ماجرای سه نویسندۀ روس در یک رستوران

پیش‌حرف:

پنداری برخی کتاب‌ها در میان کتاب‌های دیگر دفن شده‌اند؛ نه ممنوعه و جنجالی‌اند که نسخۀ افست‌شان در بساط دستفروش‌ها پیدا شود، نه آن‌قدر پرمخاطب و باب طبع روز که ناشر برای چاپ دوبارۀ آن‌ها ترغیب شود. تک‌نسخه‌ای از این کتاب‌ها را معمولاً از سر شانس می‌شود توی دست‌دوم فروشی‌ها پیدا کرد و ممکن است در هیچ جای دیگری نسخۀ مشابه آن‌ها به تورت نخورد.

باری، داشتم در میان کتاب‌های کهنه پرسه می‌زدم که به کتاب «رسالت زبان و ادبیات» از نویسندۀ روس، آلکسی تولستوی رسیدم. گفتنی است که این تولستوی ربطی به آن تولستوی ندارد! ولی خب، حرف زدن از این تولستوی، که چند دهه بعد از آن تولستوی نویسنده شده، بحث اصلی این مطلب نیست. مقالات این کتاب، گاه چنان ایدئولوژی‌زده می‌شوند که خواندشان از حوصله خارج می‌شود. اما در میان مطالب، تکه‌های جذاب و قابل‌تامل هم بسیار است. امروز و فردا دو تکه از این کتاب را بریتان نقل می‌کنم. پاراگراف زیر را به این سبب انتخاب کردم که با حکایتی موجز و الهام‌یخش اهمیت یکی از درس‌های اساسی نوشتن را به ما یادآوری می‌کند:

این داستان را ماکسیم گورکی برای من گفت: ماکسیم گورکی، آندریف و بونین در ناپل بودند و به آیین نویسندگان در رستورانی نشسته بودند. باید این نکته را یادآوری کنم که نویسندگان نسل گذشته شدیداً به ادبیات عشق می­‌ورزیدند و پیوسته چنان که گویی رقابتی همیشگی میان ایشان هست، راجع به آن مناظراتی می­‌داشتند. در آن روزگار بازی مخصوصی رایج بود. وقتی در رستوران دور هم نشسته بودند، هر تازه‌­واردی را که می‌­دیدند، سه دقیقه مهلت تعیین می­‌کردند تا هر کسی او را نیک بنگرد و توصیف کند. این بار چنین شد که گورکی نگاه کرد و گفت: او مردی پریده رنگ است، جامه‌­ای خاکستری به تن دارد و دارای دست­‌هایی باریک و قلمی است. آنچه او گفت همین بود. آندریف سه دقیقه نگاه کرد و ژاژ خاییدن گرفت، چرا که حتی رنگ جامۀ مرد را هم به خاطر نسپرده بود. ولی بونین نگاه­‌هایی تند داشت. سه دقیقه نگاه برای او کافی بود که تصویر کاملی از مرد، حتی از جزئیات لباسش، در ذهن بپروراند: رنگ کراواتش چنین و چنان است و دارای خال­‌هایی چندین، ناخن انگشت کوچکش خمیدگی دارد و حتی گندم‌ه­ای به فلان نشان. بونین همۀ این‌­ها را جزء به جزء شرح داد و آنگاه گفت که این مرد یک کلاهبردار بین­‌المللی است. نمی‌داند چرا، ولی این مرد باید کلاهبرداری بیش نباشد. به ناچار دنبال مدیر هتل فرستادند و هویت مرد را از او پرسیدند. مدیر گفت که این مرد را اغلب در ناپل می‌­بیند، او را نمی­‌شناسد ولی می­‌داند که خوشنام نیست. بدین‌سان بونین کاملاً درست فهمیده بود. و این خود بهره‌­ای است که انسان از تمرین در دقت نظر می­‌برد.

رسالت زبان و ادبیات | الکسی تولستوی| ترجمۀ م.ح. روحانی | نشر گوتنبرگ

 

 برای مطالعۀ بیشتر:
مدرسه نویسندگی | نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتابشعر | ویرایش و ویراستاری |

5 پاسخ

  1. مثلا در کتاب جین ایر هم همین‌طوری، نویسنده به جزئی‌ترین اطلاعات و چیزها اشاره کرده بود، جوری که همه‌چیز کاملا در ذهن همه شکل می‌گرفت 🙂
    خیلی واقعا جزئیات مهمه‌ها*-*!

  2. چه دقتی؟! البته خب گاهی وقتی کتابی میخونم و می بینم نویسنده به جزیی ترین چیزها اشاره کرده خودم رو بی دقت ترین آدم روی زمین میدونم .. اگر نویسنده ای شاهکار خلق می‌کنه صرفا آدم خیلی دقیقی باید باشه ..

  3. بسیار زیبا بود
    یک نکته که خیلی نظرمو جلب کرده اینکه افرادی که در زمینه ی ادبیات به دانش پر محتوایی میرسن دیدشون عوض میشه مثل بویین یا اسطوره هایی مثل حافظ و مولانا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *