داستان بگو فقط

فلسفه‌بافی می‌کنی نه فلسفه‌ورزی، چون بضاعت فلسفی نداری. پس جای آنکه حتا به گرد پای «قرنطینه‌»‌ برسی، قهوه‌ی زرد آقای نویسنده تحویل می‌دهی. 

میلان کوندرا گفته بود باید «هستی و زمان» مارتین هایدگر را خوانده باشی تا رمان «بار هستی» را بهتر بفهمی. 

کوندرا اندیشه‌ی هایدگر را هضم کرده که دست به نوشتن چنین رمان-جستاری می‌زند. 

اصلن چه اشکال دارد فقط داستانت را بگویی و بگذاری هر اندیشه‌یی هم که هست در سپیدی سطرهای متن آشکار شود؟ 

دیدم سهیل سمی، مترجم پُرکار روزگار ما، این قضیه را رک‌وروراست بیان کرده:

«از خوندن رمان‌هایی که راوی‌های ظاهرا خاکی‌مسلک دارن و مدام در مورد زندگی حرفای به ظاهر ساده اما عمیقی می‌زنن که می‌شه استخراجشون کرد گذاشت مجازی کلافه شدم. تعداد نویسنده‌هایی که کارشونو بلدن و فقط داستانشونو تعریف می‌کنن و تموم هی داره کم می‌شه. همه می‌خوان زندگی رو تبیین کنن. بابا داستانتو تعریف کن. اگر کارتو بلد بودی زندگی لعنتی خودش تبیین می‌شه. ول کن این قضیه‌ی کثیف تبیین زندگی رو. آخه مگه چه ارزشی داره این تبیین که هی حرفای گنده گنده می‌ذارین تو دهن راوی یا شخصیتای به ظاهر باحالتون. سعی نکنین باحال باشین. بهترین راه باحالی همینه.»

فقط داستان بگو؛ یا لااقل اول فقط داستان بگو.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *