بارها دیدهایم افرادی را که به بیماریهای صعبالعلاج دچار شدهاند یا تجربهای نزدیک به مرگ داشتهاند و در اثر این تجربه نگاهی کاملاً متفاوت به زندگی پیداکردهاند؛ یادگیری هنری که همیشه تمنایش را داشتهاند آغاز کردهاند، دست از حرص و طمع کشیدهاند و در یککلام از زندهبودن به زندگی رسیدهاند.
همیشه به این موضوع فکر میکنم که چگونه میتوان بدون از سر گذراندن تجربههای تلخ و دشوار، به چنین نگاه عمیق و زلالی به زندگی رسید، چگونه میتوان در میان روزمرگی از زندهبودن به زندگی کردن رسید…
نقلقول زیبا و تامل برانگیز آلدوس هاکسلی دربارۀ دی اچ لارنس به نظرم اشاره به رازی است که باید در نگاه هر فرد خلاقی وجود داشته باشد.
هاکسلی درباره نگاه دی اچ لارنس به زندگی چنین میگوید:
«او به اشیا چنان مینگریست که گویی با چشمان مردی مینگرد که در مرز باریک میان مرگ و زندگی بوده است؛ و ازآنجاکه از تاریکی بازگشته جهان برای او بینهایت زیبا و اسرارآمیز جلوه میکند.»
2 پاسخ
الان که در مرز بین بچگی وبزرگسالی قرار گرفتم و تازه دارم مفهموم چیزهایی شبیه شکست و تحقیر و … رو میفهمم بیشتر از همیشه از بزرگ شدن میترسم
درسته که انسانها پس ازتجربهی روزهای سخته که به رشد و بالندگی میرسند ولی روزهای سختی که انتظارمو میکشه و من هیچ ایده وتجربه ای برای کنار اومدن باهاشون رو ندارم منو به وحشت میندازه ….
گفتنش ساده است. ولی بعید میدونم دی اچ لارنس هم بدون از سر گذراندن حد اقل یک تجربه تلخ تونسته باشه به این نگاه مجهز بشه.