یک رؤیا چگونه به ایدۀ فیلم‌نامه تبدیل می‌شود؟

در دوره نویسندگی خلاق وقتی به بحث صحنه‌نویسی می‌رسیم من از دوستانم می‌خواهم با الهام‌گرفتن از یکی از رؤیاهای جدیدی که در خواب دیده‌اند، صحنه‌ای کامل بنویسید. این صحنه می‌تواند گسترش بیابد و صحنه‌های دیگری را هم در پس و پیش خود داشته باشد تا داستان کاملی ساخته شود.

معمولن برای توضیح بهتر نحوۀ تبدیل رؤیا به ایده این مثال را می‌زنم. کلاس درس است، موجز و درخشان:

دل تاریکی از یک خواب شروع شد. تصویری سیاه و سفید از یک جاده با درختان خشکیدۀ زمستانی که شاخه‌هاشان به طرزی هول‌آور در هوا رها شده بود. مردی روشن‌پوش پشت فرمان یک اتومبیل تیره، و زنی سیاه‌پوش و بی‌چهره روی صندلی عقب. همین و تمام. از خواب برخاستم و بی‌درنگ هر چه  یادم مانده بود یادداشت کردم. چرا زن صورت نداشت؟ شاید اصلاً زمینی نبود. چرا روی صندلی عقب نشسته بود؟ چون مرد را تهدید می‌کرد؟ چون برای انتقام آمده بود. پس زنی سیاه‌پوش و فرازمینی آمده بود تا از مردی انتقام بگیرد. انتقام چه چیز را؟ چرا زن؟ شاید آمده تا انتقام زن‌ها را بگیرد. پس زنی فرازمینی و سیاه جامه آمده بود تا انتقام زنانی را که قربانی او بودند بگیرد. آیا در گذشتۀ مرد زنانی قربانی شده بودند؟
پس فیلم باید به گذشته می‌رفت و بازمی‌گشت. هر فلش بک برای یک قربانی. پس زنی سیاه جامه و فرازمینی سوار اتومبیل مردی می‌شد که او را به گذشته‌هایی می‌برد که در آن زنانی به دست یا به دستور او قربانی می‌شدند و سپس زن مرموز در زمان حال از مرد انتقام می‌گرفت. تصویری که در خواب دیده بودم سیاه و سفید بود. پس گذشته باید با آن فرق می‌کرد. گذشته می‌توانست از فضایی کاملاً رنگی آغاز شود و سپس به تدریج از آن بیرون برود.
منبع: سه فیلم‌نامه، نوشتۀ سعید عقیقی، نشر افکار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *