خیارت* را راحت کنم، بیشتر وقتها مضمون نوشتههایمان چنگی به دل نمیزند. یعنی همان حرفیست که هزار بار زدهایم و هزاران بار زدهاند و میزنند. پس دل خوش کنیم به چی؟
همین که در هر نوشته یکی دو تا واژهی تازه به کار بگیریم (یعنی کلماتی که پیشتر به کار نبردهایم) یا با ترتیبِ ارکان جمله سروکله بزنیم بس است و مزایاش هم بسیار.
دفعهی بعد که نوشتی و تهش گفتی: «خب که چی؟» این جواب کوبنده را حوالهی خودت کن: «خیارت را پریشان نکن، نمیبینی فلان کلمه یا شکل نحویِ تازه و جالب را در فلان جمله به کار بستهام؟»
*نمیدانم چرا دوست دارم به جای «خیال» بنویسم «خیار»، توی پیامکهای دوستانه هم غالبن مینویسم: «خیارت تخت.» که بصری هم هست و تصویرِ خیاری قطعهقطعهشده روی تخته را به ذهن متبادر میکند. باری، خیاردوستیِ من برمیگردد به اوان کودکی در باغچهی پدر. خیارها را قدنکشیده میکَندم و ابوی حسرتبهدلِ یک خیارِ راست و درست ماند که ماند.