حرف‌های همسایه در پیاده‌رو

1

تنها پنجره‌ای روشن در شب، جهان را عمیق‌تر می‌کند.

-تاسوس لیوادیتس

من که دیگر هرگز شکوه شب را به ابتذال صبح نمی‌فروشم. سحر هم اگر زیباست، از اینکه در امتداد شب قرار گرفته زیباست،

2

بخشی ار خطابۀ نوبل گونتر گراس را با ترجمۀ حسین حسن‌خان بخوانیم. اگر با افسانه سیزیف آشنا نیستید، پس اول روی لینک کلیک کنید و بعد مناجات‌نامۀ گراس! را بخوانید:

ای انسان مقدس، ای «سیزیف» که از برکات «کامو» به جایزه نوبل دست یافته‌ای. از تو می‌خواهم، کاری کنی که یان سنگ در بالای کوه قرار نیابد تا بتوانیم آن را باز هم به بالا بغلتانیم تا بتوانیم از از داشتن سنگ‌هامان شادمان باشیم و تاریخ نقل شده دربارۀ رنج‌نامۀ وجودمان پایان نپذیرد.

3

و امروز بالاخره، بعد از مدت‌ها جست‌وجو، کنارِ پیاده‌روز، حرف‌های همسایۀ نیما را پیدا کردم. بخشی از نامۀ نیما به «شاعر جوان» که ارزش بارها و بارها بازخوانی را دارد:

1 تنها پنجره‌ای روشن در شب، جهان را عمیق‌تر می‌کند. -تاسوس لیوادیتس من که دیگر هرگز شکوه شب را به ابتذال صبح نمی‌فروشم. سحر هم اگر زیباست، از اینکه در امتداد شب قرار گرفته زیباست، 2 بخشی ار خطابۀ نوبل گونتر گراس را با ترجمۀ حسین حسن‌خان بخوانیم. اگر با افسانه سیزیف آشنا نیستید، پس اول روی لینک کلیک کنید و بعد مناجات‌نامۀ گراس! را بخوانید: ای انسان مقدس، ای «سیزیف» که از برکات «کامو» به جایزه نوبل دست یافته‌ای. از تو می‌خواهم، کاری کنی که یان سنگ در بالای کوه قرار نیابد تا بتوانیم آن را باز هم به بالا بغلتانیم تا بتوانیم از از داشتن سنگ‌هامان شادمان باشیم و تاریخ نقل شده دربارۀ رنج‌نامۀ وجودمان پایان نپذیرد. 3 و امروز بالاخره، بعد از مدت‌ها جست‌وجو، کنارِ پیاده‌روز، حرف‌های همسایۀ نیما را پیدا کردم. بخشی از نامۀ نیما به «شاعر جوان» که ارزش بارها و بارها بازخوانی را دارد: نامه ششم عزیز من! به آن نشانی که داده بودید آن جوان پیش من آمد. شعرهایش را برای من خواند. خیلی زیاد، نزدیک بود سرم بترکد. این قدر فکر نکرد دری که به روی کم‌تر کسی باز می‌شود، برای او که باز شد، شاید پیش آمدی باشد که درک فیض کند. یک کلمه نمی‌خواست بشنود. مثل این که از حرف پر شده بود. از هرچه صحبت به میان آمد می‌دانست. رمان‌ها نوشته،دیوان‌ها تمام کرده، تحقیقات تاریخی زیاده ازحد. بنظرم آمداین جوان کمی سالم نباشد، حماقتی که جنون باید اسم گذاشت. در آن نه هوشی، نه حسی عالی به کار رفته؛بلکه حسد و کینه فرمانفرمای بزرگ آن. مثل همسایه شما، کلمه‌ای از من نپرسید و هیچ مشکلی نداشت. معلوم شد آمده بود تا من به وجود چنان هنرمند زبردستی که نخوانده و کار نکرده «رسیده» است، پی ببرم. انگورهای غوره نشده بسیار است. خطری بالاتر از این برای هنرنیست که آدم کار نکند و به هوش خود اطمینان کرده، نداند. مسالۀ کار، مسالۀ خردشدن استخوان است و همه زحمت‌ها در این است. به شما گفته بودم رضایت، باید از سنجش کار خود با دیگران فراهم بیاید و در سایر اوقات باز به شما گفته بودم، هرچندهمسایه قبول ندارد، من هنوز مشق می‌‌کنم. از کوتاه نظرتر آدم‌ها که تصور کنید، فکر می‌کنم که بهره‌ای بگیرم. زیرا که خوب و بد، آن چه مارا احاطه کرده است، مملو از بهره‌ای هستند. اگر آن‌ها کفایت ندارند، شما باید کفایت داشته باشید که از چیزهای بی کفایت، به کفایتی برسید. در جواب او البته هیچ یک از این حرف‌ها اثر نمی‌کرد. من از سیمای او دانستم. به همین جهت وقتم را تلف نکردم. ولی شما وقت زیادی دارید به او نصیحت کنید. آدمی که عیب خود را نبیند،رو به تکاملی نمی‌رود. این نردبان است که باید به آن پاگذاشت و امتحان کرد، نه این که چشم خودرا بست و دوید. چاپ دوم/انتشارات دنیا/شهریور 1351 4 5 شکسته‌نویسی روز: وبینار سوم هم برگزار شد. این سه وبینار از بهترین تجربه‌های آموزشی من بودن. تونستم از سه تا موضوع جذاب بگم. حالا حس می‌کنم با بچه‌های وبیتار میتونیم یه گروه خوب بسازیم، و بنویسم و بنویسیم و بنویسیم... تو شبانه‌روز گذشته فقط دو ساعت خوابیدم، یا تو جلسه بودم، یا داشتم کتاب می‌خوندم و می‌نوشتم و می‌نوشتم و می‌نوشتم... تو قلم‌انداز بعدی می‌‌خوام راجع به «شکوه تنبلی» بنویسم... <"i" class="wp-svg-"checkmark-circle" "checkmark-circle""></"i"> پیشنهاد: نقشه راه نویسندگی دوره‌های حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا <"i" class="wp-svg-"globe" "globe""></"i"> شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

نامه ششم

عزیز من!

به آن نشانی که داده بودید آن جوان پیش من آمد. شعرهایش را برای من خواند. خیلی زیاد، نزدیک بود سرم بترکد. این قدر فکر نکرد دری که به روی کم‌تر کسی باز می‌شود، برای او که باز شد، شاید پیش آمدی باشد که درک فیض کند. یک کلمه نمی‌خواست بشنود. مثل این که از حرف پر شده بود. از هرچه صحبت به میان آمد می‌دانست. رمان‌ها نوشته،دیوان‌ها تمام کرده، تحقیقات تاریخی زیاده ازحد.

بنظرم آمداین جوان کمی سالم نباشد، حماقتی که جنون باید اسم گذاشت. در آن نه هوشی، نه حسی عالی به کار رفته؛بلکه حسد و کینه فرمانفرمای بزرگ آن.

مثل همسایه شما، کلمه‌ای از من نپرسید و هیچ مشکلی نداشت. معلوم شد آمده بود تا من به وجود چنان هنرمند زبردستی که نخوانده و کار نکرده «رسیده» است، پی ببرم.

انگورهای غوره نشده بسیار است. خطری بالاتر از این برای هنرنیست که آدم کار نکند و به هوش خود اطمینان کرده، نداند.

مسالۀ کار، مسالۀ خردشدن استخوان است و همه زحمت‌ها در این است.

به شما گفته بودم رضایت، باید از سنجش کار خود با دیگران فراهم بیاید و در سایر اوقات باز به شما گفته بودم، هرچندهمسایه قبول ندارد، من هنوز مشق می‌‌کنم. از کوتاه نظرتر آدم‌ها که تصور کنید، فکر می‌کنم که بهره‌ای بگیرم. زیرا که خوب و بد، آن چه مارا احاطه کرده است، مملو از بهره‌ای هستند. اگر آن‌ها کفایت ندارند، شما باید کفایت داشته باشید که از چیزهای بی کفایت، به کفایتی برسید.

در جواب او البته هیچ یک از این حرف‌ها اثر نمی‌کرد. من از سیمای او دانستم. به همین جهت وقتم را تلف نکردم. ولی شما وقت زیادی دارید به او نصیحت کنید. آدمی که عیب خود را نبیند،رو به تکاملی نمی‌رود. این نردبان است که باید به آن پاگذاشت و امتحان کرد، نه این که چشم خودرا بست و دوید.

چاپ دوم/انتشارات دنیا/شهریور 1351

4

یکی از توییت‌های کانال توییتر رشد فردی:

‏اگر و فقط اگر بتونیم مدل ذهنی نتیجه‌گرا رو از خودمون دور کنیم، اون موقع دیگه تا موفقیت راه زیادی نداریم. بخشی از نگرانی همه ماها اینه که اگه به نتیجه نرسیم چی یا اگه نتیجه مطلوب نباشه چی؟ یا کی به نتیجه میرسیم؟
باید فقط در مسیر باشیم. باقی چیزها خودش اتفاق می‌افته.
پریسا حسینی

5

شکسته‌نویسی روز:

وبینار سوم هم برگزار شد. این سه وبینار از بهترین تجربه‌های آموزشی من بودن. تونستم از سه تا موضوع جذاب بگم. حالا حس می‌کنم با بچه‌های وبیتار میتونیم یه گروه خوب بسازیم، و بنویسم و بنویسیم و بنویسیم…

تو شبانه‌روز گذشته فقط دو ساعت خوابیدم، یا تو جلسه بودم، یا داشتم کتاب می‌خوندم و می‌نوشتم و می‌نوشتم و می‌نوشتم…

تو قلم‌انداز بعدی می‌‌خوام راجع به «شکوه تنبلی» بنویسم…

 

 پیشنهاد:

نقشه راه نویسندگی

دوره‌های حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا

شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

12 پاسخ

  1. درود شاهین جان
    یک ماه پیش فایل پی دی اف این کتاب را پیدا کردم و مکانی مجزا و پیدا در دکستاپ مانیتور روبرویم ،جای «حرف های همسایه» است. کتاب را یک بار مانند کتاب خوانده ام ولی مدام بین خواندن ها و نوشتن ها، به این بحر می ناب پیمانه می زنم و مست کلماتی می شوم که پیر یوش از «پستوی خانه ی ذهن و زبان » اش به ما مي بخشد.
    فقط این را می دانم که با ذهن و کلام نیما می شود هزار بار زندگی کرد.
    با ارادت رفیق!

    1. زنده باد توحید خوش ذوق
      اتفاقا تو سخنزانی هفتۀ قبلم، یکی از نامه‌های این کتاب رو برای حضار خوندم.
      خوشحالم که با این کتاب کیف میکنی.

  2. با سلام خدمت آقای کلانتری، من دو روزیست که کاری را شروع کرده ام و بزرگترین دلیل شروعش به خاطر این بوده است که بهانه ای باشد برای کسب تجربه بیشتر و گذراندن زمانی در مترو و اتوبوس تقریبا دو ساعت هر روز( برای رفت و آمد از خانه به محل کار و از کار به خانه)تا بنویسم چون در جایی از سایتتون گفتین که وقتی در تاکسی هستی، فضول باش و بنویس، مترو و اتوبوس بنویس. اما نیما در کتاب حرف های همسایه گفته خلوت با خود کمک می کند که بتوانی حتی خود را جای شیشه بگذاری و اگر شکست حس دردش را بیان کنی. پس این نوشتن در مترو و اتوبوس چگونه به کارم می آید؟ چه کنم‌کاربردی تر شود؟

  3. اگه می شدهمیشه توی تاریکی می نوشتم، اونم بایه موسیقی بی کلام. البته گاهی اینکار رو انجام می دم !
    کلا تاریکی یه آرامش خاصی داره، میشه راحت فکر کرد…
    6سالم که بود وقتی جای تاریکی رو پیدا نمی کردم می رفتم توی کمد می نشستم ، گاهی همونجا خوابم می برد.
    بالباس هام حرف می زدم، مامانم نگران می شد
    فکر می کرد دیوونه شدم.
    داییم که از روحیاتم با خبر بود،
    به مامانم این اطمینان رو می داد که من سالمم.
    9سالم که بود وقتی می اومد خونمون اولین کاری که می کرد ؛این بود که می رفت سراغ دفترم …
    الان بهترین دوستم داییمه.
    ای بابا …
    نمی دونم چی شد یهو رفتم
    سراغ خاطرات بچگی…

  4. سلام…

    بعضی وقتا از خودم میپرسم که ایا واقعا شما زندگی شلوغی دارید یا فقط اینطور به نظر من میاد؟ با خودم که فکر میکنم میبینم شما یه نویسنده ای و این یعنی حتما که یه ذهن شلوغ و پلوغ دارید ،پر از ایده های کج و معوجی که باید چکش کاریشون کنید تا صاف و درست و درمون بشن و بعد منتشرشون کنید و این خودش یعنی یه مشغله بزرگ و پر سر و صدا که هزارتا نیاز دیگه مثل غده های سرطانی بهش وصل شدن و باید بهشون رسیدگی بشه البته غده های سرطانی خوبی مثل مطالعه و…. و خب این ذهن ادمه که دنیای بیرونش رو میسازه ….
    امیدوارم که مشغله های های سرسختتون رو دوست داشته باشید و ازشون لذت ببرید…

    ممنون و خسته نباشید…
    سال خوبی براتون ارزو میکنم

    1. ستاره جان
      عیدت مبارک.
      آره. زندگی فوق شلوغ یا به عبارتی خیلی خیلی خیلی شلوغی دارم.
      این سایت فقط نوک کوه یخ زندگی منه.
      اما از این زندگی لذت میبرم. انتخاب خودمه. از بچگی دوست داشتم سرم همیشه شلوغ باشه.
      خوب و خوش و سلامنت باشی.
      راستی دلم برای کامنت‌هات تنگ شده بود.

      1. خوشحالم که قله زندگیتون اینقدر پر و پیمون و دوست داشتنیه اما چرا کوه یخ؟
        وهمچنین خوشحالم که به ارزوت رسیدی ! امیدوارم از سر و صدایی که قلم و کاغذ توی بازار زندگیت به راه انداخته لذت ببری!

        راستیتش یکم توی پیچ و خمای خودم گم شده بودم این شد که دوست نداشتم زیاد حرف بزنم ….

        منم دلم برای احوال پرسی هاتون تنگ شده!

        1. کوه یخ استعاری بود ستاره جان. یعنی یه حجم وسیعی از زندگی من پنهانه و طبعاً تو سایت دیده نمیشه.

          1. نمیدونم چرا اما هیچوقت به کوه یخ و استعاره هایی که ازش میسازن خوش بین نبودم ، شاید چون این ذهنیت که یخ آب میشه همیشه همراه با این استعاره از توی فکرم میگذره… با خودم میگم درسته کوه یخ بزرگه اما هرچی هم ک بزرگ باشه آخرش جنسش از یخه!

            اما خب زندگی شما یه حجم عظیم از کلمه هاست و از قرار معلوم نوشته ها هیچوقت آب نمیشن !

            مچکر و استوار باشید…

  5. به ربط به این پُست
    ———————————————
    1- آقای کلانتری
    عیدتون مبارک. عمیقاً آرزوی سالی پر از موفقیت و شادی رو برای شما استاد گرانقدر دارم.
    باید بگم یکی از اتفاق های واقعاً خوب و شاید شگفت انگیزِ سال نود و هفت برای من، آشنا شدن با شما و وب سایت تون بود.
    با خوندنِ دقیقِ اکثر مطالب تون، کلی چیز از شما یاد گرفتم و اصلاً طرز نگاه و فکرم نسبت به مسأله «نوشتن» دگرگون شد … و با دانش اندک خودم هم یه سری نظر راجع به یه سری از پُست ها که به نظرم جالب تر و مهم تر بودن، براتون نوشتم که همیشه خیلی خوب جواب دادید و نوشته هام رو ارزشمند دونستید که از این بابت تشکر می کنم.

    2- یه سؤال هم داشتم: کتاب «چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟» رو چجوری می تونیم تهیه کنم؟ الان تو بازار هست؟ کتابفروشی های میدون انقلاب دارن؟ همه نسخه هاش فروش رفته؟ اگه آره، دوباره تجدید چاپ می شه؟ تو نمایشگاه کتاب که ماهِ بعده، می شه پیداش کرد؟

    1. سلام امیر عزیز
      عیدت مبارک
      تو یکی از عزیزترین دوستان من هستی و خوشحالم که اینجایی و مینویسی.
      دربارۀ کتاب:
      روی سایت مدرسه نویسندگی لینک فروش کتاب هست.
      به تعداد محدودی موجوده و میشه سفارش داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *