شما بنویسید: از دغدغههای خودتان دربارۀ استعداد بنویسید. آیا تاکنون در کار خاصی نگران بیاستعدادی خودتان بودهاید؟ چگونه با این احساس مواجه شدهاید؟ از تجربهها و ماجراهای شخصی خودتان بگویید.
سلام!
رک و راست اگه بخوام اعتراف کنم من توی وراجی، استفاده از کلمات ،رهبری گروه های دوستانه؛چه توی مدرسه چه دانشگاه و البته توی فعالیت های ذهنی کمی تا قسمتی خودم رو مستعد میدونم
اما
میدونم که راننده ی خوبی نیستم
رانندگی کردن سخت ترین کار دنیاست برای من.. هوووف.. رانندگی یعنی یک هماهنگی ساده بین ذهن و بدن. که تصمیم درست بگیری و بدنت بتونه توی بحران اون تصمیمت رو اجرا کنه. و در پی این تجربیات ناشیانه فهمیدم که مهم ترین استعداد این نیست که تو بدن ورزیده ای داشته باشی و ورزشکار ماهری باشی اما نتونی توی یک مصاحبه درست صحبت کنی یا بالعکس! سخنران فوق العاده ای باشی ولی وقتی از یک کوه بالا میری وسطای راه به نفس نفس بیوفتی.. مهم ترین و ارزشمند ترین استعداد هماهنگی ذهن و بدنه. اسم این استعداد رو من میذارم توانایی برقراری تعادل در مهارت ها و کل ابعاد زندگی.
خب اینم یجور دیدگاهه حتی به اشتباه!
از دوره ابتدایی که تحصیلمو شروع کردم به نوشتن علاقه زیادی داشتم ، میخوندم و مینوشتم حتی برای همکلاسیهام انشا مینوشتم.
چقدر لذت میبردم وقتی قلم به دست میگرفتم و رویاهامو روی کاغذ جاری میکردم ، یکی از بزرگترین رویاهای زندگیم نوشتن کتاب بود ولی نمیدونم چرا یهو همه چی عوض شد و انگار قلمم خشک شد، هرچی تلاش کردم دریغ از یک کلمه…
تا اینکه چند روز پیش با شما اشنا شدم و مطلبی گفتین که خیلی به دلم نشست و تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم.
ممنونم اقای کلانتری عزیز
من معمولا فقط نقاشی میکشیدم،فقط همین!
ولی پس از اینکه باسواد شدم،تصمیم گرفتم استفاده درست بکنم و خواندن مطالب شما،اشتهای من را تیزتر کرد(برگرفته از خود شما!)
پس از چند روز،دیگر تصمیمم را گرفته بودم و تندتند در طی یک ماه یک کتاب کوتاه نوشتم.
“جسی”
این اسم اولین کتابم است و هنوز هم دارم مینویسم.
من دوران مدرسه راهنمایی که بودم روزمرگی ها،اگراتفاق خوب یابد برام می افتاد،متن های کوتاه مینوشتم اما متاسفانه خانوادم اصلا اهمیتی نمیدادند وهمه رو مینداختند اماسرکلاس انشا وپرورشی متن هام رومیخوندم همه دوست داشتند فهمیدم استعدادی درنوشتن دارم حتی کم چون کلی جایزه واسه نوشته هام مدرسه بهم میداد بعدازاین هم تصمیم گرفتم رفتارخانوادم رونادیده بگیرم ویه دفترشخصی بردارم وهرجاکه رفتم باخودم بردارم
توی مدرسه عذاب آورترین درس انشابود خودم روبی استعدادترین موجود روی زمین در نوشتن میدونستم از دوران دبیرستان شروع به نوشتن خاطرات روزانه م کردم یک دفتر دو دفتر سه دفتر همین طور می نوشتم و لذت می بردم ولی اصلا فکر نمیکردم به استعداد نویسندگی ربطی داشته باشه توی دهه بیست سالگی م اینقدر تجربیات عجیب و غریب داشتم که همیشه به خودم میگفتم یک روز باید بشینم این قصه ها را بنویسم از همه قشنگ ترش هم آشنایی با همسرم و ازدواجم بود گه گاهی مینوشتم دفترم توی کتابخونه اتاق کار بود یک روز شوهرم با هسجان اومد سراغمو گفت تو که اینقدر خوب مینوسی چرا نمینویسی
گفتم جریان چیه؟ تو از کجا میدونی
دفترمو باز کرد و خاطرات شب به دنیا اومدن پسرم توی بیمارستانو خوند . همون شد نقطه عطف زندگی من بعد از یک عمر فهمیدم واقعا عاشق نوشتنم و باید بنویسم تا حالم خوب باشه و اون چیزهایی رو که واقعا بهشون ایمان و اعتقاد دارم فقط با نوشتن میتونم بهشون برسم پس بسم ا.. گفتم و قلم به دست گرفتم .
سلام
به نظر من، استعدادمون در کارهایی که فکر میکنیم نمیتونیم انجامشون بدیم بیشتر شکوفا میشه تا کارهایی که میدونیم در اونها خوبیم. یه ناباوریای به خودمون داریم و هر چی از دستمون بربیاد رو انجام میدیم تا به اون باور برسیم. من میگم استعداد یعنی هر چی از دستمون بر میاد رو انجام دادن. چیزی جز این رو بلد هم نیستم.
به آدما کارهایی که فکر میکنن از پسشون برنمیان رو بدید، و استعدادهای شکوفاشده تحویل بگیرید. یا حس نابلد بودن به کاری رو داشته باشیم و هر چه میتونیم تلاش کنیم تا اونو یاد بگیریم. این وسط حتما یه استعدادی هم شکوفا میشه.
چه جالب نوشتی زهرا جان
راستی اینم بگم:
تو یکی از نمونههای درخشان افرادی هستی که استعداد خودشون رو به سرعت و به بهترین شکل ممکن شکوفا میکنن.
برقرار باشی.
شما اینقدر در تعریف کردن لطف و سخاوت دارید که آدم باورش میشه واقعا استعداد داره. اندازه کل دنیا ممنونم ازتون به خاطر این باوری که به من میدید. این بازخوردهای شما اگر نبود، شاید اینقدر ادامه نمیدادم.
چیزی به اسم انسان با استعداد و بی استعداد وجود ندارد.انسان در هر کاری می تواند با تمرین تحقیق علاقه و پشتکار موفق باشد.استفاده از لفظ اینکه من استعداد ندارم تنها نهیب زدن به خودخواهی خود و شانه خالی کردن از پیمودن راه است.انسان تا هرچه بخواهد میتواند بیافریند و بدست آورد.اراده انسان بر همه چیز برتر است.استعداد نه یک معقوله ذاتی است نه یک توانایی خارج از تصور.استعداد تنها با استفاده از شیوه های درست برای تحقق هدف ممکن پذیر است.البته هدف باید قابل تصور و مشخص باشد.
کلمه استعداد سازی خیلی خلاقانه است. مثلاً کسی که بر اساس مدل استعداد یابی جانسون اوکانر استعداد سیلوگرام دارد من قبلاً فکر میکردم که باید حتما معلم زبان های خارجی شود بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که در ادبیات و زبان مادری این افراد اگر ورود کنند خیلی بیشتر از زبان های خارجی موفق می شوند این بود که خودم به سمت ادبیات حرکت کردم و دارم نتیجه این را هم کم کم میبینم که انتخاب درستی کردهام . یعنی استعداد سازی بلافاصله بعد از استعدادیابی… مسئله استعداد که همان سرعت پرشتاب یادگیری است هنوز در دنیا و افکار عمومی جا نیفتاده…. زنده باد استاد کلانتری….
هنوز یک سال نگذشته، از آن شبی که خیلی رک و زمخت به من گفتند که تو جوهرهی داستان نویس شدن را نداری.
خرد شدم. آن شب تا نمی دانم ساعت چند مثل مترسک چمباتمه زدم روی صندلی و دستم را گذاشتم روی چانهام و به این فکر کردم که «من واقعا نویسندهام؟!» سهل است که در چنین لحظاتی به همه چیز پشت پا بزنی؛ اما من دنبال دلیل بودم. دلیلی برای ادامه یا کنار گذاشتن نویسندگی. اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که:«اگر ننویسم میمیرم.» خب برای شروع خوب بود، لااقل باعث شد که بیشتر فکر کنم. بیشتر که فکر کردم به این جمله رسیدم :«فرق است میان استعداد و نبوغ. استعداد آن توانایی خام و عام در هر حوزه و حیطهای را می گویند، برای مثال برای من که می خواهم نویسنده شوم استعداد یعنی داشتن حداقل یک چشم برای خواندن و یک دست برای نوشتن، فقط همین. (اگر یک جفت باشد که چه بهتر!) اما نبوغ، نبوغ به همان توانایی پرورش یافتهای می گویند که به واسطهی جان کندن و پدر در آمدن در یک مسیر مسخصی به دست میآید.»
این جمله را وقتی روی کاغذ آوردم با خودم زمزمه کردم:«هرچی می خواد بشه، بشه. من راهم رو ادامه میدم.»
سلام
توی دوره دبیرستان ذهن نقادی داشتم . یک روز یه نامه بلند بالا توی صندوق مشاور مدرسمون انداختم که توش، از مسائل اجتماع و زندگی به زبان ادبی خیلی گله کرده بودم
وقتی چند روز بعدش توی برد مدرسه جواب نامه ام رو دیدم، تمام وجودم پر شده بود از خشم
مشاور فقط یک جمله نوشته بود
«در آینده نویسنده خوبی میشی»
اون روزها که به نویسنده شدن فکر نمی کردم بهتر می نوشتم، راحت تر و دلچسب تر
فکر می کنم در این زمینه هر وقت حواسم پرت تر بود و در قید استعداد نویسندگی و اثرگذاری نبودم، متن هام زیباتر میشد.
«وقتی حواست نیست زیباتری، وقت حواست هست فقط زیبایی
حالا حواست هست ؟!»
استعداد مهم است اما سخت کوشی ریشه درخت استعداد است .همیشه سعی کردم استعداد خودم را در جاهای مختلف نشان دهم اما طبیعی است که برخی ها در چیزهایی بهتر از من هستند و من گه گاهی نا امید شدم و حسادت کردم اما طول نکشید تا فهمیدم من هم میتوانم ان کار را به نحو احسنت انجام دهم اگر بخواهم و تلاش کنم و دنبالش بروم .بنظرم واژه ای به نام «بی استعداد» وجود ندارد خداوند در وجود همه ی ما بذر استعداد را پاشیده است این علایق و تلاش ماست که ما را با دیگران متفاوت میکنم پس من اگر علاقه ای به انجام یک هنر یا ورزشی را داشته باشم بی استعدادی معنا ندارد کافی است بگویم میخواهم پس میتوانم و تلاشم را بکنم تا مهارت کافی در ان حیطه بدست اورم.
یافتن استعداد مانند استخراج
رگه ای از طلا از بین سنگ های سخت است و پرورش استعداد شبیه تبدیل طلای ناب به انواع زیور آلات چشم نواز است که می تواند با
زیبای های خارق العادهاش توجه هرکسی را به خودش جلب کند. پس، به طور کلی در وجود هر انسانی استعداد خاصی نهفته است. اما، کلید کشف حقایق، استفاده از حواس پنجگانه است که در این مورد، حس بینایی و شنوایی بیشترین سهم را دارند و خوب دیدن و خوب شنیدن سبب شکوفایی
بقیه ی حس ها می شوند. به عنوان مثال، وقتی به صدای جریان آب گوش می دهیم اگر خنکی آب را هم حس کنیم این باعث می شود حس های گوناگون انسان تحریک شوند. ولی، اگر به این موضوع، نگاه عمیق تری داشته باشیم ممکن است شعر زیبا یا متن ادبی به ذهن ما الهام شود که آراسته بودن به هنر نویسندگی و ثبت تصاویر، می تواند آن را برای ما ماندگار کند. پس، کشف استعداد و پرورش آن در گروی استفاده ی صحیح از نعمت های الهی و شکرگزاری از خداوند به خاطر نثار کردن لطف بیکرانش به ما
انسان ها است که باید همیشه قدردان آن باشیم.
– [ ] شايد اين جمله كه هيچ كس بي استعداد نيست به مذاق عده زيادى در تفكر و درونشان خوش نيايد.اخر ان زمان كه استعداد خيلي از أفراد كشف يا ساخته مي شد استعدادها روي نيمكت ته كلاس دبستان بخاطر اشتباه در حل چهارتا جمع و تقسيم سركوب شد و اين جمله كه اخر هم ب هيچي نميرسي جوانه هاي استعدادها را تا ريشه خشكاند و ملكه ذهن شد كه فقط انها كه رديف اول مي نشينند و جمع و تفريق مشقشان را بدون غلط تحويل مي دهند فاتح تمام قله هاي موفقيت دنيا هستند.اما دقيقا استعدادهاي درخشان روي همان نيمكت هاي ته كلاس بود كه دفتر نقاشيشان خوش رنگو لعاب تَر بود جديدترين روشها برأي دست انداختن معلم و بقيه كلاس روي همين نيمكتهاي ته كلاس ابداع مي شد.خوش نمكترين كلمات برأي تعويض جو خشك كلاس از همان ته كلاس پرتاب مي شد.همه اينها نشان ميداد كه مستعدترين أفراد همانها بودند كه ته كلاس بعنوان تنبل كلاس از انها ياد مي شد شايد انموقع استعدادي سركوب شد يا مورد توجه قرار نگرفت .اما ياداوري همان شيطنت ها و طراحى سازمان يافته بهم زدن نظم كلاس و فكاهى و مزه پرانى ميانه درس نشانه از استعداد و ذوق دارد .چه خوب كه اين ذوق و استعداد را بازيابى كنيم و ادامه دهيم كه قطعا ثمر آن را بدست مي اوريم..
سلام و وقت بخیر
سوال خوبی بود. راستش به این فکر کردم که آیا تا به حال شده نگران بی استعدادی خودم باشم؟
و دیدم نه. من هیچ وقت نگران این نبودم که استعداد ندارم. برعکس در هر کار و زمینه ای که وارد می شدم همه متعجب می شدن که چطور من انقدر سریع یاد می گیرم. آن ها می گفتند استعداد. من هم تا همین دیشب می گفتم استعداد. کمی که فکر کردم دیدم نه، این ویژگی فردی من است که وقتی در کاری قدم می گذارم نهایت تلاشم را می کنم. مثلا مادرم همیشه می گوید «وقتی هانیه خونه رو تمیز می کنه، خونه خیلی تمیز میشه» می دونم به این خاطر می گه که بازم تمیز کنم (: ولی دقت که می کنم می بینم من توجهم به جزییات در انجام کار زیاده برای همین باعث میشه نتیجه خیلی خوب نشون داده بشه.
فقط یک بار نگران شدم که نتوانم نه این که استعداد نداشته باشم آن هم چون انگشتهای خیلی کوچکی دارم نگران شدم که نتوانم ویولن زن خوبی بشوم. هرچند برایم سخت بود و باید دوبرابر یک انگشت کشیده زور می زدم تا با انگشت کوچکم بتوانم نت را بگیرم. البته با این که این روزها ویولن نمی زنم آثار آن روزها باقی مانده و در حالت عادی انگشت کوچکم دست چپم کمی از انگشت های دیگرم فاصله دارد.
در کل مشکل من بی استعدادی یا نگرانی در باره آن نبود. مشکل من این بود که نمی توانستم تمایز بدهم که چه چیز علاقه اصلی من است و هی از این شاخه به آن شاخه پریدم. البته که الان در راه درست خودم قرار دارم.
به نظر من آدم بی استعداد نداریم، بلکه شخص هنوز خودش را کشف نکرده به مخض اینکه سعی کند خودش را بهتر بشناسد کم کم استعدادهایش رو میشوند و با پرورش آنها به منصه ظهور میرسند.
گاهی وقتها استعدادی داری ولی جایی برای نشان دادن نداری به اصطلاح ویترینی یا سن نمایشی برای عرضه، یا حتی مخاطبی که طالب باشد. من با خودشناسی تونستم استعدادم رو کشف کنم و با شرکت در دوره خوب نویسندگی شما در حال پرورش اون هستم.
سلام
من تجربه ام راجع به استعداد رو امروز توی پست اینستاگرامتون راجع به همین مطلب به اشتراک گذاشتم و بعد دیدم که اینجا هم راجع به همین مطلب پست گذاشتید.خب چه بهتر میتونم دوباره بگم ؛
من یک عمر تو اشتباه بودم که استعدادهام در چیه؟! فکر میکردم در ریاضی استعداد دارم ،در نتیجه به اجبار استعداد فرضی علاقه و درنهایت پشتکار پشتش اومد و خواندم و خواندم و خواندم …
حالا بعد از اینهمه خواندن اگه بگم هنوز در تبدیل ریال به تومان مشکل دارم بیراه نگفتم😅
جالبه بگم استعدادهام و علایقم در چیزهایی بود که فکر میکردم درشون استعداد ندارم و مدام از کنارشون طفره میرفتم .یا اصلا به ذهنمم خطور نمیکرد که همچین چیزی هم هست…
یکی از نمونه هاش ساز زدن بود .که به اصراااار زیاد پدرم در ۱۸ سالگی شروع کردم .
گویا هم استعداد داشتم
هم علاقه
هم پشتکاری که با علاقه توام شده بود
و چی بهتر از این میتونست باشه برای یک نفر عاشق زندگی …
استعداد من در نوشتن (البته شما تو یک مطلبتون گفته بودید همه استعداد نوشتن دارند،پس بهتر هست بگم علاقه ام به نوشتن)رو هم پدرم در ۱۰ سالگی بهم نشون داد…
من در تمام عمرم از این دو استعداد گمشده ای که فکر میکردم ندارم و در دو کودکی و جوانی توسط پدرم کشف شد ازش تا آخر عمرم ممنونم…
هرچند که به بیراهه هم رفتم و این جبر روزگار یا شاید هم رسم زندگی باشه …
راستی با اجازتون میخوام از لقمه هاتون یه تکه برای خودم بردارم و به تقلید از شما هر روز چند صفحه ای راجع به این لقمه های خوشمزه بنویسم …
استعداد یکی از دستوپاگیرترین باورهاییست که هر روز و علیالخصوص هنگام شروع کاری جدید با آن مواجه میشویم. علاوه بر مشکل تفکر به نداشتن هیچ نوع توانایی، با عدهای هم روبهرو میشویم که با معضل فوران علاقه و استعداد رویارو هستند. لذا در تصمیمگیری برای انتخاب یک مسیر به شدت درمانده شدهاند.
برای من در هنگام تصمیمگیری برای یادگیری ساز پیانو یک مدل از این ماجرا رخ داد. وقتی این ساز را که یکی از دشوارترین هاست انتخاب کردم، اولش احساس فوقالعادهای داشتم. از قضا استادی به تورم خورده که کلا با واژه سخت آشنایی چندانی ندارد. اولین آهنگی که مقابل من بود، از همان کارهایی بود که باعث میشد با افتخار کلاویهها را ببوسی و به پیانو تا ابد بدرود بگویی.
بارها شک و تردید تنها زمانی شکسته شد که بلاخره با تلاش زیاد، بیش از تصور خودم و استادم موفق شدم و به این شکل راه برای ادامه این مسیر هموارتر شد.
درباره نویسندگی به شکل دیگری دیگری درگیر بودم. از آن آدمهایی بودم که پای دفترهای جملهنویسیشان آفرین نویسنده کوچک زیاد دیده میشد و از این قبیل نوشابهها زیاد در دست و بالم داشتم. با ورود جدیتر به این حوزه و کلاس نویسندگی خلاق و دیدن اعجوبههای فرابشری این فضا، کاملا از خودم ناامید شدم. با دوستان زیادی حرف زدم. مهمترین جلابخش روحم خود نوشتن بود.
کاری که انقدر عاشقش بودم که خود عشقش و تسکین حضورش، این مسئله را برایم نیست و نابود میکرد.
انواع جملهها درباره استعداد هم وجود دارد اما موضوع تعبیر ماست. من خوش دارم چیزی را از آنها برداشت کنم که مانع راهم نمیشوند.
جملاتی از رابرت مک کی از کتاب داستانش اینجا مینویسم که امیدوارم الهامبخش شما باشد.
– استعداد فاقد مهارت مثل بنزین بدون ماشین است. شعله زیادی دارد اما چیزی را به حرکت درنمیآورد.
ـ اگر ذهنتان کار نمیکند به این دلیل است که چیزی برای گفتن ندارید. استعدتان زایل نشده است. اگیز حرفی برای گفتن داشتید حتی نمیتوانستید خود را از نوشتن باز دارید. استعداد را نمیشود کشت اما نادانی و جهل میتواند آن را فلج و بیفایده کند. زیرا نادان اگر استعداد هم داشته باشد قادر به نوشتن نیست. استعداد را باید با شناخت امور واقع (facts) و افکار و اندیشهها پروراند. تحقیق کنید. استعداد خود را پرورش دهید. تحقیق نه تنها رمز پیروزی بر کلیشهها که رمز پیروزی بر ترس و همزادش افسردگی است.
من استعداد شدیدی به نخوابیدن دارم. سه شبانه روز قرص آلپرازولام در دسترسم نباشد خوابم نمیبرد. این اتفاق باعث شد به قلم و کاغذ بیندیشم. به ساعات بیداری شبانه اُخت گرفتهام و دراین فرصت نوشتم. اما فقط نوشتم، صفحات کاغذ را پر کردم، هرچه از ذهنم گذشت نوشتم بیکه بدانم چطور مینویسند. بیاصول، بیقاعده، اکنون نیز مینویسم. بااصول، باقاعده، متشکرم استاد کلانتری مهربان🌷
نادر ابراهیمی در ابتدای کتاب “لوازم نویسندگی ” مفصل درباره استعداد نوشته. در ادامه بخشیش رو میارم:
اصل ، در بحث ما ، این است که وجود استعداد _به معنای نخستین _به هیچ وجه از لوازم نویسندگی نیست ، و استعدادِ فرا اراده و خواست ، سخنی ست مُهمل و عاری از معنا ، و سدّی ست دروغین و حاصل از توهّم و تزویر و جهل که بر مسیر نویسنده شدن (و به طور کُلّی چیزی شدن) بسته اند ؛و هر آنکس که بخواهد و اراده کند و جمیع لوازم و شرایط را فراهم آورد ، قطعاً نویسنده خواهد شد .
بنابراین وجود شرایط و لوازم و امکانات ، امری ست حذف ناپذیر ؛ اما عمدتاً و اساساً در اختیار انسان .
لوازم نویسندگی
همچنین در کتاب ابوالمشاغل میگه:
نع! من دروغ بزرگی به نام «استعداد» را باور نمی کنم و تحت هر شرایطی هم باور نخواهم کرد. … هر کس هر چه بخواهد می شود – بدون تردید. مشروط بر انکه شرایط مناسب وجود داشته باشد یا به وجود اورده شود. همین.
و البته کوبنده ترین جمله هاش:
ما هر چه بخواهیم ، میتوانیم بشویم.
استعداد بزرگترین دروغی است که انسان، به خویش گفته است.
من استعداد
استعداد من
من استعداد
استعداد من
….
این آهنگ آشنای درون منه از موقعیکه با کلمه استعداد آشنا شدم
و چه پستی بلندی هایی را در زندگی طی کردم به اشتباه، اشتباه ها درس آموز می شوند درست، اما عقب برده اند در زندگی مرا. انتخاب های اشتباه، اشتباه های زمانبر. حسرت های بجامانده…
من طرفدار علاقه ام در زمینه ی کاری اما علاقه را در بستر چند استعداد شاخص خود می دانم البته که این نظریه ای دارد که قبلا در گشتن های پکرآمیزم به سخنرانی ای در تد رسیدم که کتابی را معرفی کرد و سرچ آن کتاب در گوگل هلم داد به سایت متمم و در آنجا با آن نظریه آشنا شدم.
از تجارب شخصی خواسته باشم بگویم از دردناکترینش میگویم از آخرین هایش:
در سی سالگی مسیر اصلی ام یعنی نویسندگی را یافتم.
دردناکترش آنجاست که این ذوق و شوق همیشه همراهم بوده از همان سنین راهنمایی که به یاد دارم، استعداد همان جا رخ نمایی میکرده،
در زنگ انشاها با خلاقیت و نوشتن های متفاوت.
در دبیرستان با سرمست شدن سر کلاس های ادبیات.
حتی در انتخاب رشته ی دانشگاه، فقط این سه رشته را زده بودم ولاغیر، نه حقوق و نه حسابداری و نه مدیریت ها می دانستم به آنها علاقه ندارم.
اول روانشناسی و مشاوره
دوم ادبیات عرب
سوم زبان و ادبیات فارسی
که کاش از سوم به اول می زدم
کاش به همان وضوحی که میدانستم به حسابداری علاقه ندارم، به همان وضوح از عشق به نوشتن آگاه بودم کاش اهمیت علاقه برایم محرز بود.
استاد کلانتری به نظر من اگر کاری سخت باشد انجامش برای کسی و بگوید من علاقه دارم به آن کار، به نظرم در اشتباه تشخیصی از علاقه به سر میبرد، الان یاد اولین جلسه ی کلاس های یکی از اساتیدم افتادم که اسم و رسم بچه های کلاس را می پرسید و این سوال که اگر برگردین به عقب رشته ی مشاوره رو انتخاب میکنین یا نه؟
به من که رسید جوابی دادم که استادم گفت ایشونو تشویق کنید و برام دست زدند، گفتم:
من اگر برگردم مشاوره را انتخاب میکنم، اگر باز هم برگردم بازم مشاوره رو می زنم اگر بازم برگردم بازم همین رشته رو بر می گزینم….
چقدر خوب که کتابنویسی رو همراه با مخاطبانت پیش میبری…. حتما خیلی مورد اقبال قرار میگیره…منم حتما تو این مسیر همراهت خواهم بود
راستش من واقعا هیچوقت استعداد رو نفهمیدم. نبوغ رو میفهمم اما استعداد رو متوجه نمیشم. تازه نبوغ هم با این تعریف که «هرکسی میتونه نبوغ داشته باشه. همون چیزی که اون رو از بقیه متفاوت میکنه.»
فکر میکنم استعداد مانع حرکت و تلاش میشه
من در باره استعداد یابی و استعداد سازی همین را بگویم که بی استعدادترینم در زمینه کارهای پیرایشی و آرایشی
یعنی خوشبختانه یا متاسفانه یک لاک زدن ساده را هم نمی توانم به شکل درستش انجام دهم
یعنی هر کار هم بکنم یک گافی در این زمینه ها خواهم داد اساسی
خب اصلا هم خوب نیست این اعترافات
ولیکن واقعیت است
مادر شوهر هشتا و پنج ساله ام بارها غبطهی مرا بر انگیخته از بس که با استعدادتر و باهوش تر از من بوده در این شاخه ی به خصوص
آقای کلانتری جان بروم سر انواع و اقسام فعل و یادگیریشان که این هفته خوووب مشت و مالم داده است این موضوع
خیر پیش
یک راه کشف استعداد اصلی مون، یعنی اینکه ما برای چه کاری ساخته شدیم، توجه به “کودکی” مونه. اینکه در کودکی بیشتر به چه کاری متمایل بودیم.
به نظرم در کودکی خیلی چیزها رو میشه کشف کرد.
به قول اینشتین “همه استعداد داریم ولی اگه ماهی رو با توانایی بالا رفتن از درخت بسنجیم یه موجود بی استعداده.”
این یه نگاه به استعداده یعنی “هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش”
اما یه نگاه دیگه هم هست، اینکه در وجود همه ی ما استعداد تمام کارها قرار داده شده، البته به طور نابرابر.
یعنی ممکنه کسی مثلا در نویسندگی “کم استعداد” باشه و یکی “پراستعداد”، طبق این نظریه “بی استعداد” نداریم.
حالا اونی که کم استعداده برای رسیدن به مهارت و هدفش، باید بیشتر از یه پراستعداد تلاش کنه.
بسیار ایده خلاقانه ای را برگزیدید جناب کلانتری، به شیوه های مختلف پویایی و سرزندگی را به آدم تزریق می کنید، خداقوت و دستمریزاد
در خصوص لقمه اول استعداد
لقمه اول : استعداد
در خصوص استعداد، همیشه معتقد بودم که کوهی از استعداد هستم ولی در هیچ یک به سرانجام مطلوبی نرسیدم، شاید به این علت که خیلی شاخه شاخه کردم، شاید به این علت که مشوق و راهنمای جدی نداشتم، شاید به خاطر مسال ژنتیک هست و ارثی که از والدین گرفتم، در طراحی با مداد استعداد خوبی دارم و متاسفانه جدی نگرفتمش، کلاس های متعدد و هر دفعه بعد از مدتی رها کردن که مانع از پیشرفت و رشد چشم گیر شد. در شعر گفتن و نوشتن هم به نظرم استعداد دارم، البته تا امروز که پایان ماه دوم مدرسه نویسندگی هستم، هنوز بازخوردی از شما دریافت نکردم و منتظر ماه های آینده هستم و گرفتن بازخورد. در زمینه خوانندگی بعضا گفتند صدای خوبی دارم. آنچه که خودم اذعان دارم که در آن استعداد نداشته ام یادگیری زبان انگلیسی بوده، نه تنها استعداد نداشتم، پشتکاری هم نداشتم، علی رغم نیاز مبرمی که به آن در خود احساس می کنم. البته الان که می نویسم مبرم، به خود می گویم اگر مبرم بود حتما جدی تر گرفته بودمش، احتمالا مبرم نیست و شاید اصلا نیاز نیست. در این خصوص نگرانی خاصی ندارم، بیش از آنکه نگرانی باشد حس تأسف است از اینکه برای یکبار جدی دنبالش را نگرفتم که به سرانجام برسانمش.
یک شب خیلی اتفاقی مطلبی رو خوندم با مضمون اینکه اگر میخواهید بدانید استعداد شما چیست؛ پس ببینید بیشتر از همه مشغول چه کاری میشوید.
جواب من به این سوال (نوشتن)بود و بعد بلافاصله مثل برق گرفته ها در گوگل سرچ کردم:چگونه نویسنده شویم و اولین جمله ای که خوندم این بود: نوشتن درمان رهایی از بیهودگی است. به همین راحتی!هم استعداد کشف کردم هم پاسخ (نوشتن) ابی بود بر اتش نگرانی من بابت هدر دادن وقت
یادمه وقتی نوجوان بودم از بس والدین سخت گیری داشتم زیاد به کار خانه علاقمند نبودم و شش دانگ خوشم به مدرسه بود. بنابراین بعضی اوقات موقع آشپزی غذا خوب درنمیومد و قر قر مادرم رو می شنیدم. حالا این مورد رو به خانه داری هم اضافه کنید که کارهام دلچسب مادرم نبود و این باعث شد که من احساس کنم در زمینه خانه داری و شوهرداری استعداد ندارم و به درد کار بیرون از خانه میخورم. که البته باعث کم شدن اعتماد به نفسم هم شد. ولی بعدها منو جه شدم که من دوست دارم در آشپزی خلاقیت به خرج بدم و مادرم برعکس من بود. پس من در زمینه آشپزی استعداد داشتم ولی مادرم منو به بیراهه کشاند.
66 پاسخ
سلام!
رک و راست اگه بخوام اعتراف کنم من توی وراجی، استفاده از کلمات ،رهبری گروه های دوستانه؛چه توی مدرسه چه دانشگاه و البته توی فعالیت های ذهنی کمی تا قسمتی خودم رو مستعد میدونم
اما
میدونم که راننده ی خوبی نیستم
رانندگی کردن سخت ترین کار دنیاست برای من.. هوووف.. رانندگی یعنی یک هماهنگی ساده بین ذهن و بدن. که تصمیم درست بگیری و بدنت بتونه توی بحران اون تصمیمت رو اجرا کنه. و در پی این تجربیات ناشیانه فهمیدم که مهم ترین استعداد این نیست که تو بدن ورزیده ای داشته باشی و ورزشکار ماهری باشی اما نتونی توی یک مصاحبه درست صحبت کنی یا بالعکس! سخنران فوق العاده ای باشی ولی وقتی از یک کوه بالا میری وسطای راه به نفس نفس بیوفتی.. مهم ترین و ارزشمند ترین استعداد هماهنگی ذهن و بدنه. اسم این استعداد رو من میذارم توانایی برقراری تعادل در مهارت ها و کل ابعاد زندگی.
خب اینم یجور دیدگاهه حتی به اشتباه!
از دوره ابتدایی که تحصیلمو شروع کردم به نوشتن علاقه زیادی داشتم ، میخوندم و مینوشتم حتی برای همکلاسیهام انشا مینوشتم.
چقدر لذت میبردم وقتی قلم به دست میگرفتم و رویاهامو روی کاغذ جاری میکردم ، یکی از بزرگترین رویاهای زندگیم نوشتن کتاب بود ولی نمیدونم چرا یهو همه چی عوض شد و انگار قلمم خشک شد، هرچی تلاش کردم دریغ از یک کلمه…
تا اینکه چند روز پیش با شما اشنا شدم و مطلبی گفتین که خیلی به دلم نشست و تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم.
ممنونم اقای کلانتری عزیز
سلام یاسر عزیز
خوشحالم که اینجا هستید.
با قدرت به نوشتن ادامه بدید.
با آرزوی بهترینها
من معمولا فقط نقاشی میکشیدم،فقط همین!
ولی پس از اینکه باسواد شدم،تصمیم گرفتم استفاده درست بکنم و خواندن مطالب شما،اشتهای من را تیزتر کرد(برگرفته از خود شما!)
پس از چند روز،دیگر تصمیمم را گرفته بودم و تندتند در طی یک ماه یک کتاب کوتاه نوشتم.
“جسی”
این اسم اولین کتابم است و هنوز هم دارم مینویسم.
عالیه الناز جان
با قدرت ادامه بده و حتما تموش کن.
من دوران مدرسه راهنمایی که بودم روزمرگی ها،اگراتفاق خوب یابد برام می افتاد،متن های کوتاه مینوشتم اما متاسفانه خانوادم اصلا اهمیتی نمیدادند وهمه رو مینداختند اماسرکلاس انشا وپرورشی متن هام رومیخوندم همه دوست داشتند فهمیدم استعدادی درنوشتن دارم حتی کم چون کلی جایزه واسه نوشته هام مدرسه بهم میداد بعدازاین هم تصمیم گرفتم رفتارخانوادم رونادیده بگیرم ویه دفترشخصی بردارم وهرجاکه رفتم باخودم بردارم
زنده باد سمانه عزیز
چه خوب که از ذوق و علاقه خودت محافظت میکنی.
توی مدرسه عذاب آورترین درس انشابود خودم روبی استعدادترین موجود روی زمین در نوشتن میدونستم از دوران دبیرستان شروع به نوشتن خاطرات روزانه م کردم یک دفتر دو دفتر سه دفتر همین طور می نوشتم و لذت می بردم ولی اصلا فکر نمیکردم به استعداد نویسندگی ربطی داشته باشه توی دهه بیست سالگی م اینقدر تجربیات عجیب و غریب داشتم که همیشه به خودم میگفتم یک روز باید بشینم این قصه ها را بنویسم از همه قشنگ ترش هم آشنایی با همسرم و ازدواجم بود گه گاهی مینوشتم دفترم توی کتابخونه اتاق کار بود یک روز شوهرم با هسجان اومد سراغمو گفت تو که اینقدر خوب مینوسی چرا نمینویسی
گفتم جریان چیه؟ تو از کجا میدونی
دفترمو باز کرد و خاطرات شب به دنیا اومدن پسرم توی بیمارستانو خوند . همون شد نقطه عطف زندگی من بعد از یک عمر فهمیدم واقعا عاشق نوشتنم و باید بنویسم تا حالم خوب باشه و اون چیزهایی رو که واقعا بهشون ایمان و اعتقاد دارم فقط با نوشتن میتونم بهشون برسم پس بسم ا.. گفتم و قلم به دست گرفتم .
درود ندا خانم گرامی
چقدر قشنگ نوشتید.
واقعاً لذت بردم.
شاد و برقرار باشید.
سلام
به نظر من، استعدادمون در کارهایی که فکر میکنیم نمیتونیم انجامشون بدیم بیشتر شکوفا میشه تا کارهایی که میدونیم در اونها خوبیم. یه ناباوریای به خودمون داریم و هر چی از دستمون بربیاد رو انجام میدیم تا به اون باور برسیم. من میگم استعداد یعنی هر چی از دستمون بر میاد رو انجام دادن. چیزی جز این رو بلد هم نیستم.
به آدما کارهایی که فکر میکنن از پسشون برنمیان رو بدید، و استعدادهای شکوفاشده تحویل بگیرید. یا حس نابلد بودن به کاری رو داشته باشیم و هر چه میتونیم تلاش کنیم تا اونو یاد بگیریم. این وسط حتما یه استعدادی هم شکوفا میشه.
این فرایند تلاشی که در ما میمونه، استعداد اصلیمون هست.
زیادهگوییهام رو ببخشید. اینجا آدم به حرف زدن میاد.
چه جالب نوشتی زهرا جان
راستی اینم بگم:
تو یکی از نمونههای درخشان افرادی هستی که استعداد خودشون رو به سرعت و به بهترین شکل ممکن شکوفا میکنن.
برقرار باشی.
شما اینقدر در تعریف کردن لطف و سخاوت دارید که آدم باورش میشه واقعا استعداد داره. اندازه کل دنیا ممنونم ازتون به خاطر این باوری که به من میدید. این بازخوردهای شما اگر نبود، شاید اینقدر ادامه نمیدادم.
زهرا جان
شک نکن سرشار از ذوق و استعدادی.
نکته قابل تحسین در تو اینه که برای شکوفایی این استعداد زحمت کشیدی و میکشی.
با قدرت ادامه بده.
چیزی به اسم انسان با استعداد و بی استعداد وجود ندارد.انسان در هر کاری می تواند با تمرین تحقیق علاقه و پشتکار موفق باشد.استفاده از لفظ اینکه من استعداد ندارم تنها نهیب زدن به خودخواهی خود و شانه خالی کردن از پیمودن راه است.انسان تا هرچه بخواهد میتواند بیافریند و بدست آورد.اراده انسان بر همه چیز برتر است.استعداد نه یک معقوله ذاتی است نه یک توانایی خارج از تصور.استعداد تنها با استفاده از شیوه های درست برای تحقق هدف ممکن پذیر است.البته هدف باید قابل تصور و مشخص باشد.
زنده باد مهدی خوش ذوق و نازنین.
کلمه استعداد سازی خیلی خلاقانه است. مثلاً کسی که بر اساس مدل استعداد یابی جانسون اوکانر استعداد سیلوگرام دارد من قبلاً فکر میکردم که باید حتما معلم زبان های خارجی شود بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که در ادبیات و زبان مادری این افراد اگر ورود کنند خیلی بیشتر از زبان های خارجی موفق می شوند این بود که خودم به سمت ادبیات حرکت کردم و دارم نتیجه این را هم کم کم میبینم که انتخاب درستی کردهام . یعنی استعداد سازی بلافاصله بعد از استعدادیابی… مسئله استعداد که همان سرعت پرشتاب یادگیری است هنوز در دنیا و افکار عمومی جا نیفتاده…. زنده باد استاد کلانتری….
سلام به علی عزیزم
ممنونم از مهر و توجه تو.
چه خوب که از تجربۀ شخصی خودت هم گفتی.
🌸
سلام شاهين جان!
لقمههايت مرا به ياد اين ثلاثي (سهگاني) از خودم انداخت:
لقمهلقمه خورد از بس معرفت
گشت لقمان عاقبت
آري، آري، اندك، اندك، وانگهي… . ف.ن.نادر
«لقمان (جمع لقمه!) نويسندگي» ميتونه عنوان كتابتون باشه… .
درود جناب نعمتی عزیز
زیبا بود.
😀احسنت👏
هنوز یک سال نگذشته، از آن شبی که خیلی رک و زمخت به من گفتند که تو جوهرهی داستان نویس شدن را نداری.
خرد شدم. آن شب تا نمی دانم ساعت چند مثل مترسک چمباتمه زدم روی صندلی و دستم را گذاشتم روی چانهام و به این فکر کردم که «من واقعا نویسندهام؟!» سهل است که در چنین لحظاتی به همه چیز پشت پا بزنی؛ اما من دنبال دلیل بودم. دلیلی برای ادامه یا کنار گذاشتن نویسندگی. اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که:«اگر ننویسم میمیرم.» خب برای شروع خوب بود، لااقل باعث شد که بیشتر فکر کنم. بیشتر که فکر کردم به این جمله رسیدم :«فرق است میان استعداد و نبوغ. استعداد آن توانایی خام و عام در هر حوزه و حیطهای را می گویند، برای مثال برای من که می خواهم نویسنده شوم استعداد یعنی داشتن حداقل یک چشم برای خواندن و یک دست برای نوشتن، فقط همین. (اگر یک جفت باشد که چه بهتر!) اما نبوغ، نبوغ به همان توانایی پرورش یافتهای می گویند که به واسطهی جان کندن و پدر در آمدن در یک مسیر مسخصی به دست میآید.»
این جمله را وقتی روی کاغذ آوردم با خودم زمزمه کردم:«هرچی می خواد بشه، بشه. من راهم رو ادامه میدم.»
چقدر زیبا نوشتی علی جان. فوقالعاده خوب بود.
چه خوب که تو دلسرد نشدی و نویسندۀ درونت رو از مرگ نجات دادی.
استعداد را حس می کنیم داریم، پشتکار که استعداد را به نتیجه می رساند، نیازمند پرورش است
زنده باد
سلام
توی دوره دبیرستان ذهن نقادی داشتم . یک روز یه نامه بلند بالا توی صندوق مشاور مدرسمون انداختم که توش، از مسائل اجتماع و زندگی به زبان ادبی خیلی گله کرده بودم
وقتی چند روز بعدش توی برد مدرسه جواب نامه ام رو دیدم، تمام وجودم پر شده بود از خشم
مشاور فقط یک جمله نوشته بود
«در آینده نویسنده خوبی میشی»
اون روزها که به نویسنده شدن فکر نمی کردم بهتر می نوشتم، راحت تر و دلچسب تر
فکر می کنم در این زمینه هر وقت حواسم پرت تر بود و در قید استعداد نویسندگی و اثرگذاری نبودم، متن هام زیباتر میشد.
«وقتی حواست نیست زیباتری، وقت حواست هست فقط زیبایی
حالا حواست هست ؟!»
زنده باد
چه جالب.
آقای کلانتری خوب مطلب هوا میکنید به زبانی ساده و روشن
سپاس از شما ساناز عزیز
محبت دارید.
استعداد مهم است اما سخت کوشی ریشه درخت استعداد است .همیشه سعی کردم استعداد خودم را در جاهای مختلف نشان دهم اما طبیعی است که برخی ها در چیزهایی بهتر از من هستند و من گه گاهی نا امید شدم و حسادت کردم اما طول نکشید تا فهمیدم من هم میتوانم ان کار را به نحو احسنت انجام دهم اگر بخواهم و تلاش کنم و دنبالش بروم .بنظرم واژه ای به نام «بی استعداد» وجود ندارد خداوند در وجود همه ی ما بذر استعداد را پاشیده است این علایق و تلاش ماست که ما را با دیگران متفاوت میکنم پس من اگر علاقه ای به انجام یک هنر یا ورزشی را داشته باشم بی استعدادی معنا ندارد کافی است بگویم میخواهم پس میتوانم و تلاشم را بکنم تا مهارت کافی در ان حیطه بدست اورم.
زنده باد عارفه عزیز و خوشفکر
یافتن استعداد مانند استخراج
رگه ای از طلا از بین سنگ های سخت است و پرورش استعداد شبیه تبدیل طلای ناب به انواع زیور آلات چشم نواز است که می تواند با
زیبای های خارق العادهاش توجه هرکسی را به خودش جلب کند. پس، به طور کلی در وجود هر انسانی استعداد خاصی نهفته است. اما، کلید کشف حقایق، استفاده از حواس پنجگانه است که در این مورد، حس بینایی و شنوایی بیشترین سهم را دارند و خوب دیدن و خوب شنیدن سبب شکوفایی
بقیه ی حس ها می شوند. به عنوان مثال، وقتی به صدای جریان آب گوش می دهیم اگر خنکی آب را هم حس کنیم این باعث می شود حس های گوناگون انسان تحریک شوند. ولی، اگر به این موضوع، نگاه عمیق تری داشته باشیم ممکن است شعر زیبا یا متن ادبی به ذهن ما الهام شود که آراسته بودن به هنر نویسندگی و ثبت تصاویر، می تواند آن را برای ما ماندگار کند. پس، کشف استعداد و پرورش آن در گروی استفاده ی صحیح از نعمت های الهی و شکرگزاری از خداوند به خاطر نثار کردن لطف بیکرانش به ما
انسان ها است که باید همیشه قدردان آن باشیم.
زنده باد یاسمن عزیز
خوشحالم شدم اسمت رو دیدم.
سپاس از تو به خاطر این نوشتۀ زیبا.
– [ ] شايد اين جمله كه هيچ كس بي استعداد نيست به مذاق عده زيادى در تفكر و درونشان خوش نيايد.اخر ان زمان كه استعداد خيلي از أفراد كشف يا ساخته مي شد استعدادها روي نيمكت ته كلاس دبستان بخاطر اشتباه در حل چهارتا جمع و تقسيم سركوب شد و اين جمله كه اخر هم ب هيچي نميرسي جوانه هاي استعدادها را تا ريشه خشكاند و ملكه ذهن شد كه فقط انها كه رديف اول مي نشينند و جمع و تفريق مشقشان را بدون غلط تحويل مي دهند فاتح تمام قله هاي موفقيت دنيا هستند.اما دقيقا استعدادهاي درخشان روي همان نيمكت هاي ته كلاس بود كه دفتر نقاشيشان خوش رنگو لعاب تَر بود جديدترين روشها برأي دست انداختن معلم و بقيه كلاس روي همين نيمكتهاي ته كلاس ابداع مي شد.خوش نمكترين كلمات برأي تعويض جو خشك كلاس از همان ته كلاس پرتاب مي شد.همه اينها نشان ميداد كه مستعدترين أفراد همانها بودند كه ته كلاس بعنوان تنبل كلاس از انها ياد مي شد شايد انموقع استعدادي سركوب شد يا مورد توجه قرار نگرفت .اما ياداوري همان شيطنت ها و طراحى سازمان يافته بهم زدن نظم كلاس و فكاهى و مزه پرانى ميانه درس نشانه از استعداد و ذوق دارد .چه خوب كه اين ذوق و استعداد را بازيابى كنيم و ادامه دهيم كه قطعا ثمر آن را بدست مي اوريم..
زنده باد. زیبا نوشتید.
سلام و وقت بخیر
سوال خوبی بود. راستش به این فکر کردم که آیا تا به حال شده نگران بی استعدادی خودم باشم؟
و دیدم نه. من هیچ وقت نگران این نبودم که استعداد ندارم. برعکس در هر کار و زمینه ای که وارد می شدم همه متعجب می شدن که چطور من انقدر سریع یاد می گیرم. آن ها می گفتند استعداد. من هم تا همین دیشب می گفتم استعداد. کمی که فکر کردم دیدم نه، این ویژگی فردی من است که وقتی در کاری قدم می گذارم نهایت تلاشم را می کنم. مثلا مادرم همیشه می گوید «وقتی هانیه خونه رو تمیز می کنه، خونه خیلی تمیز میشه» می دونم به این خاطر می گه که بازم تمیز کنم (: ولی دقت که می کنم می بینم من توجهم به جزییات در انجام کار زیاده برای همین باعث میشه نتیجه خیلی خوب نشون داده بشه.
فقط یک بار نگران شدم که نتوانم نه این که استعداد نداشته باشم آن هم چون انگشتهای خیلی کوچکی دارم نگران شدم که نتوانم ویولن زن خوبی بشوم. هرچند برایم سخت بود و باید دوبرابر یک انگشت کشیده زور می زدم تا با انگشت کوچکم بتوانم نت را بگیرم. البته با این که این روزها ویولن نمی زنم آثار آن روزها باقی مانده و در حالت عادی انگشت کوچکم دست چپم کمی از انگشت های دیگرم فاصله دارد.
در کل مشکل من بی استعدادی یا نگرانی در باره آن نبود. مشکل من این بود که نمی توانستم تمایز بدهم که چه چیز علاقه اصلی من است و هی از این شاخه به آن شاخه پریدم. البته که الان در راه درست خودم قرار دارم.
سلام هانیه جان
چقدر خوب و قشنگ از تجربۀ خودت گفتی.
به نظر من آدم بی استعداد نداریم، بلکه شخص هنوز خودش را کشف نکرده به مخض اینکه سعی کند خودش را بهتر بشناسد کم کم استعدادهایش رو میشوند و با پرورش آنها به منصه ظهور میرسند.
گاهی وقتها استعدادی داری ولی جایی برای نشان دادن نداری به اصطلاح ویترینی یا سن نمایشی برای عرضه، یا حتی مخاطبی که طالب باشد. من با خودشناسی تونستم استعدادم رو کشف کنم و با شرکت در دوره خوب نویسندگی شما در حال پرورش اون هستم.
زنده باد فریبا خانم گرامی
امیدوارم که در مسیر نوشتن خوش بدرخشید.
راستی سایت زیبایی دارید.
سلام
من تجربه ام راجع به استعداد رو امروز توی پست اینستاگرامتون راجع به همین مطلب به اشتراک گذاشتم و بعد دیدم که اینجا هم راجع به همین مطلب پست گذاشتید.خب چه بهتر میتونم دوباره بگم ؛
من یک عمر تو اشتباه بودم که استعدادهام در چیه؟! فکر میکردم در ریاضی استعداد دارم ،در نتیجه به اجبار استعداد فرضی علاقه و درنهایت پشتکار پشتش اومد و خواندم و خواندم و خواندم …
حالا بعد از اینهمه خواندن اگه بگم هنوز در تبدیل ریال به تومان مشکل دارم بیراه نگفتم😅
جالبه بگم استعدادهام و علایقم در چیزهایی بود که فکر میکردم درشون استعداد ندارم و مدام از کنارشون طفره میرفتم .یا اصلا به ذهنمم خطور نمیکرد که همچین چیزی هم هست…
یکی از نمونه هاش ساز زدن بود .که به اصراااار زیاد پدرم در ۱۸ سالگی شروع کردم .
گویا هم استعداد داشتم
هم علاقه
هم پشتکاری که با علاقه توام شده بود
و چی بهتر از این میتونست باشه برای یک نفر عاشق زندگی …
استعداد من در نوشتن (البته شما تو یک مطلبتون گفته بودید همه استعداد نوشتن دارند،پس بهتر هست بگم علاقه ام به نوشتن)رو هم پدرم در ۱۰ سالگی بهم نشون داد…
من در تمام عمرم از این دو استعداد گمشده ای که فکر میکردم ندارم و در دو کودکی و جوانی توسط پدرم کشف شد ازش تا آخر عمرم ممنونم…
هرچند که به بیراهه هم رفتم و این جبر روزگار یا شاید هم رسم زندگی باشه …
راستی با اجازتون میخوام از لقمه هاتون یه تکه برای خودم بردارم و به تقلید از شما هر روز چند صفحه ای راجع به این لقمه های خوشمزه بنویسم …
به به
زیبا نوشتید سپیده جان
لذت بردم.
استعداد یکی از دستوپاگیرترین باورهاییست که هر روز و علیالخصوص هنگام شروع کاری جدید با آن مواجه میشویم. علاوه بر مشکل تفکر به نداشتن هیچ نوع توانایی، با عدهای هم روبهرو میشویم که با معضل فوران علاقه و استعداد رویارو هستند. لذا در تصمیمگیری برای انتخاب یک مسیر به شدت درمانده شدهاند.
برای من در هنگام تصمیمگیری برای یادگیری ساز پیانو یک مدل از این ماجرا رخ داد. وقتی این ساز را که یکی از دشوارترین هاست انتخاب کردم، اولش احساس فوقالعادهای داشتم. از قضا استادی به تورم خورده که کلا با واژه سخت آشنایی چندانی ندارد. اولین آهنگی که مقابل من بود، از همان کارهایی بود که باعث میشد با افتخار کلاویهها را ببوسی و به پیانو تا ابد بدرود بگویی.
بارها شک و تردید تنها زمانی شکسته شد که بلاخره با تلاش زیاد، بیش از تصور خودم و استادم موفق شدم و به این شکل راه برای ادامه این مسیر هموارتر شد.
درباره نویسندگی به شکل دیگری دیگری درگیر بودم. از آن آدمهایی بودم که پای دفترهای جملهنویسیشان آفرین نویسنده کوچک زیاد دیده میشد و از این قبیل نوشابهها زیاد در دست و بالم داشتم. با ورود جدیتر به این حوزه و کلاس نویسندگی خلاق و دیدن اعجوبههای فرابشری این فضا، کاملا از خودم ناامید شدم. با دوستان زیادی حرف زدم. مهمترین جلابخش روحم خود نوشتن بود.
کاری که انقدر عاشقش بودم که خود عشقش و تسکین حضورش، این مسئله را برایم نیست و نابود میکرد.
انواع جملهها درباره استعداد هم وجود دارد اما موضوع تعبیر ماست. من خوش دارم چیزی را از آنها برداشت کنم که مانع راهم نمیشوند.
جملاتی از رابرت مک کی از کتاب داستانش اینجا مینویسم که امیدوارم الهامبخش شما باشد.
– استعداد فاقد مهارت مثل بنزین بدون ماشین است. شعله زیادی دارد اما چیزی را به حرکت درنمیآورد.
ـ اگر ذهنتان کار نمیکند به این دلیل است که چیزی برای گفتن ندارید. استعدتان زایل نشده است. اگیز حرفی برای گفتن داشتید حتی نمیتوانستید خود را از نوشتن باز دارید. استعداد را نمیشود کشت اما نادانی و جهل میتواند آن را فلج و بیفایده کند. زیرا نادان اگر استعداد هم داشته باشد قادر به نوشتن نیست. استعداد را باید با شناخت امور واقع (facts) و افکار و اندیشهها پروراند. تحقیق کنید. استعداد خود را پرورش دهید. تحقیق نه تنها رمز پیروزی بر کلیشهها که رمز پیروزی بر ترس و همزادش افسردگی است.
زنده باد مهسا جان
چه خوب نوشتی. عالی.
من استعداد شدیدی به نخوابیدن دارم. سه شبانه روز قرص آلپرازولام در دسترسم نباشد خوابم نمیبرد. این اتفاق باعث شد به قلم و کاغذ بیندیشم. به ساعات بیداری شبانه اُخت گرفتهام و دراین فرصت نوشتم. اما فقط نوشتم، صفحات کاغذ را پر کردم، هرچه از ذهنم گذشت نوشتم بیکه بدانم چطور مینویسند. بیاصول، بیقاعده، اکنون نیز مینویسم. بااصول، باقاعده، متشکرم استاد کلانتری مهربان🌷
زنده باد راضیه خانم نازنین
چه جالب.
مرسی به خاطر این کامنت زیبا و الهامبخش.
نادر ابراهیمی در ابتدای کتاب “لوازم نویسندگی ” مفصل درباره استعداد نوشته. در ادامه بخشیش رو میارم:
اصل ، در بحث ما ، این است که وجود استعداد _به معنای نخستین _به هیچ وجه از لوازم نویسندگی نیست ، و استعدادِ فرا اراده و خواست ، سخنی ست مُهمل و عاری از معنا ، و سدّی ست دروغین و حاصل از توهّم و تزویر و جهل که بر مسیر نویسنده شدن (و به طور کُلّی چیزی شدن) بسته اند ؛و هر آنکس که بخواهد و اراده کند و جمیع لوازم و شرایط را فراهم آورد ، قطعاً نویسنده خواهد شد .
بنابراین وجود شرایط و لوازم و امکانات ، امری ست حذف ناپذیر ؛ اما عمدتاً و اساساً در اختیار انسان .
لوازم نویسندگی
همچنین در کتاب ابوالمشاغل میگه:
نع! من دروغ بزرگی به نام «استعداد» را باور نمی کنم و تحت هر شرایطی هم باور نخواهم کرد. … هر کس هر چه بخواهد می شود – بدون تردید. مشروط بر انکه شرایط مناسب وجود داشته باشد یا به وجود اورده شود. همین.
و البته کوبنده ترین جمله هاش:
ما هر چه بخواهیم ، میتوانیم بشویم.
استعداد بزرگترین دروغی است که انسان، به خویش گفته است.
نادر ابراهیمی
امیدوارم مفید باشه برات شاهین جان
زنده باد علی عزیزم
ممنون به خاطر این نقل قول زیبا.
من استعداد
استعداد من
من استعداد
استعداد من
….
این آهنگ آشنای درون منه از موقعیکه با کلمه استعداد آشنا شدم
و چه پستی بلندی هایی را در زندگی طی کردم به اشتباه، اشتباه ها درس آموز می شوند درست، اما عقب برده اند در زندگی مرا. انتخاب های اشتباه، اشتباه های زمانبر. حسرت های بجامانده…
من طرفدار علاقه ام در زمینه ی کاری اما علاقه را در بستر چند استعداد شاخص خود می دانم البته که این نظریه ای دارد که قبلا در گشتن های پکرآمیزم به سخنرانی ای در تد رسیدم که کتابی را معرفی کرد و سرچ آن کتاب در گوگل هلم داد به سایت متمم و در آنجا با آن نظریه آشنا شدم.
از تجارب شخصی خواسته باشم بگویم از دردناکترینش میگویم از آخرین هایش:
در سی سالگی مسیر اصلی ام یعنی نویسندگی را یافتم.
دردناکترش آنجاست که این ذوق و شوق همیشه همراهم بوده از همان سنین راهنمایی که به یاد دارم، استعداد همان جا رخ نمایی میکرده،
در زنگ انشاها با خلاقیت و نوشتن های متفاوت.
در دبیرستان با سرمست شدن سر کلاس های ادبیات.
حتی در انتخاب رشته ی دانشگاه، فقط این سه رشته را زده بودم ولاغیر، نه حقوق و نه حسابداری و نه مدیریت ها می دانستم به آنها علاقه ندارم.
اول روانشناسی و مشاوره
دوم ادبیات عرب
سوم زبان و ادبیات فارسی
که کاش از سوم به اول می زدم
کاش به همان وضوحی که میدانستم به حسابداری علاقه ندارم، به همان وضوح از عشق به نوشتن آگاه بودم کاش اهمیت علاقه برایم محرز بود.
استاد کلانتری به نظر من اگر کاری سخت باشد انجامش برای کسی و بگوید من علاقه دارم به آن کار، به نظرم در اشتباه تشخیصی از علاقه به سر میبرد، الان یاد اولین جلسه ی کلاس های یکی از اساتیدم افتادم که اسم و رسم بچه های کلاس را می پرسید و این سوال که اگر برگردین به عقب رشته ی مشاوره رو انتخاب میکنین یا نه؟
به من که رسید جوابی دادم که استادم گفت ایشونو تشویق کنید و برام دست زدند، گفتم:
من اگر برگردم مشاوره را انتخاب میکنم، اگر باز هم برگردم بازم مشاوره رو می زنم اگر بازم برگردم بازم همین رشته رو بر می گزینم….
زنده باد فاطیما جان
چه خوب که بلند و مفصل نوشتی.
بینهایت سپاسگزارم از اینکه تجربۀ شخصی خودت را اینجا به اشتراک گذاشتی.
چقدر خوب که کتابنویسی رو همراه با مخاطبانت پیش میبری…. حتما خیلی مورد اقبال قرار میگیره…منم حتما تو این مسیر همراهت خواهم بود
راستش من واقعا هیچوقت استعداد رو نفهمیدم. نبوغ رو میفهمم اما استعداد رو متوجه نمیشم. تازه نبوغ هم با این تعریف که «هرکسی میتونه نبوغ داشته باشه. همون چیزی که اون رو از بقیه متفاوت میکنه.»
فکر میکنم استعداد مانع حرکت و تلاش میشه
سلام سلام محمد عزیزم
فدای تو. ممنونم از توجهت.
زنده باد.
من در باره استعداد یابی و استعداد سازی همین را بگویم که بی استعدادترینم در زمینه کارهای پیرایشی و آرایشی
یعنی خوشبختانه یا متاسفانه یک لاک زدن ساده را هم نمی توانم به شکل درستش انجام دهم
یعنی هر کار هم بکنم یک گافی در این زمینه ها خواهم داد اساسی
خب اصلا هم خوب نیست این اعترافات
ولیکن واقعیت است
مادر شوهر هشتا و پنج ساله ام بارها غبطهی مرا بر انگیخته از بس که با استعدادتر و باهوش تر از من بوده در این شاخه ی به خصوص
آقای کلانتری جان بروم سر انواع و اقسام فعل و یادگیریشان که این هفته خوووب مشت و مالم داده است این موضوع
خیر پیش
زنده باد شکوه خانم عزیز
چه خوب که با این زبان شیرین از تجربۀ خودتون گفتید.
یک راه کشف استعداد اصلی مون، یعنی اینکه ما برای چه کاری ساخته شدیم، توجه به “کودکی” مونه. اینکه در کودکی بیشتر به چه کاری متمایل بودیم.
به نظرم در کودکی خیلی چیزها رو میشه کشف کرد.
زنده باد. این جنبۀ موضوع هم خیلی مهمه.
به قول اینشتین “همه استعداد داریم ولی اگه ماهی رو با توانایی بالا رفتن از درخت بسنجیم یه موجود بی استعداده.”
این یه نگاه به استعداده یعنی “هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش”
اما یه نگاه دیگه هم هست، اینکه در وجود همه ی ما استعداد تمام کارها قرار داده شده، البته به طور نابرابر.
یعنی ممکنه کسی مثلا در نویسندگی “کم استعداد” باشه و یکی “پراستعداد”، طبق این نظریه “بی استعداد” نداریم.
حالا اونی که کم استعداده برای رسیدن به مهارت و هدفش، باید بیشتر از یه پراستعداد تلاش کنه.
لب مطلب:
کم استعداد + تلاش زیاد = پراستعداد
زنده باد محمد عزیز
زیبا نوشتی.
این عالیه:
کم استعداد + تلاش زیاد = پراستعداد
بسیار ایده خلاقانه ای را برگزیدید جناب کلانتری، به شیوه های مختلف پویایی و سرزندگی را به آدم تزریق می کنید، خداقوت و دستمریزاد
در خصوص لقمه اول استعداد
لقمه اول : استعداد
در خصوص استعداد، همیشه معتقد بودم که کوهی از استعداد هستم ولی در هیچ یک به سرانجام مطلوبی نرسیدم، شاید به این علت که خیلی شاخه شاخه کردم، شاید به این علت که مشوق و راهنمای جدی نداشتم، شاید به خاطر مسال ژنتیک هست و ارثی که از والدین گرفتم، در طراحی با مداد استعداد خوبی دارم و متاسفانه جدی نگرفتمش، کلاس های متعدد و هر دفعه بعد از مدتی رها کردن که مانع از پیشرفت و رشد چشم گیر شد. در شعر گفتن و نوشتن هم به نظرم استعداد دارم، البته تا امروز که پایان ماه دوم مدرسه نویسندگی هستم، هنوز بازخوردی از شما دریافت نکردم و منتظر ماه های آینده هستم و گرفتن بازخورد. در زمینه خوانندگی بعضا گفتند صدای خوبی دارم. آنچه که خودم اذعان دارم که در آن استعداد نداشته ام یادگیری زبان انگلیسی بوده، نه تنها استعداد نداشتم، پشتکاری هم نداشتم، علی رغم نیاز مبرمی که به آن در خود احساس می کنم. البته الان که می نویسم مبرم، به خود می گویم اگر مبرم بود حتما جدی تر گرفته بودمش، احتمالا مبرم نیست و شاید اصلا نیاز نیست. در این خصوص نگرانی خاصی ندارم، بیش از آنکه نگرانی باشد حس تأسف است از اینکه برای یکبار جدی دنبالش را نگرفتم که به سرانجام برسانمش.
سپاس از مهر شما خانم منصوری عزیز
زیبا نوشتید. 🌸
یک شب خیلی اتفاقی مطلبی رو خوندم با مضمون اینکه اگر میخواهید بدانید استعداد شما چیست؛ پس ببینید بیشتر از همه مشغول چه کاری میشوید.
جواب من به این سوال (نوشتن)بود و بعد بلافاصله مثل برق گرفته ها در گوگل سرچ کردم:چگونه نویسنده شویم و اولین جمله ای که خوندم این بود: نوشتن درمان رهایی از بیهودگی است. به همین راحتی!هم استعداد کشف کردم هم پاسخ (نوشتن) ابی بود بر اتش نگرانی من بابت هدر دادن وقت
زنده باد مائده عزیز
خوب نوشتید.
یادمه وقتی نوجوان بودم از بس والدین سخت گیری داشتم زیاد به کار خانه علاقمند نبودم و شش دانگ خوشم به مدرسه بود. بنابراین بعضی اوقات موقع آشپزی غذا خوب درنمیومد و قر قر مادرم رو می شنیدم. حالا این مورد رو به خانه داری هم اضافه کنید که کارهام دلچسب مادرم نبود و این باعث شد که من احساس کنم در زمینه خانه داری و شوهرداری استعداد ندارم و به درد کار بیرون از خانه میخورم. که البته باعث کم شدن اعتماد به نفسم هم شد. ولی بعدها منو جه شدم که من دوست دارم در آشپزی خلاقیت به خرج بدم و مادرم برعکس من بود. پس من در زمینه آشپزی استعداد داشتم ولی مادرم منو به بیراهه کشاند.
زنده باد خانم طوسی عزیز
چقدر خوب از تجربۀ شخصی خودتون گفتید.