خارش ابدی
بله، یک وقتی هست که آدمیزاد دوست دارد، از خودش تمنا میکند تا خودش را بنویسد. منتها وقتی دست به قلم میبرد نمیداند کجای این خود را بنویسد، کجای این خودِ ناپیدا را قلقلک بدهد، یا کجای این خود میخارد که با قلم اندکی بخاراندش…
ناامیدی از نوشتن بدک هم نیست. تصور کنید اگر میلیونها شیفتۀ نویسندگی ناامید نمیشدند و بر حجم نوشتجات عالم میافزودند الآن چه اوضاع پریشانتری داشتیم!
فکر میکنم ما به سه دلیل عمده قید نوشتن و نویسندگی را میزنیم و به عبارتی به مرحلۀ رهاییبخش(!) «گور پدر نویسندگی» میرسیم…
من به خودم سخت میگیرم؛ اما میدانم برای اینکه سختگیری در بخشی از یک کار نتیجه بدهد، باید در بخشهای دیگری سهل گرفت.
در هر مرحله از آموختن چیزی یا انجام کاری باید سختگیریِ درخور همان مرحله را داشت. مثلاً اگر هنوز نوشتن را به عادتی روزانه تبدیل نکردهای. چگونه میخواهی برای خوب نوشتن به خودت سخت بگیری؟
یادگیری در اغلب اوقات موضوع چندان سرگرمکنندهای نیست؛ اگر کسی چیزی جز این میگوید احتمالاً میخواهد با سرعت بیشتری شما را از شر پولتان خلاص کند. اصلاً اگر راحت بود که من یکی قید یادگیری را میزدم، چون وقتی دست توی یک کاری زیاد شود، دیگر از انجام آن لذت نمیبرم!
حین مطالعه متوجه شدم که از واژهها بیشتر لذت میبرم؛ و قدرت تمرکزم نسبت به همین یکی دو سال پیش ده برابر شده…
آنچه من داشتم و شاید دیگران نداشتند، قابلیت چسبیدن به کار بود و چیزی که واقعاً مهم است هم همین است نه استعداد. باید به کار بچسبی.
این را دوریس لسینگ گفته، نویسندۀ بزرگی که به عنوان مسنترین برندۀ جایزۀ صلح نوبل؛ تا واپسین دم عمر به کارش چسبیده بود.
صدها کتاب ارزشمند کتابخانۀ من کتابهایی هستند که اتفاقی به چنگم آمدهاند؛ و بعضی از این کتابها آنقدر در زندگی من تأثیرگذار بودهاند که همیشه از خودم بابت افراط در کتابگردی تشکر میکنم!
انگار پرسه در کتابفروشی و جنبوجوش در میان قفسهها، خون کشفِ کتاب مناسب را در مغز آدمیزاد به جریان میاندازد…
وبلاگ نویسی علاوه بر اینکه در محتوا شباهت زیادی به ستوننویسی دارد در فرم نیز میتواند از امکانات ستونها بهره ببرد.
نویسندۀ آنلاینی که میخواهد از مواهب نویسندگی آنلاین بهرهمند شود! باید خودش را با قلقهای مختلف گرم کار کند.
ازآنجاییکه هر وبلاگ نویسی همزمان وظیفۀ خطیر سردبیری وبلاگ خودش را هم بر عهده دارد، خوب است یک سری ستون را روی سر خودش آوار کند!
من این ایده را از بهمن فرسی وام گرفتهام، او بارها و بارها اشاره کرده که هرگز با شکم پر به تماشای تئاتر نمیرود و این کار را نوعی بیحرمتی به صحنه میداند.
شنیدن این حرف از زبان یکی از بزرگان تئاتر ایران مرا ترغیب کرد تا بهسادگی از روی آن نگذرم…
بهمن فرسی نوشته بود نویسندگی مایه و بر وزن مایه میخواهد!
البته بر وزن مایه ربطی به جنسیت ندارد. آدمیزاد اگر میخواهد گام بلندتری بردارد باید مقداری از آن را داشته باشد.
دربارۀ داشتنِ «بر وزن مایه!» اشتباه رایج این است که فکر میکنیم دل و جرئت فقط در جنس حرفیست که میزنیم…