1
نقل است حتی سیلوستر استالونه هم با آن بنیهی بدنی، راکی 1 را طی سه روز نوشته !
اما من زمانی قصد داشتم روزی یک نمایشنامه بنویسم
زمانی هم میخواستم روزی یک فیلمنامه بخوانم
یا چک لیستی طراحی کرده بودم تا روزی یک کتاب بخوانم
بعداً جایی خواندم آنتونی رابینز هم که چنین سودایی در سر داشته، در نهایت طی 10 سال توانسته 700 کتاب را بخواند.
این تصمیمها برای زمانی بود که هدفهای عجیب و غریبی برای خودم تعیین میکردم .
به مرور با آزمون و خطاهای بسیار فهمیدم چنین اهداف غیر واقعبینانهای نتیجهای جز شکست و کاهش عزت نفس ندارد.
توفیق در پیگیری مداوم و پیوستهی عادتهای کوچک روزانه است.
و از آن پس شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) را زدم روی دیوار اتاقم:
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنرِ گام زمان است
بعداً هم مقالهی شوپنهاور در باب مطالعه و کتب* را خواندم و به طور کلی درباره زیاد خواندن و عادتهای مطالعهام تجدید نظر کردم:
“گاه اتفاق میافتد که شخصی که فراوان-یعنی تقریباً تمام روز را- مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر میدهد، به تدریج توان خوداندیشی را از دست میدهد، همچون شخصی که سواری همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد.”
2
حالا چند وقت یکبار -علاوه بر برنامهی مطالعه روزانهام- سعی میکنم ، یک روز کامل را تعطیل کنم و تمام روز را فقط به مطالعه کامل یک کتاب اختصاص بدهم.
مثل یک تور گردشگری یک روزه
طی مطالعه فصل به فصل جایم را عوض میکنم:
یک فصل در اتاقم، یک فصل روی کاناپه، یک فصل روی مبل، یک فصل در پشت بام و…
و در پایان با یک پیادهروی نسبتاً بلند به آنچه خواندهام میاندیشم.
اگر سفر خوب و پرباری بوده باشد قبل از اینکه سر بر بالش بگذارم، توی وبلاگ کتاب را به دوستانم معرفی میکنم.
اما کار من با کتاب طی این تور یکروزه تمام نمیشود، در روزهای بعد مثل نوشتن سفرنامه و مرور عکسهای یک سفر، یادداشتهایی که در حین مطالعه برداشتهام را چون خاطرات خوش سفر مرور میکنم.
برای انجام چنین کاری به تندخوانی نیازی نیست، زمانی دوره تندخوانی میرفتم، بعداً فهمیدم کندخوانی یا خواندن با سرعت متوسط مزایای بیشتری دارد.
من با تامل روی کلمات احساس بهتر دارم و اینگونه احساس میکنم عمیقاً از لحظهی حال لذت میبرم.
و هنگام مطالعه به تداعیها و ایدههایی که به ذهنم میرسد توجه میکنم وآنها را روی کارتهای کوچک یادداشت میکنم.
خواندن یک روزهی یک کتاب مثل انجام پروژهای کوچک، لذتبخش و به یاد ماندنی است.
4 پاسخ
شاهین عزیز سلام
روزگاری من هم عشق کتاب بودم و بعدها شدم کرم کتاب! دوستانم مرا کتابخوار یعنی کسی که کتاب را فقط نمی خوانَد که می خورَد، می نامیدند.
آن وقت ها برای کتابخوانی وقت تعیین می کردم. اما حالا فرصت کتاب خواندن ندارم و زمانم خیلی کم است. الان چکنم که به آن فضا بازگردم؟
وقت بدزد سعید جان. این بهترین دزدی عالمه.
یکی از بهترین حس ها که در زندگی ام تجربه می کنم کتاب خواندن کناب نوشتن در مورد کتاب شنیدن و دیدن کتاب است و حتی دیدن آدمهای کتابخوان است. به شدت عاشق کتابفروشی ها هستم و یکی از تفریحاتم شهرکتاب گردی است. این تور یک روزه کتاب هم ایده خیلی خوبی است که حتما از آن تقلید خواهم کرد اگر فقط مزاحم ها بگذارند.
معصومه جان
خوشحالم که دوستان شیفته ی کتابی مثل شما دارم.