برای نسخه‌ی‌ آینده‌ی نویسنده

 

گاه گمان می‌کنی هیچ‌چی چنگی به دلت نمی‌زند که بنویسی؛ نه، غلط کردم، هیچ‌گاه حس نمی‌کنی هیچ‌چی چنگی به دلت نمی‌زند که بنویسی. در نوشتن همیشه امیدی هست به نوشتن چیزی که می‌دانی هنوز وقت نوشتنش نرسیده. همیشه در خیال قصه‌یی هستی که فقط نسخه‌یی از آینده‌ی تو از پس نوشتنش برخاهد آمد. پس پس نمی‌نشینی، ساختن آن نسخه را می‌آغازی، همه‌چی را می‌نویسی، جنون تبدیل جهان به کلمه می‌گیری، آن‌قدر واژه در ذهنت می‌انباری و چندان از فاصله‌ی مغز و دستت می‌کاهی که آن نسخه‌ی آینده، با ارثیه‌ی چاق ‌و چله‌یی که برایش گذاشته‌یی، دستش برای نوشتن هر اثری گشوده خاهد بود.

4 پاسخ

  1. فکر می‌کنم باورتان بشود که دو سه سالی بود که همیشه به این فکر می‌کردم که باز هم نوشته‌های شما را بخوانم اما پشت گوش می‌انداختم، آن زمان‌ها یعنی همان سه سال پیش از نوشته‌های اولی شروع کرده بودم و تک تک جلو می‌آمدم
    یعنی از سال‌های دور
    و حالا که با این مسئله کنار آماده‌ام که از همان‌جایی که هست دوباره شروع کن و خواندن را آغازیدم، متحیر این تغییر قلمتان شدم، چقدر تغییر در این سال‌ها، قوی‌تر ، زیباتر، عمیق‌تر و خاص‌تر.
    البته حیرت ندارد، ده سال گذشته و قلم شما هم باید به اینجا رسیده باشد

    خیلی لذت‌بخش است

    متشکرم

  2. واژه هادرذهن حکم کرمی را دارند که کمترین نگاه به آنها پر وبال میدهد تا بتوانند در آسمان نامتناهی به پرواز دربیایند وانقدر تورا دنبال خود بکشانند که باانکه ازنظر تومحو میشوندتوتامدتها به پرواز ادامه میدهی
    تا جاییکه زمانرا ازیاد میبری وهنگامیکه کوله بار ذهنت سنگین شد فرود می آیی وآگر هرچه زودتر با رآنرا بوسیله نوشتن خالی نکنی ممکنست خوراک کرمهای جدیدبشوندکرمهایی که شایدهرگزراهی به آسمان نیابند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *