نوشتن را به هر چیزی تشبیه کرده بودیم جز فال گرفتن، حالیا این هم روش.
البته نه هر نوشتنی. حرف دربارهی آزادنویسیست و بداههنگاری.
جریانِ خودبهخودیِ نوشتن مثل فالبازی هیجانانگیزست (یا باید چنین باشد). تازه اگر به مهملبودن فال یقین داشته باشی، هیجانانگیزتر هم میشود.
راحت باش، فکر کن داری فال میگیری، همانقدر سهل و بیارج.
سهلانگاری شرط اول آفرینش ادبیست، سختانگاری را حواله کن به بازنویسی.
فالت بگیروم؟
نمیشود که، این یکی گردن خودت.
مُشتی کلمه بریز روی صفحه و بعد انقدر اینور و آنورشان کن تا سرانجام ایدهیی بیرون بجهد.
آزادنویسی وقتی جواب است که ناگاهگیرت کند، عینهو فال.
3 پاسخ
خداپرستاربیدا رخوابی درشب هیاهو مبادله فریاد غوغا سفسطه ماجرا آغاز پایان .
ماجرااز آنجا آغازشد که پرستارشیفت شب خدا خدا میکرد تا مریض زیادی نداشته باشندتا باعث بیدار خوابی اوبشوند ولی این سفسطه جوییها نتوانست غوغایی را که در بیمارستان برپاشده بودخاموش کندمبادله مقداری پول مابین دکتر ومریض غوغایی به پا کرده بود واین قابله به این سادگیها تمام نمیشد.
خیلی خوبه این ایده؛ ایدهی ایدهساز
😊🙏