پیشحرف: «ریزنوشته» عنوان دستۀ مطالبی است که من توی کانال تلگرام مدرسه نویسندگی منتشر میکنم. در ریزنوشتهها نویسندگان دیگر نیز مینویسند. اما من اینجا به نقل ارتکابات شتابزدۀ خودم اکتفا میکنم.
این جمله شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد، اما غالباً پس از چند سال مداومت در نوشتن، به جایی میرسیم که بدون نوشتن کُمیتمان میلنگد.
کافی است دو روز از نوشتن دور شویم تا ببینیم رشتۀ امور از دستمان در رفته، درست و دقیق فکر نمیکنیم و زندگیمان به پریشانسرا تبدیل شده.
لابد توی فیلمها دیدهاید آدم محتضری را که اگر ثانیهای دیرتر قرصش را بالا بیندازد، ناگزیر از سرکشیدن ریق رحمت است.
قلم و کاغذ گاهی چنین نقشی پیدا میکنند.
اما این اصلاً ترسناک نیست.
این یعنی نوشتن ضرورتی شده در زندگی ما.
و پر بیراه نیست اگر بگویم، من، بینوشتن، بیشخصیتم. چون با نوشتن است که میتوانم چکش و سنباده دستم بگیرم و شخصیت خودم را بسازم و صیقلی کنم.
من عادت دارم وقتی صبحها از خواب بیدار میشم سه صفحه پشت سر هم بنویسم، عادت دارم هر روز یه مطلب آموزشی روی سایت خودم بذارم، عادت دارم تمام کارایی که طی روز میکنم رو هر نیمساعت یه بار تو یه جدول بزرگ ثبت کنم، عادت دارم حین خوندن هر کتاب و مقالهای هر کلمهها یا عبارتی رو که برام جالبه یادداشت کنم، عادت دارم بعضی کتابای قدیمی و خوب خودم رو هر روز بگیرم دستم و چند دقیقهای نوازششون کنم، من عادت دارم روزی چند بار روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی رو چک کنم، من عادت دارم هر روز به طراحی آموزشی دورۀ نویسندگی خلاق فکر کنم، من عادت دارم هر روز دو فنجون قهوه بخورم، من عادت دارم هر روز سر خودم غر بزنم که تو باید باید باید بهرهوری خودت رو ده برابر کنی، من عادت دارم تو کتابفروشیا پرسه بزنم و کتابای نو و کهنه بخرم، عادت دارم روی هر کاغذی که جلوم هست شروع کنم به نوشتن، عادت دارم که با علاقه از علاقههام برای دیگران حرف بزنم، من عادت دارم که با عادتهای خودم کیف کنم.
من فهمیدم که فقط به واسطۀ داشتن بعضی از عادتهای خوبه که میشه مطمئنتر از هر روش دیگهای به رضایت و موفقیت رسید.
اکتاویو پاز میگه:
«…واژه در اصل خود انسان است. ما از واژهها ساخته شدهایم. آنها تنها واقعیت وجودی ما هستند، یا در نهایت، تنها نمونه از واقعیت وجودی ما. هیچ نوع اندیشهای بدون زبان وجود ندارد، چنانکه هیچگونه درکی از آگاهی بدون آن امکانپذیر نیست.»
این حرفِ پاز اصلاً اغراقآمیز نیست. موضوع اینه که ما کلمهها رو خیلی دستکم میگیریم. چون واژهها مفتومجانی زیر دست و پامون ریختن. هر طور میخوایم باهاشون رفتار میکنیم، شلخته، و بدون توجه به تمام ظرفیتهایی که دارن.
اما فرق نویسنده با عموم مردم در اینه که نویسنده رابطۀ متفاوت و جدیتری با واژهها داره. اون میدونه که اولاً بدون دایره واژگان گسترده دستش خالی میمونه و از پسِ نوشتن هیچ چیز درستودرمونی برنمیاد، ثانیاً نویسنده از این موضوع آگاهه که لذت اصیلِ نوشتن وقتی تجربه میشه که بازی با کلمهها رو یاد بگیره؛ درست مثل شطرنج.
نوشتن مُشت نشخوارهای ذهنی را باز میکند. کافی است سه چهار صفحه دربارۀ عمیقترین نگرانیهایت بنویسی تا بفهمی انبوهی از آنها بیراهاند و فرسنگها دور از واقعیت.
وقتی قلم دست میگیریم ذهن پریشان و چموشمان را رام میکنیم، و او را وامیداریم تا شمردهشمره و با صدای رسا حرف بزند. اینجاست که ذهن عرقریزان به فشار میافتد و مجبور میشود نگاهی منطقی و چندجانبهتر به واقعیت داشته باشد.
وینستون چرچیل زمانی گفته بود:
«وقتی به گذشته و به همۀ آن نگرانیها مینگرم، داستان پیرمردی را به خاطر میآورم که در بستر مرگش گفت در زندگیاش گرفتاریهای زیادی داشته که اغلب آنها هرگز اتفاق نیفتاده.»
حتی شلختهترین و خامدستانهترین نوشتهها هم تلاشهاییاند برای خلق زیبایی. محصول مهم نیست، لحظۀ نوشتن به خودی خود خالق زیبایی است؛ خالق لحظههای کشف و جاریشدن.
با نوشتن، برای زیبایی وقت میگذاریم؛ برای زیبادیدن، زیبابودن و زیبازیستن.
9 پاسخ
سلام..
با خوندن این مطلب به شدت افسرده شدم چون داشتم روی جستار کلماتم کار میکردم و خیر سرم به همچین چیزی رسیده بودم.. باورم نمیشه این حرف از قبل گفته شده.. من نه میدونستم نه خونده بودم.. حالا نمیدونم اون مطالبی که نوشتم بندازم دور یا حقیقت رو با صحبت های پاز وارد نوشته هام بکنم.. البته خوشحال هم شدم.. چون ناخواسته و نادانسته به چیزی رسیده بودم که آدم بزرگی پیش از من رسیده بوده
مایرم عزیزم
در دنیای ایدهها این کاملاً طبیعیه. دهها یا شاید صدها نفر دیگه هم این حرف رو به شکل دیگهای زدن. تو با خیال راحت حرف خودت رو بنویس و کیف کن.
مشتاقم ببینم چی نوشتی.
درود و سلامی به پاکیزگی هوای قله ی مون بلان.
مدتی هست که کمتر به وب شما سر میزنم به دلایل معدود.و بیشتر از کانال دنبال میکنم.اما امروز (یا در واقع دیروز) مسئله ای برام رخ داد که کم ربط با محتوای این یادداشت نیست.داستانی کوتاه و در گونه(یا بقول دوستان آوانگارد مون:ژانر) ترسناک برای نویسنده ای خرده پا و گمنام.صبح که بیدار شدم و کمی هم از برنامه عقب مونده بودم، کامپیوتر رو روشن کردم تا صفحه ی صبحگاهی عزیزم رو شروع کنم که بعد از چند دقیقه با واقعیتی جانفرسا روبرو شدم.مانیتور بدون اطلاع قبلی دعوت حق رو لبیک گفته بود.هرچند که امیدوارانه با قطع و وصل کردن به پریز و فوت کردن در کابل و راز و نیاز و نذر و دعا به درگاه پروردگار و انواع و اقسام کوشش هایی که به لحاظ فنی فکاهی تلقی میشوند رو ادامه دادم و نتیجه هیچ بود.بی اغراق روانم گسیخته شد.هرچند که میتوانم با ابزار های سنتی و یا توی موبایل به نوشتن بپردازم اما اون شوق و شعف و لذت رو فقط با کامپیوتر بهش میرسم.وقتی که سلطه ی انگشتانم رو به روی کیبرد حس میکنم و موقع تایپ آه از نهاد دکمه بلند میشه.نه شوخی کردم انقد هم نگاه بی رحمانه ای ندارم.اما تصور اینکه برای مدتی نمیتونم به بایگانی صفحات روزانه ام(صحبگاهی+عصرانه+شبانه) و نوشته های دیگرم دسترسی داشته باشم به ریسمان وجودم چنگ می انداخت.بایگانی ای که شاید از لحاظ فرم و محتوا به اندازه ی بزاق سگ هار ولگرد خال خالی بیابانی هم نیارزد اما برای من یکی ارزش معنوی بسیاری دارد.شاید هم بعد ها بعد از مرگم با عنوان یادداشت های فلونی چاپ شد و آثار گور به گورمان را به حیطه ی نقد گذاشتند.از طرفی خوشحال بودم که عادت نوشتن اینگونه به مغز استخوانم رسوخ کرده و از طرفی ناراحت برای ناتوانی از لذت و منفعت بردن از ابزار دیگر نوشتن.از جنس همان کشمکش ها و سرریز شدن احساسات متضاد که اکثر مان حداقل یکبار لمس اش کرده ایم.قدم زدن و فکر کردن و گوش دادن به موسیقی بی کلام الهام بخش و سرگرمی های مختلف و حتی کتاب خواندن هیچکدام نوشتن نمیشود که نمیشود.حتی قدم زدن.وقتی میخواهم رمان جدیدم را بنویسم،بیست دقیقه قبل از آن، حدود یک ربع الی نیم ساعت متغیر در حین و نزدیک یک ربع الی بیست دقیقه بعد از آن قدم میزنم اما جواب آخر نوشتن است.القصه که در حال حاظر از بامداد رسید امداد و توانستم مانیتور دیگری جایگزین کنم.باورم نمیشود که یک روز کامل به این درد سوخت.
اگر بخواهم درسی از این ماجرا بگیرم و به بقیه که این رو میخونن منتقل کنم اینهاست:
۱-وابستگی به ابزار خاص، مرگ زمان غیرقابل بازگشت را در پی دارد.
۲-برخلاف باور عموم نوشتن بی هزینه نیست.گاهی زمان، گاهی روان، به ندرت جسمی و گاهی مادی.البته مطمئنن گران نیست و نوشتن به هزینه هایش می ارزد.
با ارادت.
پ.ن:اگر ایمیل عمومی ای دارید لطفا نشانیش رو برام درج کنید.در آینده ای نه چندان دور خوشحال میشم بخش هایی از رمان نصفه ام رو براتون ارسال کنم و نظرتون رو بدونم.
درود سینا جان
چه خوب نوشتی این کامنت رو؛ با یک زبان شیرین و روان.
این هم ایمیل من:
info@shahinkalantari.com
باید این جمله را هر روز در سر سطر اول کاغذ بنویسم که: نوشتن فرصتی برای خلق زیباییست. ممنون شاهین عزیز که می نویسی.
درود پوریا جان
امیدوارم زندگیت همیشه زیبا و شاد باشه.
سلام،
این سایت جذابتر از پیشه، داره جذابترم میشه! بیشک این هر روز بهتر شدن، نتیجه خواندن و نوشتن و همان عادتهای خوبیه که گفتین.
و اما درباره این بخش که نقل کردید (ما از کلمه ساخته شدهایم) و من خیلی دوستش دارم:
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود، و آن کلمه خدا بود. [تورات]
و کلمه، بی زبانی که بخوانَدَش و بی اندیشهای که بدانَدَش، چگونه میتواند بود؟ [علی شریعتی]
درود وجیهه جان
به به، چه خوشحال شدم اسم زیبات رو اینجا دیدم.
سپاس به خاطر نقل این جملههای ارزنده و زیبا.