گاهی اوقات روزم را با یک جمله میسازم. به معنای واقعی کلمه چنین میکنم: جملهیی به دلم مینشیند و در ادامهی روز مدام به آن میندیشم. امروز به نوشتهی سنگ گور سِر کریستوفر ورن، معمار کلیسای سنتپل، که در همانجا آرمیده، برخوردم: «اگر در جستجوی بنایی باشکوه هستید، به اطراف خود بنگرید.»
اینگونه جملهها را -جملاتی که قدری مبهمند و ذهن را به چالش میکشند- صد مرتبه بیشتر از جملات راحتالحلقومی مثل این حرف کن کیز میپسندم: «همواره آگاه باش که افکارت دنیای پیرامونت را میسازند.»
و اما سوژهیی برای تمرین:
بیایید اینبار با گورنوشت شخصیت اصلی داستان شروع کنیم.
به یک شخصیت فکر کنید، شخصیتی که قرار است در مرکز داستانی از شما باشد. این شخصیت دوست دارد روی سنگ قبرش چه بنویسند؟
روی گور چارلز بوکوفسکی میخوانیم: «تلاش نکن».
انگار تمام آثارش در همین یک جمله خلاصه شده است. زمانی گفته بود: «برخی از من میپرسند که چه کار میکنم و چگونه مینویسم و آثار ادبیام را خلق میکنم و من تنها به آنها پاسخ میدهم تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که هیچ کاری نکنی. کافی است دست از تلاش برداری. این خیلی مهم است که تلاش نکنی، چه برای به دست آوردن یک کادیلاک، چه برای خلق یک اثر و چه برای جاودانگی. فقط کافی است منتظر شوی و اگر اتفاق نیفتاد بیشتر منتظر شوی. درست مثل یک میخ روی دیوار. صبر میکنی تا [هر چیزی] خودش به سمت تو بیاید.»
گورنوشت شخصیت داستان شما دربارهی او و عملکردش چه چیزهایی میگوید؟
5 پاسخ
به نظرم سختترین کار، کاری نکردن و انتظار است. شاید شخصیت داستان من «انتظار» را روی سنگ قبرش بنویسد. کلمهای که صدها معنا را در آنمکان به خواننده القا میکند.
نفهمیدم منظور چیه!
گورنوشتِ شخصیتِ داستانِ شمادرباره او و عملکردش چه چیزهایی می گوید؟!
یعنی چی
یعنی شخصیتی داستانی که در حال نوشتن اون هستید چه نوشتهیی روی برای سنگ قبر خودش انتخاب کرده و این نوشته چه چیزهایی راجع به شخصیت اون به ما میگه.
👏👏👏🌺🌺🌺
چه تمرین خوبی واقعن در این لحظه به این پست احتیاج داشتم