میتوانیم نوشتن را پیوند بزنیم به افسانهها و فانتزیهای دوران کودکیمان. چطوری؟ مثلن برای من چراغ جادو از هر چیزی شگفتانگیزتر بود. یک سریال هم پخش میشد که مهدی هاشمی غول چراغ جادوش بود؛ و در اولین قسمت چراغ افتاد دست تقیخاکانداز که لیاقتش را نداشت و خودش را تو فلاکت بزرگتری انداخت. البته شخصیت تقی چنان خوش آمد به مذاق بینندگان که بعدن قسمت دیگری هم به او اختصاص یافت. اینبار تقی بهزور چراغ را به چنگ آورد و باز هم خودش را به خاک داد بهخیالم.
حالا که فکر میکنم میبینم هر چی را که تو زندگی دوست دارم، یک جورهایی چراغ جادو میپندارم:
کتاب: چراغ جادو
نوشتن: چراغ جادو
عشق: چراغ جادو
پیادهروی: چراغ جادو
قهوه: چراغ جادو
خاب: چراغ جادو
درخت: چراغ جادو
دریا: چراغ جادو
باران: چراغ جادو
دوست: چراغ جادو
موسیقی: چراغ جادو
عطر: چراغ جادو
شفقت: چراغ جادو
شعر: چراغ جادو
🎆چراغ جادوی شما چیست؟