سندروم «اینو که قبلاً خوندم»
انگار بعضیها فقط کتاب میخوانند تا در پاسخ بقیه بگویند: «اینو که قبلاً خوندم، یه چیز جدید بگو.»
جملۀ «اینو که قبلاً خوندم» یکی از خطرناکترین جملههایی است که مانع یادگیری عمیق و مؤثر میشود.
روخوانی از هر کتاب یا تماشای یکبارۀ هر فیلمی به معنی فهم و به کار بستن آن در زندگی نیست.
شاید بهتر باشد گاهی برعکس عمل کنیم، یعنی وقتی کسی کتاب یا فیلمی تکراری را به ما معرفی کرد، سعی کنیم یکبار دیگر آن را مرور کنیم.
تکرار کاری خلاقانه است
شاید تکرار کاری غیرخلاقانه به نظر برسد.
پژوهشگران حوزۀ خلاقیت پیشنهاد میکنند که برای خلاقیت بیشتر، تنوع بیشتری را وارد زندگیمان کنیم؛ کتابها و نشریات دیگر حوزهها را ورق بزنیم و مسیرهای تازهای را برای رفتن به محل کار امتحان کنیم.
اما تکرار تضادی با تنوع ندارد.
من با نزدیکترین و صمیمیترین دوستانم فقط در حوالی خیابان انقلاب قدم میزنم. هرروز به همان کتابفروشیهای تکراری سر میزنم و توی کافه هم معمولاً چیزی جز قهوه اسپرسو سفارش نمیدهم.
با اینکه تقریباً هرروز با خرید کتاب، خریددرمانی میکنم، بازهم وقت بخواهم یک مطالعه لذتبخش و دقیق داشته باشم سراغ کتابهایی میروم که قبلاً آنها را خواندهام.
موضوع مهم این است که بپذیریم که معمولاً در هر بار مواجه با یک موقعیت تکراری، اتفاقی تازه در راه است.
بار دهمی که یک کتاب را میخوانیم بههیچوجه قابلمقایسه با دفعات اولیه مطالعۀ همان کتاب نیست، یا پیادهرویی که چند سال است مدام در آن قدم میزنیم، همان پیادهرویی نیست که روزها و سالهای قبل بوده.
دنیای ذهنی ما لحظهبهلحظه در حال تغییر است و هر بار مراجعه به یک اثر یا فضای تکراری میتواند تجربهای کاملاً نو و خلاقانه باشد؛ چون ما آدمهای قبلی نیستیم.
10 پاسخ
از خودم میپرسیدم داستان سیندرلا یا رابینهود یا داستانهای معروف خارجی چرا بارها و بارها بصورت یک فیلم سینمایی ساخته میشوند؟
اکنون پاسخ را یافتم
با سپاس فراوان
از خودم میپرسیدم داستان سیندرلا یا رابینهود یا داستانهای معروف خارجی چرا بارها و بارها بصورت یک فیلم سینمایی ساخته میشوند؟
اکنون پاسخ را یافتم
پس با لیست طویییل کتابهایی که میخواهیم “حتما” بخوانیم و نخوانده ها چه کنیم؟
من خودم کتاب هایی هست که احساس میکنم این کتاب را باید حداقل دوباره خواند و همون موقع اون کتاب رو به لیست”دوباره بخوانم” هام اضافه میکنم اما همچنان منتظرم خوانده هام به یه عدد خاصی برسند یا مدت مشخصی از اون کتابهای “دوباره بخوانم هام” بگذره بعد شروع کنم به دوباره خوانی. نمیدونم هم چقد درسته این کار.
نرگس جان
تقریباً تمام حرفهای خودم دربارۀ کتابخوانی رو اینجا نوشتم:
کتاب خریدن و کتاب خواندن | راهنمای کامل یک شکارچی کتاب!
“من هم این نیاز به بازخواندن کتابها را احساس میکنم. هر بار به نظرم میرسد که در حال خواندن کتاب تازهای هستم. آیا این من هستم که تغییر کردهام یا حالا به چیزهای تازهای برخورد کردهام که بار اول ندیده بودم: یا این نوشته، از گردآمدن گوناگونیهای فراوانی شکل میگیرد و آن طرح اولیه، دوباره تکرار نمیشود؟
هر بار که در پی دوباره زنده کردن یک نوشته پیشین هستم، به تصورات تازه و نامنتظری بر میخورم، احساسی که قبلاً نداشتهام. گاهی به نظرم میرسد که این گذر از خواندن به خواندنی دیگر، یک تعالی است، به این معنا که مثلاً روح متن نوشته شده را بهتر در خود نفوذ میدهم یا برعکس با فاصله گیری منتقدانهام، آن را به دست میآورم.”
*اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، ایتالو کالوینیو
یکی از عادتهای قدیمی من_ که متاسفانه در یک بازه زمانی کنار گذاشته بودم_ اینه که از روی جملات یا پاراگرافهایی که دوست دارم رونویسی میکنم.
سال ۹۲ چندتا از کتابها و داستانهای کالوینیو رو خوندم که متنی که نوشتم حاصل همون خوندنها و رونویسیها بوده.
یه نکته دیگه هم الان به ذهنم رسید دلم نمیاد ننویسم. اون هم اینکه خیلی وقتها که با خودم فکر میکنم متوجه میشم آموزه کتابهایی که تا قبل ۱۴_۱۵ سالگیم خوندم بیشتر از تمام کتابهای بعدی که خوندم هنوز همراهم هستن. چون محدودیتی که در خرید و داشتن کتاب بود(شهرمون کتابفروشی نداشت، هنوزم نداره!) باعث شد کتابهای پدرم رو بارها و بارها و بارها بخونم. از بین اون کتابها یه هفت، هشت جلدی هستن که انگار خط به خطشون رو خود من هم کنار نویسنده زندگی کردم.
نمیدونم قبلا هم در وبلاگت کامنت گذاشتم یا نه الان حضور ذهن ندارم. اما همزمانی مرور نوشتههام و دیدن این مطلب رو فیدخوان باعث شد یه کامنت بذارم. یکی از مخاطبای خاموش وبلاگت چراغ روشن کرد شاهین عزیز 🙂
سمانه نازنین
همیشه به داشتن دوستی مثل تو افتخار میکنم.
خوندن کامنت زیبات منو بی نهایت خوشحال کرد.
میدونم که آیندۀ درخشانی در انتظار توئه.
درود شاهین جان-
مطلب در خور ستایشی بود. بنده دو بار رمان «سنگتراش سن پوان» اثر لامارتین را مطالعه کردم دو سال در میان. بار دوم خوب یادم است رمان را به گونه یی یافتم که بار اول نیافته بودم. این نشان میدهد که سیر تفکر انسان و درک آن از جهان هستی هر لحظه در حال تغییر است. همانگونه که هیچ یک از موج دریا با یکدیگر همسان وشبیه نیست. و این را باید به فال نیک گرفت.
به نظرم حتی یک بار هم که شده این متن رو باید خوند !
کمک میکنه از تکرار واهمه نداشته باشیم..
من هر روز صبح ساعت 6 سر کلاس درس در مدرسه نشسته ام و با نوشته های استادم در فراسوی زمان و مکان بر ابرمعناها غوطه می خورم.
چگونه مدرسه ای است این مدرسه آنلاین نویسندگی که اختیار نشستن و ايستادنش، بودن و نبودنش، خندیدن و اشک ريختنش با من است.
لذتی این چنین تنها در ماورای خیالم پرسه میزد. هرآنچه میخواستم اکنون دارم.
سلام به دوستم خوبم سارا احسانی نازنین
از کامنت زیبایی که نوشتی بی نهایت لذت بردم.
راستی اسم سایتت خیلی خوبه، خوشم اومد واقعاً.
به امید موفقیت های طلایی برای تو