همهی ما فروشندهایم،از دستفروش و بقال گرفته تا نویسنده و معلم.
در سالهای نوجوانی به توصیهی سردبیر یکی از نشریات و بعد از پذیرفته شدن در تست ورودی، قرار شد در مجموعه تیزرهای یکی از بانک ها بازی کنم.
اما روز ضبط اولین تیزر که رسید تصمیم دیگری گرفتم، پوشهای از نوشته ها و کاریکاتورهایم را زدم زیر بغلم و رفتم سراغ مدیر یکی از فرهنگسراها و متقاعدش کردم که نمایشگاه بگذارم و کارگاه برگزار کنم.
از همان سالها دوست داشتم اگر بناست چیزی هم بفروشم، فکرم باشد، چیزی که خودم هم در تولید آن نقشی داشته باشم، کاری هر چند ضعیف اما با صرف نهایت توانم. نه فروش چیزی که ذرهای در به دست آوردن آن نقشی نداشتهام.
بازی کردن در تیزر بانک هر چند کار مهمی نبود اما برای یک نوجوان جویای نام چالش جالبی بود. اما من در پی قدرت اکتسابی بودم. نه چیزی که ویژگی های ظاهری متر و معیار اصلیاش بود.
البته این راه هم بگویم که من نه قد و قامت خاصی دارم و نه چهرهی ویژهای. دلیل انتخابم را باید از معاون بانک پرسید که مسئول انتخاب افراد بود!
این همه حاشیه رفتم تا در دومین کارتون از سری بهترین کارتون های جهان برسم به کارتون این پست.
این کار را اولین بار در همان سالهای نوجوانی پشت جلد مجلهی کیهان کاریکاتور دیدم. تاثیر عمیق و عجیب این کارتون بر من در حدی بود که بارها و بارها از روی این کار کپی کردم.
گوزن فروشنده کاریست از کارتونیست کارکشتهی روس: سرگئی تونین
برای تماشای اولین کارتون از سری بهترین کارتون های جهان کلیک کنید.
4 پاسخ
قناعتوار تکیده بود
چون پیامی دشوار
که در لغتی…
احمد شاملو
صبور
مثل درختی که
در آتش میسوزد و
توان گریختن ندارد…
شمس لنگرودی
زنده باد سپیده جان
مرسی به خاطر نقل این شعر زیبا.