پیشنوشت: اگر دلم بگیرد یا اگر حالم خیلی خوب باشد ، در هر صورت روانهی انقلاب میشوم و کتاب خریدن بیش از هر کار دیگری خوشحالم میکند. در میان کتابفرشی ها اولین انتخابم فروشگاه جیحون است.
با اینکه تمام قفسههای جیحون را زیر و رو کردهام و دیگر کتابی نمانده که ورق نزده باشم، اما هر بار کتابی برای غافلگیری وجود دارد. این میتواند کتابی باشد که از نگاهم دور مانده یا کتابی که تازه به بازار نشر عرضه شده است.
امروز در کُنج یکی از قفسهها به کتابِ «به هر چی فکر میکنی به بر عکسش هم فکر کن»*رسیدم. کتاب جالبی که در هر صفحه از آن متن الهام بخشِ کوتاهی آمده است. همچنین کتاب تصاویر جذاب و هنرمندانهای دارد. در ادامه بخش کوتاهی از کتاب را برایتان نقل میکنم:
«گلفبازهای پیر برنده نمیشوند (این یک قانون مطلق نیست، بلکه معمولاً اینطور است) چرا؟
گلف باز پیر میتواند توپ را تا همانجایی پرتاب کند که گلفباز جوان پرتاب میکند.
به اندازهی او هم خوب به توپ ضربه میزند.
و احتمالاً شناخت بیشتری هم دارد.
پس چرا آن ضربهی اضافی را میزند که مانع پیروزیاش میشود؟
تجربه.
او نقاط ضعف را میشناسد، میداند اگر درست نزند چه اتفاقی میافتد و برای همین هم بیشتر احتیاط میکند.
بازیکن جوان، یا اینها را نمیداند یا احتیاط لازم را نمیکند.
مزیت او همین است.
همهی ما همینطور هستیم.
شناخت بیشتر، باعث احتیاط بیشتر میشود.
رمز کار در این است که کودک باقی بمانیم.»
5 پاسخ
سلام شاهین.
یاد یکی از نوشتههای ست گادین افتادم.
میگه اگه توی یه همایش مثلا دربارهی نرمافزار شرکت کنید، همیشه حرفایی که تازهواردها در حواشی همایش میزنن خیلی ارزندهتره و بیشتر مسیر آیندهی اون رشته رو مشخص میکنه. و اگه انقلابی قرار باشه در اون رشته به وجود بیاد از همین حواشی شروع میشه.
میگه اون کسایی که توی ردیف جلو نشستن اونقدر داراییهاشون زیاده و اونقدر محافظهکار شدهاند که قدرت چندانی برای تغییر ندارن.
http://sethgodin.typepad.com/seths_blog/2016/08/it-happens-around-the-edges.html
سلام شاهین عزیز
یونا لرر توی کتاب تصمیم گیری اش از همین مثال گلف باز استفاده می کند و همین موضوع را به صورتی علمی توضیح می دهد.
عین متنش یادم نیست. اما کلیتش این است. می گوید:
گلف بازهای باتجربه اگر به نحوه ی حرکت پاهایشان و چوبشان توجه کنند بیشتر از گلف بازهای آماتور اشتباه می کنند.
چه جالب محسن جان
حتما باید کتاب یونا لرر رو بخونم.
شاهین جان سلام
امیدوارم ایندفعه از آن دفعه هایی بوده باشد که با حال خیلی خوب به انقلاب رفته ای.
این لذت کتاب خریدن را حسابی درک میکنم…، پاتوق من فروشگاه فرهنگ است، اگر نرفتی حتما برو، میدان ولی عصر است. برای من پیاده راهی نیست، زیاد میروم، اسباب بازیهای طبقه همکفش هم برای یگانه خیلی خوب است. یک زیرزمین خوبی دارد که جان میدهد برای نشستن و تورق کتابها. بعد از کتاب خواندن هم میتوانی قدمی بزنی از آن وسط بلوار زیبای کشاوز تا پارک لاله…، ایده پیاده روی ات را هم که گذاشته ای کنار برای نویسنده شدن، دوباره برایت زنده میشود… 🙂
راستی شاهین، من آن روزی را می بینم که پسران (یا شاید هم دختران) زیادی میروند جیحون برای تورق کتاب، آنها هم یک عده شان، انجیر را خیس خورده دوست دارند، یک عده شان عاشق بوی بهارنارنجند و یک عده شان…، وسطهای کتابهایی که هر بار ورق میزنند ناگهان یک کتاب پیدا می کنند که قبلا ندیده اند، خیلی کتاب خوبی است، یک طرح جلد فوق العاده دارد با یک کارتون که کار خود نویسنده است، متنش هم واقعا خواندنی است. صفحه داخلش هم جلوی قسمت نویسنده نوشته: شاهین کلانتری.
سلام امین آرامش عزیز
از خواندن کامنت زیبای شما شگفت زده شدم.
وبلاگ خواندنی و جذابی دارید. به مخاطب ثابت شما نبدیل شدم.
با آرزوی بهترین ها