«یک بار دخترخانمی آمد نزد من که میخواست داستاننویس بشود و میخواست که راهنماییاش کنم. ماندم که چه بگویم؛ پرسیدم چرا میخواهی داستاننویس بشوی؟ گفت که علاقه دارد داستاننویس بشود.
به نظرم رسید از او بپرسم دربارۀ چه موضوعاتی میخواهد بنویسد؟ پاسخ او را به یاد ندارم، اما توصیۀ خودم در خاطرم باقی است که به او گفتم کاری دشوار است، اما ناممکن نیست. شرط کوچک و نخست این است که بروی در کتابها بگردی و ببینی آیا آنچه تو خیال داری بنویسی، قبل از تو نوشته نشده است؟
هنوز هم از توصیۀ خود پشیمان نیستم؛ چون آن را از طریقی درست و لازم میدانم؛ دانستن آنچه دیگران پیش از ما انجام دادهاند. بهاینترتیب مؤکد میکنم آموختن، آموختن و آموختن. آزمودن، آزمون و آزمودن. کار ورزیدن، کار ورزیدن و ورزیدن؛ اما… این همه را بر کدام پایه انجام دادن؟ آن پایه را نویسندۀ بالقوه جز به اشراق در نمیتواند یافت -و جز خود او هیچکس نتواند آن قریحه را در آغاز باز شناخت. پس درصورتیکه دریافت قریحهای در شخص حضوری نامرئی دارد، نخستین کوشش وی آن خواهد بود که از طریق آموختن و آزمودن به تشخیص و درک از قریحۀ خود توفیق یابد. روش دستیابی به چنان تشخیصی، البته برکت خلاقیت دیگران است که میتواند مقیاس و معیار قرار گیرد برای وی، همین یعنی آموزش خلاق که بدان اشاره داشتم. آری…آموزش دائم همراه با تواضع و ابداع. آموزش بیپایان، بهمثابه جهان که مدور است و بیپایان است.»
(نقل از کتاب نوشتن | به کوشش کاظم رهبر | نشر کتاب خورشید)
علیرغم اینکه اهمیت مطالعۀ گسترده برای نویسنده اظهرمنالشمس است، اما بسیاری از مشتاقان نویسندگی التزام عملی چندانی به این موضوع ندارند.
یک دلیل ماجرا که روشن است، آدمیزاد ذاتاً به تنبلی گرایش دارد؛ و خواندن، اگر بناست جدی و منظم باشد، توان جسمی و ذهنی بسیاری میطلبد.
دو سه ساعت گرمِ خواندن شوید ببینید یک کتاب چند گرمی ناقابل، چطوری مغز و چشم و دست و ستون فقرات و نشیمنگاه آدم را مشغول خودش میکند.
طرف دیگر قضیه تغییرات فرهنگی معاصر است که با پس زدن دائمی تفکر و تعمق و اصالت، بیشازپیش به سرگرمی و ابتذال و بیمایگی راه میدهد.
بارها برایم پیش آمده که برخی از درخشانترین آثار ادبی را به برخی معرفی کردهام و پس از چند روز-در صورت باز کردن لای کتاب- با چنین بازخوردی مواجه شدهام: «وای خیلی سخت بود. نمیدونم چرا نویسنده الکی حرفشو پیچونده. حوصلهم سر رفت. نمیشد سادهتر بنویسه.»
یا چند وقت پیش در یکی از نظرسنجیهای نشر نو در اینستاگرام دیدم که عمدۀ افراد از مجموعهای از شاهکارهای کلاسیک به عنوانی آثاری حوصلهسر بر اسم برده بودند.
ماریو بارگاس یوسا در این رابطه میگوید:
«جای تعجب نیست که نمونۀ بارز ادبیات دوران ما «سِبُک» و آسان شده است که بیرودربایستی اعلام میکند هدف اصلی و در واقع یگانه هدفش، سرگرم کردن خواننده است؛ اما بهتر است روشنتر حرف بزنم: من بههیچوجه نویسندگان این ادبیات سرگرمکننده را محکوم نمیکنم، چون بهرغم کممایگی متنی که مینویسند، نویسندگانی بهراستی چیرهدستاند. اگر امروز کمتر نشانی از آن بیپروایی و خطر کردنهای خاص جویس و وولف و ریلکه و بورخس میبینیم، همهاش را نباید به گردن نویسندگان بگذاریم. چون آن تلاش خستگیناپذیر که حاصلش آثاری است که از خواننده میخواهد بهاندازۀ نویسنده تمرکزی هوشمندانه از خود نشان دهد، نهتنها در فرهنگ پیرامون ما هواداری ندارد بلکه اغلب مردود شمرده میشود. امروز خوانندگان، کتابهای سادهای را میپسندند که سرگرمشان بکند و این تقاضا با نیرویی که دارد بدل به انگیزۀ اصلی نویسندگان میشود.»
(نقل از شماره 60 مجله اندیشه پویا | ترجمۀ عبدالله کوثری)
پس اگر تنبلی و زوال فرهنگی را یککاسه کنیم، به این نتیجه میرسیم که کمتر کسی جدیت خواندن متون جدی را دارد و نویسنده شدن بیگمان محتاج این جدی بودن است.
11 پاسخ
سلام
ممنون میشم اگر که مقاله ای که درباره ۱۵ ایده درباره نوشتن یا انشا نویسی بود رو دوباره لینکش رو بزارید
ایده برای نوشتن
سلام جناب استاد
توصیه ای بس کارگشاست ، ولی اگر همه کتاب های دنیا را هم بگردیم شاید هرگز آنچه در ذهن من هست به مخیله دیگری خطور نکرده باشد هر ذهنی دنیای واقعی و خیالی خود را دارد …شاید ما از سبک سیاق ها تقلید کنیم اما آنچه حرف دلمان است حرف دل ماست کجا دنبالش بگردیم که دیگران ننوشته باشند….(می دانم این توصیه دعوت به خواندن بیشتر قبل از دست به قلم شدن است ) من به شخصه سبک داستان گویی خالد حسینی ، و شارلوت برونته در رمان مشهور جین ایر را خیلی دوست دارم
و با الهام از اینها مینویسم قبلا زیاد گیر می افتادم از اینکه گره ذهنی ام را چگونه باز کنم آنجا که حین نوشتن موجی از گفتنی ها بر تخیل هجوم می آورد و قلم گیر می افتاد کدام را بنویسد کدام را نه …اصلا کدامیک اول باید نوشته شود و کدام دوم و کدام آخر… به صفحه بعد که بروم موج دیگری می آید پس تمناهای آن همه واژه و اتفاق برای جاری شدن بر کاغذ چه می شود ؟ از این دو نویسنده یاد گرفتم گاهی هجوم واژه ها و تلاطم اتفاقات را جایی رها کنم و بعدا وقتی مسیر داستان در بستر آرامتری جاری شد یک فلش بک بزنم و به صفحه کاغذ دعوتشان کنم …اما در این میان هزار واژه و هزار ماجرا دنیا نیامده می میرند… آقای کلانتری ؟ با آنها چه کنم ؟ از این ها که خسته می شوم گاهی اصلا نمی نویسم ….
و عیب بزرگ من ننوشتن است از ترس هجوم ها و همهمه واژه ها
چاره اینه که زیاد بنویسی.
هر وقت حداقل روزی سه چهار ساعت نوشتی و این کار و یکسال تمام ادامه دادی، میبینی که دیگه این مشکل وجود نخواهد داشت.
درود شاهین رفیق عزیزم.
زمانی نوشته ایی می خواندم که اسم خودش را گذاشته بود نقد! و از تمام شدن زمانه ی رمان و داستان های بلند می گفت؛ انگار داشت از یک گاری یا خانه ی کلنگی و مخروبه حرف می زد که عمرش سر آمده . منتقد بیچاره یکی از همان میرزابنویس های رونویس بوده لابد، هنوز نمی فهمید رمان یعنی جهان ، ابدیت و این ابدیت هیچ وقت تمامی ندارد. اما دمش گرم که محکمتر یادم انداخت رمان هنوز و همیشه زنده است و مانا.
چه قدر خوب که محمود دولت آبادی این قدر راحت و ساده تکلیف هر اهل قلمی را روشن کرده است. مرد همیشگی رمان فارسی که با هر کتابش جهان برای خواننده از نو ساخته می شود… عمرش دراز باد!
مهتاب بود و آواز جیرجیرک ها
و اشتیاق او به کندن چاهی در زمین اش .
در رویاهای خود زمین آبادی را می دید ؛
باغی پر میوه با نهری در میانش .
صبح که شد
کلنگی برداشت
یک ساعتی کار کرد
نیم متری کند
به آب نرسید
دلخور شد .
عمویش گفت چاه در نیم متری که نمی شود عمو جان
باید آنقدر بکنی که به آب برسی
به نظر می آید
نوشتن هم همین طور است
اگر باغ و میوه خوشمزه دوست داریم
اگر دلمان هوای خنک و سرسبزی می خواهد
باید مدتی در سرزمین وجودمان با قلم کاوش بکنیم
خود کاوی رمز رسیدن به خود شناسی و خود باوری و خودشکوفایی است
و نوشتن راه خوبی برای خود کاوی است
………..
بزرگی می گفت کار نویسنده
مثل کار باستان شناسان است
با یک قلمو شروع می کنند به غبار روبی ار سنگ ها
ماه ها و ماه ها با همان قلمو غبار و خاک را می روبند
تا می رسند به یک تمدن بزرگ
نویسنده ها هم با یک قلم می نویسند
تا آرام آرام می رسند به گنج
و گنج وجود خودشان است
و جودی که نوشتن را یاد گرفته است
با نوشتن و فکر کردن و خواندن
پرویز چقدر خوب و دلنشین نوشتی. واقعاً کیف کردم.
گفتی چاه یاد این فیلم درخشان افتادم. حتماً ببینش:
درخت گلابی وحشی
به به عجب کامنتی
با اجازتون توی سایتم می ذارمش
ابتدای این مطلب منو یاد خودم انداخت. من هم یک روز به یه آقایی مثل شما گفتم میخوام داستان نویس بشم و … چه خوبه که کسایی مثل شما، ما جوونا رو به آرزومون می رسونن.