ماکس ژاکوب نوشته: وقتی که در ناپل زندگی میکردم، گدایی بود که همیشه جلوی درِ خانهام مینشست. من هم عادت داشتم هر بار پس از پیادهشدن از کالسکه و رفتن بهسوی خانه، سکهای برایش میانداختم. یک روز متعجب از اینکه چرا او هرگز از کمکهای من تشکر نمیکند، نگاهش کردم. متوجه شدم چیزی که گمان میکردم پیرزنی گداست، صندوق چوبیِ سبزرنگی است که پر از خاک است و چند موزِ گندیده.
حالیا رابطۀ بسیاری از ما با سایت یا صفحۀ اینستاگرام یا کانال تلگراممان مثل همین حکایت است. آنچه منتشر میکنیم، مثل سکهای است که پرت میکنیم روی صندقچهای خاکآلود.
میپنداریم که هر روز محتوایی منتشر میکنیم و همین برای بازاریابی محتوا کافی است. مدام هم در خلوت و آشکار گلایه داریم که چرا رسانۀ ما بازدهی چندانی ندارد؛ اما فقط کافی است یک بار سر بچرخانیم و ببینم ما دقیقاً داریم روی کجا و با چه هدفی محتوا منتشر میکنیم.
بازاریابی محتوایی زمانی ثمربخش است که از تکگویی خارج شود و به گفتوگویی پویا و با مخاطب بدل شود. حرف این نیست که رسانه خودش را در حد مخاطب تنزل بدهد؛ چراکه گَهگاه مخاطب اصلاً از وجود کیفیت بالاتر آگاه نیست. این وظیفۀ نویسنده و محتواگر است که برای ارتقای سلیقه و توقع مخاطب بکوشد؛ اما برای ارائۀ پیشنهاد تازه به مخاطب، راهی جز گفتوگوی عمیق با او نیست.
بنابراین نکتۀ نهایی این یادداشت این است:
بهجای اینکه در خلأ دنبال ایده باشیم، برنامه بریزیم تا در جریان گفتوگویی ژرف با مخاطب، به کشف موضوع مناسب محتوا بپردازیم.
تنها در این هنگام است که آن صندوقچۀ کهنۀ چوبی به سایت (کانال تلگرام یا صفحۀ اینستاگرام) جاندار و قبراق تبدیل میشود.
4 پاسخ
“این وظیفۀ نویسنده و محتواگر است که برای ارتقای سلیقه و توقع مخاطب بکوشد.” چقدر لذت بردم از خواندن این جمله
تارا جان
زنده باد.
چه خوب که به این جمله توجه کردی.
موضوع ارتقای سلیقه برای من خیلی جذابه.
کلا مطالب ر ا دوست دارم به طورکلی. اما فکر نمیکنی مثالی که ا ولش آوردی توهین به خواننده و مخاطب هست؟ گدایی که باید تشکر کنه؟ شاید همین طرز فکر در ناخودآگاه پیام با به شنونده میده و آن را دفع میکنه
چه ربطی به مخاطب داره لیلا جان؟
من دارم سایت رو میگم.