به خیلی از ما ثابت شده که «زندگی در لحظۀ حال» بیش از آنکه ایدهای عملی به نظر برسد حالتی شعارگونه و غیرواقعی دارد.
تولید محتوا دربارۀ لحظۀ حال، در بازار محتوای انگیزشی موقعیت خوبی دارد و همواره واعظانی وجود داشته و دارند که لحظۀ حال را میفروشند.
من تا مدتها فکر میکردم بودن در لحظه غیرممکن است. ایدۀ «مراقبه» برای بودن در لحظۀ حال جذاب به نظر میرسید، اما لحظۀ حال هدف روشنی نبود که حوصلۀ مراقبه را در من ایجاد کند.
تا به این نتیجه رسیدم که هیچ لحظۀ حالی وجود ندارد و در عین حال همه چیز در لحظۀ حال است.
یعنی وقتی توی کلهات دربارۀ گذشته و آینده خیالات میکنی هم در لحظۀ حال در حال چنین ارتکاباتی هست. پس همه چیز در لحظۀ حال اتفاق میافتد.
حالا اینکه وقتی داری انار کوفت میکنی، حواست به مزۀ تک تک دانهها باشد، لوس و نشدنی است. اصلاً شاید لذت ماجرا در این است که در حال انجام یک کار، دربارۀ چیزهای دیگر خیالات کنی! یک ترکیب برنده!
مثلاً وقتی کنار رودخانه هستی، به جای اینکه برای بودن در لحظۀ حال روی بوی لجن کنار رودخانه تمرکز کنی ، میتوانی با خیالپردازی دربارۀ خط و خال معشوقهات رودخانه را زیباتر ببینی.
اما این توجیهات برای فاطی تمبان نمیشد! انگار کسانی بودند که لحظۀ حال را میخوردند و به من نمیدانند. من حداقل یک گاز میخواستم.
این سؤال همیشه با من بود که آیا واقعاً میتوانم زمان حال را به چنگ بیاورم؟
دلیل کمرنگ نشدن مسئله هم در این بود که آدمیزاد ذاتاً برای بدست آوردن بیشترین سهم ممکن از زندگی میکوشد.
برای آدمی که هر آن ممکن است قال را بکند و تمام، چه ایدهای فریبندهتر از بودن در لحظۀ حال.
دوباره رسیدم به نوشتن.
در مخلیه من نمیگنجید که نوشتن ربطی به لحظۀ حال داشته باشد. نوشتن، بیشتر برای من جاودانه کردن خاطرات گذشته بود و تجسم آیندۀ ایدهآلی که تمنایش را داشتم.
تا اینکه سوژه کم آوردن، بیشتر نوشتن، و تسلط بیشتر بر قلم و دوات مرا دقیقاً انداخت وسط لحظۀ حال!
تصور کن: در یک روز ملالآور، با ذهنی پریشان، نشستهای تا چیز بنویسی. حرفی هم برای گفتن نداری. هر چه دربارۀ گذشته و آینده داشتهای قبلاً قلمانداز کردهای و رفته. میخواهی بنویسی تازه شوی، نه اینکه با تکرار مکررات مته توی مغز خودت فرو کنی.
اینجاست که شروع میکنی به نوشتن از چیزی که روی میزت میبینی، قار و قور شکمت، یا صدای هنوهون همسایۀ دیوار به دیوار. یا از آن بهتر، نظر میکنی به عمق خویشتن خویش. همان درون جذاب و دست نیافتنی.
و آرام میفهمی کار نویسنده مشاهدۀ حالت درونی خودش است، به چنگ آوردن لحظۀ حال با کلمات.
حال خوش نوشتن را وقتی تجربه میکنی که تشنه و شاید عجول، لحظهها را ثبت میکنی.
اعجاز نوشتن از موضوعات سادهای که همزمان با نوشتن در درون و بیرون تو اتفاق میافتد، بیش از حد تصور است. البته این امکان ویژهای فقط برای کسیست که جسم و روحش را میسپارد به خواندن و نوشتن.
دقت کن.
همین الان، درست در همین لحظه، قلم را زین کن و تاختی برو روی کاغذ. بنویس چند سطری که خواندهای چه ولولهای در تو ایجاد کردهاند؟
چه چیزی عمق ضمیر تو را میخاراند؟!
بعد از خواندن این مطلب چهکار کنم؟
میتوانید «نوشتن چه چیزی را ثابت میکند؟» را بخوانید.
19 پاسخ
پیش نوشت 1(قبل از متن) : موضوع زندگی در لحظه، برای من اهمیت زیادی پیدا کرده، جوری که احساس میکنم زندگی نمی کنم چون خیلی کم در لحظه هستم.
پیش نوشت2: برای هدف بالا، به توصیه مدرسه نویسندگی و سایر عزیزان (مثل معلم عزیز و بزرگوار محمدرضا شعبانعلی) سعی می کنم از نوشتن استفاده کنم. امیدوارم با قوانین و قواعد مدرسه نویسندگی همخوانی داشته باشد.
متن: شاید برای شما هم پیش آمده باشد که یک موضوعی ذهن شما را به میزان زیاد و در مدت طولانی در گیر کرده باشد. به بیان دیگر اینها اتفاقات و رویدادهایی هستند که در گذشته اتفاق افتاده اند ولی در ذهن ما هنوز ادامه دارند. برای من این اتفاقات با این گفتگوی درونی همراه هست : اگر آن حرف را نزده بودم…، اگر آن روز تامل بیشتری میکردم…، اگر آن شب به موقع خوابیده بودم… و مواردی از این دست.
این رویدادها مواردی هستند که هرچند در آن مقطع زمانی اتفاق افتاده و تمام شده اند ولی در ذهن ما ادامه دارند. شاید دلیل اصلی ش این باشد که آثار و نتایج آنها همچنان زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد. احتمالاً نتایج منفی چنین مواردی شامل ضرر و زیان مالی یا از دست دادن فرصت هایی برای رشد و پیشرفت باعث می شود که این اتفاقات را در ذهن مان جابجا کنیم و در هر زمان که دچار مشکلاتی می شویم به آن رویداد به عنوان ریشه اصلی مشکلات فکر میکنیم و در این زمان همان گفتگوی درونی برای من شروع می شود که اگر آن روز….
شاید هم واقعا این رویدادهای تلخ و شکستها تاثیر زیادی در وضعیت فعلی ما داشته باشند. این موضوع ناراحت کننده ای هست ولی واقعیت این هست که آن اتفاق یا تصمیم یا رویداد، نتیجه دانش و آگاهی و وضعیت روحی و جسمی ما در آن لحظه بوده و آن تصمیم اشتباه را گرفته ایم. می توانیم بگوئیم “اگر آن تصمیم اشتباه را نمی گرفتم یا آن اقدامات بیهوده را انجام نمی دادم به نتیجه می رسیدم یا شکست نمی خوردم”. ولی الان این من هستم به علاوه تعدادی اشتباه و هزینه های مرتبط. به نظر من اگر به این وضعیت آگاه شویم خیلی قدم بزرگی هست. اگر یاد بگیریم در موقعیت های دیگر چطور تصمیم مناسب بگیریم خیلی قدم بزرگتری برداشته ایم. و البته باید در نظر داشت که فرصت برای یادگیری زیاد نیست و نباید اجازه داد که سناریوهای تکراری برایمان اتفاق بیفتد.
پی نوشت:
کتاب صوتی عزت نفس که محمدرضا شعبانعلی آن را تهیه و ارائه کرده این موضوع را خیلی خوب بیان کرده. بیان زیبا و تاثیر گذار ایشان در بسط جمله هایی مثل “زندگی آگاهانه، آگاه زندگی کردن: معنای اصلی تکامل ” و همچنین “دیدگاه وکیل مدافع که میگه : من الان در این وضعیت هستم. حالا باید چکار کنم؟” برای من الهام بخش بود.
درود ایمان
تحلیل و دقت نظرت رو بسیار دوست داشتم.
من هم با تو موافقم، فایل صوتی محمدرضا واقعاً بینظیره.
شاد و برقرار و در لحطۀ باحالِ حال باشی عزیز.
شاهین جان ممنون. از اینکه اینجا فرصت نوشتن رو فراهم کردی متشکرم.
با خوندن مطلب و کامنت های دوستان به این نتیجه رسیدم که من در زمان حال به زمان حال فکر نمیکنم. یعنی در اکثر موارد یا به گذشته فکر میکنم و حسرت میخورم مثلاً چرا خونه نخریدم یا به آینده فکر میکنم و معمولا رویا پردازی میکنم که بعضی ها بهش میگن توهم. مثلاً یه معامله ای کنم که حقوق یک سال رو در بیارم. نتیجه ش خوب نیست. نتیجه این هست که آدم بین گذشته و آینده سرگردان میشه. ولی فهمیدم نوشتن ابزار خیلی خوبی برای رفع این مشکل هست. از صحبت کردن با دیگران به مراتب بهتره. با نوشتن میتونی حسرت ها و رویاها رو روی کاغذ ادامه بدی. کم هزینه ترین راه ممکن. و بعدش تا مدتی ذهن از این افکار پریشان کننده آزاد هست و میشه روی زندگی در زمان حال و برنامه ریزی برای آینده و تحلیل اتفاقات گذشته تمرکز کرد.
ممنون شاهین جان که تونستم دیدگاه م رو اینجا بنویسم.
درود بر تو ایمان عزیز
چه خوب که مسئله خودت رو انقدر دقیق بررسی کردم.
شاد و برقرار باشی عزیز.
سلام
بودن در زمان حال یعنی که ذهن به گذشته و آینده نرفته باشه. این کار آسانی نیست. ابتدا بایستی تئوری آن را دانست، حتی درک تئوری آن هم مستلزم یک مقدار شناختهای گوناگون هست. قسمت عملی آن بینهایت سختتر است و از استادان این کار شنیده و خواندهام که در شروع حتی ۲ ثانیه هم نمیتوان ذهن را در زمان حال نگهداشت. آنها میگویند؛ اگر کسی بتواند حدود ۱ ساعت ذهن خودش را در زمان حال نگاه بدارد بدون اینکه لحظهای به گذشته و آینده برود، مدارهائی در مغزش بوجود میآید که او بتواند همیشه در زمان حال بماند؛ حتی در موقع خوابیدن نیز. چنین کسی دیگر خواب هم نخواهد دید، چون ذهنش دائم در زمان حال است و خواب دیدن مربوط به گذشته و آینده است. یکی از بهترین روشهای عادت دادن مغز به بودن در زمان حال، نوشتن به طریقی هست که شاهین پیشنهاد کرده؛ برون ریزی فکر و حس و احساس، به صورت لحظهای.
داوود جان
کامنتهای تو همیشه برای من الهام بخش هستن.
خوشحالم که دوست روشنی مثل تو دارم.
سلام شاهین جان.
من یه عذر نواهی بدهکارم.ببخش که خیلی دیگه سراغی از خودت و نوشته های زیبات نمیگیرم.
یهویی بعد از مدت ها اومدم اینوریدر رو باز کردم و اولین کسیکه اومدم مطالبش رو بخونم تو هستی.
امیدوارم نوشته هات مثه همیشه به این زندگی سیاه و سغیدم کمی رنگ بپاشه.
سلام به صادق عزیز
فدای تو بشم.
همین کامنتت برام یه دنیا ارزش داره.
خیلی خوشحالم که اینجا هستی.
وقتی که برای اولین بار در کلاس کنگفو تمرین چن (ذن) یا همون مراقبه داشتیم به ما میگفتن روی حرکاتتون و اشتباهاتتون فکر کنید و درستش کنید. بعدتر توی رشتههای دیگه یاد گرفتیم چطور خودمون رو تصور کنیم موقع و آمادگی ذهنی پیدا کنیم. برای ما مهم نبود در لحظه حال چیه. یه زمانی برام جالب شد و رفتم دنبالش ببینم چیه و به مزخرفات معمول و مرسوم رسیدم. بعدتر بطور اتفاقی در یکی از کلاسهای ووشو یک مهمان خارجی اومد و با ما کمی تمرین کرد. بعد دعوت به مراقبه کرد و نکته جالبی گفت گرچه اون موقع دست و پا شکسته میفهمیدم. میگفت به تنفستون دقت کنید اگر فکرتون میره جایی برگردید به نفس کشیدن. بعد توضیح داد که مراقبه به هیچ فکر کردن نیست (اون زمانا این مرسومتر بود که ذهن رو خالی میکنی – بله مسخره بازیای نوجونی آن سالها:) ) بله تمرین ذهن برای متمرکز شدن روی کاریست که انجام میدهی. یک توضیح از بودیسم داد که ذهن شبیه یک حیوون بازیگوش مثل میمون و شما باید یاد بگیرید چطور تمرینش بدید تا به میل شما رفتار کنه و حواس پرتی رو موقع کار بگیره.
توی اون یک جلسه توضیحاتی جالبی البته با مترجم داد که خیلی خوب بود.
بعدها من فهمیدم که در لحظه زندگی کردن یعنی لذت بردن از لحظه نه بقول خودت اون انار کوفتی رو خوردن:) لذت بردن از طعمش و در عین حال سبک کردن کله از تمام فکرهای مضر مثل فکر به چیزهایی که عقب افتاده بدهی و … در حقیقت هرچیزی رو به وقتش داشتن
برای مشکلات راه حل پیدا کردن بعد انجام دادن و در لحظه متمرکز روی کار شدن. این چیزی که من فهمیدم از فرهنگ شرق طی این سالها. بعد از بودیسم به فرهنگ قدیمیتر و بنظرم خیلی بهتر و غنیتر تائو رسیدم که ریشه فرهنگی مشترکش با خاورمیانه بیشتر تا با خاور دور و البته از آشنایی با نوشتههای کنفسیوس بهش رسیدم. همه اینها برای این بود که نگرانی رو دور کنیم بیخودی نگران فردایی که نیومده نباشیم و حسرت گذشته از دست رفته رو نخوریم. اما در عین حال برنامه و هدف هم داشته باشیم.
به هرحال نمیشه فرهنگ ۵۰۰۰ سال پیش رو الان داشت و همون روش زندگی کرد. فقط بخشهایی که مفید هستند را باید بیرون کشید.
همین نوشتنی که درنهایت انجام دادی یعنی همین. یعنی کارت در لحظه حالا چه درباره آینده بنویسی چه گذشته در هرصورت وقتی مینویسی درحال زندگی میکنی.
علیرضا جام طلایی بهترین کامنت نویس رو باید بدن به تو.
هر کامنت تو خودش یه پست کامله.
بازم خوندن و کیف کردم.
مدتی بود نخونده بودمت… طنز و بی قیدی شیرینی در این نوشته موج میزند. آدم وسوسه میشه بهت حسودی کنه ولی نمیشه. یعنی اینقدر دعوت و دریچه و دروازه باز میکنی که آدم فقط میتونه به بی اشتهایی خودش شک کنه! برو دست خدا به همرات
سلام نجمه جان
اتفاقا جات خالی بود اینجا.
ممنونم از لطف و محبتت.
بیشتر بنویس برام.
در لحظه زندگی کردن به این معنی نیست که فقط و فقط از همین لحظت استفاده کنی.
ما توی حال به گذشتمون فکر میکنیم و برای آیندمون تجربه کسب میکنیم.
بقول دامبلدور (هری پاتر) “زمان پدیده مرموزیه، قدرتمند و خطرناک”
هیچوقت لازم نیست تلاش کنی تا توی حال زندگی کنی چون گذشته و آینده هم جزوی از همین زمانن. فقط کافیه یاد بگیری چطور زمانت رو بقول خیلیا هدر بدی!
(خیلیا هستن که میگن نوشتن، چند بار خوندن یه فیلم، چسبیدن به هنر و این چیزا هدر دادن وقته اونم وقتی که میتونی ریاضی و شیمی و فیزیک بخونی!)
در لحظه زندگی کن.
یکی از کلیشه ای ترین جملاتی که این روزها ورد زبان خیلی ها است.
جالب اینجاست که شاید اکثر کسانی که این جمله لقلقهی زبانشان است، در عمل، یا در لحظه زندگی نمیکنند و یا اصلا معنی آنرا به درستی درک نکردهاند!
من خودم به این جمله معتقدم و واقعا سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و لذت ببرم.
بطور قطع نوشتن یکی از عناصری است که به لحظات ما روح و طراوت میبخشد.
وقتی خیلی ناراحتم، زمانی که سرمست و خوشحال، پیروزیام را جشن میگیرم و خلاصه در هرحال و هوایی که باشم نوشتن مرا شادابتر و متعادلتر میکند.
همیشه بنویس، همیشه بمان
به به محمدرضای بی نظیر و نورانی
من روند رشد تو رو خیلی دوست دارم.
من فکر میکنم،تعریف لحظه ی حال،لحظه ای هستش که در اون احساس رضایت و شادی داریم،و گرنه هیچکس دوست ندارد در لحظه ی حال غمگین زندگی کند.
پس در لحظه حال بودن،به نظر من یعنی مکرر کردن لحظه ای که در آن رضایت داریم و احساس سرخوشی داریم.
از نوشتن لذت میبریم؟ بیشتر بنویسیم… از خواندن؟ بیشتر بخوانیم…. از ورزش کردن؟ بیشتر بکوشیم…
و بعد در انتها میبینی که مکرر کردن لحظه حال،باعث تکامل و پیشرفتت در چیزی که تعریف رضایت توست شده است.
لحظه حال وقتی با ارزش است که مکرر شود
ارادتمند
ابی
زنده باد ابی عزیز.