بپندار که توی هر کسی دستِ کم دو تا آدم هست. مثلن آدم شب و آدم روز.
آغاز مصیبت.
آدم شب برای آدم روز تصمیم میگیرد، آدم روز زیرش میزاید.
شب-داخلی
شخصیت روی کاناپه ولو شده و خسته از پرسهی بیهوده در اینستاگرام تصمیم میگیرد از فردا روز بهتری بسازد:
«صبح که بیدار شدم نیم ساعت میدوم بعد یک ساعت روی کتابم کار میکنم بعد پروژهی الف را آغاز میکنم بعد با ب تماس میگیرم بعد یک ساعت متمرکز مطالعه میکنم بعد ناهاری سبک و سالم میخورم بعد فلان کار عقبافتاده را بهسرانجام میرسانم.»
برش به فردا:
روز-داخلی
با سه ساعت تأخیر بر میخیزد. حال وحوصلهی هیچیک از کارهایی که دیشب برای خودش تجویز کرده ندارد، دست به گوشی میشود و ساعتی بعد به خودش میآید و میبینید آش همان است و کاسه همان.
درد همینجاست، آدمِ شب تصمیمگیری برای آدم روز را بلد نیست.