من مترجم نیستم، سودای ترجمه را هم در سر نمیپرورانم.
اما وقتی عبدالله کوثری و عزم او در ترجمه ی رمانهای سترگ یوسا را میبینم حیرت زده می شوم. اگر او نبود ما جنگ آخرالزمان و گفتگو در کاتدرالِ یوسا با چنین ظرافتی نداشتیم.
نمی توانم از ترجمههای شگفت انگیز مهدی سحابی فقید به راحتی بگذرم، او سرخ و سیاه استاندال و مرگ قسطی سلین و در جستجوی زمان از دست رفته پروست را برای ما به یادگار گذاشته است.
وقتی به سروش حبیبی و ترجمههای شگفت انگیز آناکارنینا و جنگ و صلح تولستوی و طبل حلبی گونترتگراس نگاه میکنم، چیزی جز تحسین و احترام به ذهنم نمیرسد.
یا بگذارید اینطوری بگویم که من به قدرت توجه و تمرکز این مردان هنرمند حسادت میکنم.
از خودم میپرسم چه میزان خویشتن داری در این مردان بزرگ بوده که بهترین های ادبیات را با چنین دقت و کیفیتی به زبان فارسی برگردانده اند.
آنها کتابهایی را ترجمه کرده اند که ما دیگر حتی فکر خواندن آنها را هم در سر نمیپروانیم.
برای نسل من که از بی طاقتی و ضعف در توجه و تمرکز رنج می بریم، دیدن چنین تلاش هایی عجیب و غریب و باورنکردنیست، برای مایی که فقط استاتوس و جمله قصار می خوانیم.
دستاوردها و سختکوشی چنین مردانی همواره برایم انگیزه بخش بوده است.
همیشه سعی میکنم یکی دو تا از کتاب هایی را که ترجمه کرده اند روی میز کارم داشته باشم. تا یادم بماند می توان کارهای بزرگ و با کیفیت کرد.
به تعبیر استنلی کوبریک از داستان ایکاروس بازمیگردم: از رویای رسیدن به خورشید دست نکشیم، بیاید روی بالها بیشتر کار کنیم.
4 پاسخ
واقعا که کارهاشون ستودنیه.
به لطف یکی از دوستان یکبار افتخار اینون داشتم که چند ساعتی در یک کافی شاپ در یک جمع 4 نفره با جناب عبدالله کوثری گفتگو کنیم. ساعات بسیار لذت بخشی بود و همه ما در سکوت کامل بودیم تا از صحبتهای ایشون استفاده کنیم. از چیزهای مختلفی گفتن از تجربیات و خاطرات ترجمه کتابهای مختلف و سفرهاشون و ادبیات امریکای لاتین و …
یکی از خاطراتشون که خیلی من را شگفت زده کرد این بود که گفتن برای ترجمه کتاب کنستانسیا اثر فوئنتس, کار براشون بسیار سخت شده بود و در انتخاب لغات و ترکیبهایی که بتونه نزدیکترین حس را به جملات نویسنده داشته باشه به مشکل خورده بودند و خیلی از جاها برای یک جمله یا یک پاراگراف چندین ترجمه مختلف داشتن که واقعا نمیدونستن کدومش میتونه بهتر حال و هوای اثر اصلی رو منتقل کنه. برای رفع این مشکل بار سفر بستن و چند ساعت با خود فوئنتس به گفتگو و پرسش و پاسخ پرداختن.
محمدرضا جان
مرسی بایت خاطره جالبی که نقل کردی، واقعا برام آموزنده بود.
اتفاقا من کتاب کنستانتینای فوئنتس رو خیلی دوست دارم و دو بار خوندمش.
میدونی یک مسله همیشه منو اذیت کرده و اون نحوه نگرش دوستان ام به معرفت شناسی وجودی غربی است . نه اینکه قبول شان نکنم . نه اتفاق علاقمند به درک دنیای انها هستم ولی چندان تعلق خاطری ندارم . هدف از این پاردکس این است که نوشته های انها را متن مقدس نمی دانم . فقط از نظر ادبی توانایی هایی هست . در شناخت چندان مطمن ندیدمشان .
شاهین با اجازت می خوام جملهتو این طور تغییر بدم:
آنها “فکر”هایی را ترجمه کردهاند که ما دیگر حتی “فکر”خواندن آنها را هم در سر نمیپروانیم.