0
به قول رضا قاسمی: «مدتی این وبنویس تبخیر شد!»
اثاثکشی به دفتر جدید، و برگزاری کلاسها و جلسات پیاپی و کار روی اپلیکیشن مدرسه نویسندگی، همه و همه باعث شد، تا کمی از وبلاگ دور بیفتم. اما حالا برگشتهام تا وحشیتر از همیشه ادامه بدهم! این هفته میبینید که در بعضی روزها حتی چند پست تازه منتشر میکنم.
صد دویست تا کامنت خوب هم جمع شده روی هم، که امروز جواب همه را میدهم. حالیا ببخشید که دیر شد!
1
من شیفتۀ نثرم. یگانه مهارتی که همیشه برای تقویت آن مشتاق و آمادهام، نثرنویسی است. نثر خوب ارزش آن را دارد که تمام انرژی و توانت را صرف آن کنی. ستون «نثرهای یومیه»، کوششیست برای نثربازی در جریان زندگی روزانه؛ که عجیبن شده با شتابزدگی و بیقراری و چندکارگی. عنوان «نثرهای یومیه» را از کتابی با همین نام وام گرفتهام.
2
دیروز، پنجشنبه 19 دی ماه، اولین جلسۀ دورۀ جدید کلاس محتوا آغاز شد. ناهید عبدی و من مدتهاست که میخوانیم، میبینیم، مینویسیم، حرف میزنیم و برنامه میریزیم تا این کلاس، طی ده جلسه، کامل و آبرومند و مثمرثمر باشد. کلاس دیروز را ناهید با گفتن از مدل ذهنی یک محتواگر حرفهای آغاز کرد. ناهید گفت توی دنیای فعلی باید بدانیم که بیمحتوا کار از کار پیش نمیرود.
بعد با هم یک تمرین انجام دادیم. من رفتم از توی کشوی آشپرخانۀ مدرسه نویسندگی یک چکش آوردم و گفتم بچهها، بیایید برای این چکش یک قصه بسازیم؛ قصهای که این چکش یک لاقبا را به یک چکش یگانه و منحصربهفرد تبدیل کند. نتیجۀ تمرین غافلگیرکننده بود: یکی از زبان اول شخص درونیات چکش را نوشته بود، دیگری قصهای هنری ساخته بود و یکی از بچهها هم چکش را به بهانهای برای مرور خاطرات گذشته بدل کرده بود.
باری، در ادامه ناهید از اهمیت نظم شخصی گفت و با دادن یک برگۀ برنامهریزی روزانه، نکتههایی را بیان کرد که روز یک محتواگر چیرهدست را میسازند.
بعد از آن هم چای و نسکافه خوردیم، بچهها با هم گپ زدند؛ رابطۀ دوستانهای که توی کلاس ایجاد شده بود واقعاً دلگرمکننده بود.
در بخش دوم کلاس، از بچهها خواستم فهرستی از عقاید و باورهایی را که دوست دارند با محتوا ترویج کنند، روی کاغذ بیاورند. حالا وقت آن بود که برای یکی از گزارههای که نوشته بودند، توی کلاس یک پست اینستاگرامی تولید کنند. در فاصلهای کوتاهی همه متن پست را نوشتند، همانجا برای مطلبشان عکس گرفتند، و بعد با مرور و ویرایش همۀ متنها توسط من و ناهید، پستها با هشتگ #محتواگران منتشر شدند.
کلاس وقتی نتیجه میدهد که توی آن کار عملی بکنند. برداشتن گامی ملموس، ولو کوچک و ناقص، بهمراتب از تلنبارِ صِرف اطلاعات در ذهن، ارزشمندتر است.
بزودی این کلاس را به صورت آنلاین هم برگزار میکنیم؛ با روشی تازه و ویژه.
3
وقتی از من میپرسند که بهترین ایدهها چه زمانی به ذهنم خطور میکنند، همیشه در جواب میگویم: وقتی فکر نمیکنم.
جان هگارتی | از کتاب «هگارتی از خلاقیت میگوید»
4
یک کاغذ باریک بردار، نصف ورق یک دفتر عادی. روی آن روال کارهایی که اول صبح باید انجام بدهی بنویس.
مثلاً من به محض بیدار شدن، وقتی پشت میزکارم مینشینم، کاغذ زردرنگی را میبینم که چسبانده شده روی میزم:
-اول صفحات صبحگاهی را بنویس.
-بعد وارد بخش مدیریت سایتت شو، و صفحۀ نوشتن یک پست تازه را باز کن. تیتر اولیه مطلب را بنویس. و بگذار این صفحه باز باشد و مطلب را طی روز بنویس و صیقل بده.
-بعد فهرست کارهای روزانهات را ببین. هر چه لازم است کم و زیاد کن.
-آماده شو تا 90 دقیقه پشت سر هم تمرینِ نوشتن کنی.
-ببین از آنچه توی تمرین نوشتهای میتوانی چیزی برای پست سایت بیرون بکشی.
-آماده شو برای ضبط کردن درس صوتی دورۀ نویسندگی خلاق.
-حالا وقت ضبط کردن یک لایو اینستاگرامی است.
اگر در 70 درصد روزها هم بتوانم به این روال پایبند باشد، نتیجه از نظر من درخشان خواهد بود.
5
باز هم از هگارتی
برای ما که این روزها، زمین و زمان خشممان را شعلهور کرده. این حرف هگارتی الهامبخشترینِ حرفهاست:
برای اکثر ما خشم منجر به استرس میشود؛ بدترین نوع استرس. اما برای هنرمندها خشم میتواند به نیروی محرک مثبتی تبدیل شود. اگر خشم در یک اثر هنری متمرکز و هدایت شود، قادر خواهد بود چیزی بسیار عمیق تولید کند.
حالا تو به من بگو چه نقشهای برای مصادره به مطلوب خشمهایت کشیدهای دوست خشمگین من؟!
6
من از بازنده بودن بیزارم.
به همین خاطر است که مینویسم.
مطلوب است تعیین چگالی بازندگی و نویسندگی!
9 پاسخ
من همیشه در کابوس هایم مینویسم
از مطالب مفید شما سپاسگزارم
سپاس خانم معمار عزیز
لطف دارید.
با خودم می گویم آیا یک چکش ابزار مناسبی برای کشتن یک آدم هست؟آیا اگر کسی به من حمله کرد،می توانم از چکش برای دفاع از خودم استفاده کنم؟
به سمتم حمله می کند و من چکش را در سینه اش فرو می کنم.قطعا دردش می آید،خون به همه جا تراوش می کند.اما نمی میرد.پس به نظرم باید به گلویش بزنم یا شاید پیشونی اش.اما نه من آدم کشتن با سلاح سرد نیستم.نمی توانم رودررو درحالی که در چشمان طرفم زل زده ام با زور بازوی خودم چکش را در پیشونی یا گلویش فرو کنم.
من باید از فاصله دور چکش را پرتاپ کنم.هرچه نباشد این تنها سلاحی است که در اختیار دارم.پس باید در فن نشونه گیری استاد شوم.
اما آیا اگر این ضربه از راه دور بزنم دردش بیش تر است یا نزدیک؟اصلا چرا من به فکر دردی هستم که طرفم می کشد؟
نه چکش ابزار مناسبی برای من نیست.من قاتل مهربانی هستم.میخواهم بکشم،اما نمی خواهم طرفم درد بکشد.
*چه تمرین جالبی،چه قدر کیف داد.
خیلی خیلی بامزه بود سعید. پایانبندی خلاقانه و جالبی داشت.
دمت گرم.
مثل همیشه عالی 🙏🏻
فدای تو آتنا جان.
🙏🏻🙏🏻😍😍