چگونه دنیای خودمان را دگرگون کنیم؟
مغزم کشش خواندن کتابهای روی میزم را نداشت، پس رفتم سراغ یکی از کتابهایی که تازه خریدهام، روی کاناپه دراز کشیدم و شروع کردم به ورقزدن؛ یک ربع بعد دنیای من کاملاً عوض شده بود…
مغزم کشش خواندن کتابهای روی میزم را نداشت، پس رفتم سراغ یکی از کتابهایی که تازه خریدهام، روی کاناپه دراز کشیدم و شروع کردم به ورقزدن؛ یک ربع بعد دنیای من کاملاً عوض شده بود…
چت کردن مفید است، به چند دلیل…
چند سطر زیر را در پاسخ به یک دوست نوشتهام، از محاوره نویسی خوشم نمیآید و به نظرم حرفهای نیست، ولی نخواستم توی لحن گفتوگو دست ببرم…
تصور کنید یک فوتبالیست حرفهای را مجبور کنی با مشتی آماتور توی کوچه «گل کوچیک» بازی کند، بیهودگی این بازی به کنار، آیا گل زدن و پیروزی در این بازی ملالآور یا حتی چندشآور نیست؟
باغ همسایه قصۀ یک رماننویس سرخورده است. یک تبعیدی شیلیایی که میخواهد از ماجرایی شش روزی که زندان بوده شاهکاری ماندگار بیافریند، اثری که خلق آن چیزی جز سرخوردگی را در پی ندارد…
جیم ران زمانی گفته بود: آموزش رسمی، شما را به درآمد میرساند؛ اما خودآموزی، شما را به ثروت میرساند.
با در نظر گرفتن اینکه جیم ران این جمله را سالها پیش…
هوشنگ ابتهاج در مصاحبۀ اخیرش گفته: از ۹ سالگی روزی ۴۰۰، ۵۰۰ صفحه کتاب خواندهام؛ درباره همهچیز، از تعمیر رادیو و بیماری صرع تا کتاب فلسفی…
گاهی خواندن یک گفتگوی کوتاه میتواند بهاندازۀ یک کتاب ارزشمند مؤثر باشد، مثلاً بهتازگی گفتگویی خواندم از عبدالله کوثری، که ایدههای شگفتانگیز این گفتوگو میتواند مسیر نویسندگی و مطالعۀ هر کسی را تغییر بدهد.
بعضی از دوستانم در ستایش متنهای بلند و طولانی مینویسند و معتقدند پست وبلاگی عمیق و ارزشمند باید طولانی باشد و الخ…
دلواپسی برایم خوشآهنگ بود و دیالوگ درخشانی از فیلم ساراباند برگمان را به یادم میآورد، صحنهای که در آن ارلاند یوسفسون، نیمهشب به شکل غمانگیزی رو به لیوا اولمان چنین میگفت…