تکههایی از برخی نوشتهها هرگز از خاطرم نمیرود؛ بارها به بهانههای گوناگون به آنها بازمیگردم. یکی از این تکهها حرفی از سعید عقیقی در موخرۀ کتابِ فیلمنامۀ مگنولیا است:
…من اعتراف میکنم: با دیدن مگنولیا زمانهایی را به یاد آوردم که در آرزوی نوشتن متنی فوقالعاده، متنهای خوبی که میتوانستم بنویسم ننوشتم… شاید فرصتی را که برای عمل کردن داشتم به پای فکر کردم قربانی کردم. فکرهای خوبی که میتوانست از آنها چیزی دربیاید، در فکری بزرگتر، در امید به انجام کاری که شاید هرگز فرصت انجامش پیش نیاید، حل کردم، و آن فکر بزرگتر، آن عمل بزرگتر، آنقدر سنگین شد که شاید دیگر هرگز از جایش بلند نشود…
آیا شما فرصتی را که برای عمل کردن دارید به پای فکر کردن قربانی نمیکنید؟
5 پاسخ
قطعا خیلی از فرصت هامون رو تا به الان قربانی کردیم و شاید بازهم این اتفاق بیفته
من اعتراف میکنم چه کارهای ساده ای که میتونستم اجام بدم اما امتناع کردم با اندیشه اینکه باید کاری بزرگ انجام بدم و سنگ بزرگ علامت نزدن است.
اما هرلحظه که به آگاهی برسیم پایانیست بر عملکردهای نافرجام و آغازیست بر انجام بهتر عملکردهای به نتیجه رسیده
زنده فاطمه خلقتی نازنین
امیدوارم همیشه خوش بدرخشید.
وقتی این گفته از سعید عقیقی را خواندم یاد این متن از ناتالیا گینزبورگ افتادم که در جستار حرفهی من آن را نقل کرده:
فهمیدم که در این حرفه پسانداز وجود ندارد. اگر آدم فکر کند: «این خصوصیات زیباست و نمیخواهم آنها را در داستانی که حالا دارم مینویسم هدر بدهم، در این داستان خیلی چیزهای زیبای دیگر هست، این را ذخیره نگه دارم برای داستان دیگری که خواهم نوشت»، به این ترتیب آن خصوصیات در درون او متبلور خواهد شد و دیگر نخواهد توانست از آنها استفاده کند. وقتی آدم داستانی مینویسد باید همهی آن بهترین چیزهایی را که در اختیار دارد، که دیده است، توی آن بریزد. تمام بهترین چیزهایی را که در طول زندگیاش گرد آورده. و خصوصیات، بدون استفاده از آنها، برای مدتی طولانی،با اینور و آنور بردنشان، تحلیل میروند؛ از بین میروند. نه تنها خصوصیات بلکه همه چیز. تمام یافتهها و فکرها.»
همه چیز، تمام یافتهها و فکرها، با خوب فکر کردن و بد عمل نکردن از بین رفتهاند و خواهند رفت.
آفرین پگاه نازنین
مرسی به خاطر این نقل قول زیبا.