرم راجب شیمی و روانشاسی بحث می کنیم.
از حرف زدن پشت تلفن متنفرم و جز سلام و احوال پرسی کاری انجام نمی دهم.
در کل زیاد اجتماعی نیستم.
و از موهبت هایی که به من اعطا شده ((خواب دیدن)) را بیشتر از همه دوست دارم.
امکان ندارد یک شبانه روز من بدون خواب دیدن بگذرد.
اگر از فیلم یا کتاب خیلی خوشم بی آید مدت ها در نخش می مانم. خودم را به روند داستان اضافه می کنم و شخصیت ها را نجات می دهم و یا به زانو درشان می آورم.
به تاریخ، سیاست، شیمی و نویسندگی هم علاقه دارم.
زنده باد کاردو جان.
سلام اقای کلانتری من از دنبال کننده های اموزش های نویسندگی هستم. از حدود نزدیک به دوسال که بازنسشته شدم شروع به جمع بندی نوشته های روزانه ام کردم . یک کتاب هم منتشر کرده ام. من بیست سال مدیر خدمات پرستاری بیمارستان ها بودم.حالا هم کتاب دوم را می نویسم و هم در صفحه اینستاگرام تجاربم را به اشتراک می گذارم.گام به گام با اموزش های شما به دنیای جدید قدم میگذارم. خیلی مایل هستم نظرتان را در مورد محتوای صفحه اینستاگرامم بدانم.
اسم کتاب من :در دفتر پرستاری چه می گذرد. ؟
زنده باد خانم مهرابی نازنین
من جستجوگری هستم در مسیر شدن !
دلیل هر اتفاق برایم مهتر از خود اتفاق است ، عاشق فکر کردن به آینده ام اینکه طراحی کنم و برنامه بنویسم برای اجرای آن. دنیایی آرام می خاهم بدور از جنگ و دعوا . کتابخانه تنها جایی است که من را به آرامش می رساند . شهری با ساختمانهای زیبا که هویت تاریخی امان را نشان می دهد دوست دارم .
زنده باد خانم کاملان نازنین
من زهرا شبستری هستم.
عاشق کتاب، روانشناسی، نوشتن، معرفی هرچه بلدم به آدمها، گپ زدن، موسیقی، نویسندههای مورد علاقهام، ناتالیا گینزبورگ، ویرجینیا ولف، آلیس مونرو، داستایفسکی، کامو، یوسا و ایشیگورو.
عاشق سکوت و خلوت، قهوه، کباب و زرشکپلو با مرغ، انار
و
آنگلا مرکل
زنده باد زهرا خانم شبستری
حقیقتش یه جوون ۳۲ ساله هستم که اکثر روزای زندگیم رو با دنیای تکنولوژی گذروندم. تولید محتوا و نوشتن هم بخشی از زندگیم بوده.
یه زمانی هم یه مجله الکترونیکی درباره بازیهای رایانه ای درمیآوردم
این روزها هم کمی با افسردگی دست و پنجه نرم میکنم و سعی میکنم خودمو و دنیای تولید محتوا و بیزینس که برام خیلی جدیه رو بسازم
زنده باد محمد عزیزم
تو فوقالعادهای.
جوانی هستم علاقه مند به نویسندگی ، نقاشی ، بازی (gaming) ، موسیقی و البته وبلاگ زیبا و ارزنده ی شما !
بسیار از آشنایی با شما و وبلاگ قشنگتون خوشحالم و براتون آرزوی دست آورد های روز افزون دارم .
دوست دارم هر چه زودتر رمان در دست نوشتنم رو تموم کنم و به طور رسمی وارد دنیای نویسنده ها بشم .
زنده باد فرناز عزیز
من امید هستم. سربازِ وظیفه. شیرازیام و کامپیوتر خوندم. خوشحالم از دیدنِ شما اقایِ کلانتریِ عزیز.
زنده باد امید جان
من راضیه افتخاری ام 15 سالمه و پایه نهمم ،عاشق کتاب خوندنم و گاهی هم می نویسم و میخام اینطوری دنیایی که توش زندگی می کنم و بهتر و بیشتر بشناسم،هدفم اینه که در حد توانم بتونم به ادما راه بهتر زندگی کردن و نشون بدم.من میخونم،مینویسم،فکر میکنم،کمک میکنم و به معنای واقعی زندگی میکنم.
زنده باد راضیه جان
با این سوال چند دقیقه سکوت و فکر تمام وجودم را در بر گرفت واقعا نمی دانستم چطور باید خودم را معرفی کنم. راستش چقدر سخت است این سوال به ظاهر ساده که فکر می کنیم همه جوابش را بلدیم. سخت بود اما سعی کردم یک چیزهایی درباره ی خودم بنویسم…
من زهرا گلبابازاده صلحدار هستم. اما برای اینکه اسمم طولانی نشود در شبکه های مجازی و زیر نوشته هایم خود را زهرا صلحدار معرفی کرده ام. زاده ی بابل ، شهر بهارنارنج 🙂
حدودا چهار یا پنج سال است جدی تر وارد حوزه ی نویسندگی شدم برخلاف رشته ی تحصیلی ام که مهندسی نرم افزار بود من همیشه به ادبیات علاقه مند بودم.(البته در ابتدا که وارد این رشته ی تحصیلی شدم واقعا دوستش داشتم اما طی چند سال فهمیدم استعداد و علاقه ام به نوشتن از خیلی قبل تر در وجودم بوده و باید تقویتش کنم) از بچگی کتاب خواندن جز سرگرمی های لذت بخشم بود . یک دوره کمی کمرنگ تر شد اما دوباره مانند کودکی و حتی با شدت بیشتری کتاب خواندن جز جدایی ناپذیر زندگی ام قرار گرفت. هر روز که می گذرد من بیشتر عشق و کارم را در نوشتن حس می کنم. اگر بخواهم درباره ی علاقه ی دیگرم صحبت کن قطعا باید به عکاسی اشاره کنم زیرا هنگام انجامش چنان لذت می برم و روی سوژه و جزئیات تمرکز می کنم که هر ذهنیات دیگری را فراموش می کنم و انگار برای آن دقایق از ذهنم پاک می شوند.
زنده باد زهرا جان
برای دختری مثل من، هیچ کاری نشد ندارد. حاضرم برای موفقیت دلخواهم، خیلی چیزهر را عوض کنم. حاضرم به خودم بقبولونم که “آن اندازه که فکرش را می کنی خوب نیستی” و بدون اینکه خودم رو سرزنش کنم، با خوشحال شدن از اینکه خودم بد خودم را به رویم آوردم، به درست کردن خودم می پردازم. با اینکه 14 سال دارم، می دانم که می توانم خوب و بدهای زیادی را به درستی تشخیص بدم. می دانم که یکی از بزرگترین خوبی هایی که به خودم کردم، دنبال کردن نویسندگی است.
بلکا جان
متنی که نوشتی بسیار زیباست. ولی اون چیزی نیست که تو این پست حرفش بود.
به نظرت میتونی تمام این حرفها رو سرپا و گفتاری، توی کتابفروشی، به یه نره خر خندان بگی؟
منظور از معرفی این بود که خیلی ملموس و روشن بگیم کی هستیم و چه میکنیم. شعار و اهداف شاید جاش توی این نوع از معرفی نباشه.
اگه بخوام لفاظی نکنم و وقتتو نگیرم میگم علی خواجه حیدری هستم. (خودت گفتی اینجا جای شعار و اهداف نیست، منم مجبور شدم فرضت مبتی بر اینکه منو نمیشناسی رو نادیده بگیرم)
خب این پست رو نوشتم که دقیقاً این مشکل رو برطرف کنیم. اغلب آدما فقط اسمشون رو میتونن بکن. این که کاری نداره. مهم اون چند کلمه بعدیه.