جمله‌ام من

کوتاهم. 

گاه می‌خواهم کوتاه‌ترینِ جمله‌ها باشم. دو کلمه یا نهایت سه کلمه. حتا گاهی یک کلمه. یک فعل. حتمن یک فعل. کدام فعل؟ (چرا به‌جای «فعل» نمی‌گویم «کارواژه»؟ اگر اسم نمایشنامه «فعلِ» محمد رضایی‌راد «کارواژه» بود همین‌قدر دوستش داشتم؟ نه. 

کارواژه هم خوب است. اما فعل فعل‌تر است. فعل‌فعل دلمه‌یی. دلمه‌یی پر از واژه‌. دلمه‌کلمه.) 

اگر قرار بود جمله باشی دوست داشتی چجور جمله‌یی باشی؟ 

بلند و نفس‌گیر مثل این جمله از ترجمه‌ی سروش حبیبی از «آبلوموف»: «اندیشه همچون پرنده‌ای آزاد در چهره‌اش پرواز می‌کرد، در چشمانش پرپر می‌زد و بر لب‌های نیم بازمانده‌اش می‌نشست و میان چین‌های پیشانی‌اش پنهان می‌شد و سپس پاک از میان می‌رفت و آن‌ وقت چهره‌اش از پرتو یکدست بی‌خیالی روشن می‌شد و بی‌خیالی از صورتش به‌ اطوار اندامش و حتی به چین‌های لباسش سرایت می‌کرد.»، یا نه، مثل سطر اول «پایان یک‌ عمرِ» داریوش کارگر: «فریب خورده‌ام؛ خورده‌ایم.». 

دوست داشتی جمله‌یی با کلمات دشوار و ناآشنا باشی یا واژه‌های آسان و آشنا؟ جمله‌یی با یا بی قید و صفت؟ جمله‌یی ساده یا مرکب؟

از جمله‌بودگی بگو.

یک پاسخ

  1. سلام خدمت شما استاد عزیز و گرامی
    من اگه جمله بودم دوست داشتم یک جمله‌ی خبری با ترکیبی از کلمه های دشوار و هم آشنا باشم. جمله‌ی خبری‌‌ای که پر از صفت است اما با همه‌ی این تفاسیر خبری اشتباه می‌دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *