دربارۀ پیادهروی، قبلاً اینجا چیزهای گوناگونی نوشتهام.
من خیال میکنم پیادهروی برای یک زندگی خلاقانه ضروری است.
میدانم که دور شدن از پیادهروی یعنی از کف دادن ایدههایی که در هنگام پیادهروی بیش از هر وضعیت دیگری شانس یافتنشان را دارم.
بیایید دربارۀ پیادهروی ایدهپردازی کنیم:
- پیادهروی خر است! (این جمله را نوشتم تا بگویم من در هنگام نوشتن نسخههای اولیه به شوریدهترین شکل ممکن پیش میروم. حتی ایدههایی متضاد با ایدۀ اصلی خودم را هم مینویسم.)
- برای شناخت بهتر پیادهروی چه سوالهایی میتوان پرسید؟ (تا میتوانم سوال طرح میکنم)
- هر بار پیادهروی نوعی سفر کوچک است؛ سفرک! (تشبیه و استعاره میسازم و با لغات بازی میکنم)
- باید گفت که پیادهروی خلاقانه، یک پیادهروی بدون موبایل است.
- به پیادهروی میتوان مانند جریان خلق یک اثر هنری نگاه کرد.
- فهرستی از چیزهایی که یک پیادهروی پربار را میسازند
- .
- .
- .
53 پاسخ
در دنیای ماشین و ماشین سواری و دود و دمی که وجود داره پیاده روی تسکین همه دردهاییست که التیام میبخشد بادمه وقتی خیلی جوون تر بودم برای قرارهای کاری و غیر کاری میدون انقلاب رو انتخاب میکردم و با دوستانم پیاده تا خیابان حافظ میرفتیم و برگشت هم همینطور که برسیم سر جای اول ….چقدر نشاط داشتیم و این اتفاق بخاطر اون پیاده روی بود که داشتیم
زنده باد آقای حیدری نازنین
چه جالب🚶👏
سلام!
خیلی اتفاقی یک حدیثی خوندم از پیامبر مهربانی ها.
ایشون فرمودند که با پیاده روی بیماری های خود را درمان کنید.
پیاده روی درمان بدن هاییست که از نشستن و خوابیدن مچاله شده اند.
پیاده روی درمان ذهن هاییست که با مسائل بیهوده پر شده اند
با پیاده روی خود را درمان کنید
و هروقت به جایی رسیدید که نتوانستید برای مشکلتان راهی پیدا کنید؛ اول گرم کنتان را بپوشید و با پاهایتان راه بروید تا راهی پیدا کنید.
مطمئن باشید که جواب میدهد.
💪
زنده باد. چه زیبا.
حکما پیادهروی برای من جای همان قرار های عاشقانه را پر می کند (که نمی دانم چیست و تجربهش نکردهام). اینکه خودت با خودت خلوت می کنی و از آرزو ها و آمال در ذهن حرف می زنی.
خیر ببیند الهی کرونا، چراکه ماسک زدن را برای همهی ما الزام کرد. و این خودش بهترین مقاوم است برای بیشتر حرف زدن با خود؛ دیگر کسی تو را در خیابان نگاه نمی کند و نمی گوید که:«مردکهی دیوانه! دارد با خودش حرف می زند!»
پیادهروی، می ماند به جارو برقی! تمام فکر ها و مشغله های زاید را می روبد و می برد.
و باز هم پیادهروی که بهترین وسیله است در این دنیای پر تنش برای یافتن و پیریزی ساختن خود.
پیاده روی برایم رنج اور بود انقدر از خودم و به مسلخ بردن خویشتن راستینم به مسلخگاه عقاید و نظرات دیگران خشمگین بودم که میتوانستم به جای پیاده روی جنگجویانه به رینگ بکس بروم و تمامی ان حجم سالهای نزیسته ام را بر سر ان بینوایی که رقیبم قرار میگرفت اوار کنم اما چه افسوس زندگی تنها ان پیاده رویهای طولانی مدت در سحرگاهان صبحهای زودی که شب قبلش را نیز اصلا نخوابیده بودم در تنهایی در تفلیس نصیبم کرده بود .پیاده رویهایی که گاها با زل زدن به دریاچه نقره ای لاکپشتها با خیسی چشمانم رنگ سیاهی به خود میگرفت! انقدر پیاده روی میکردم و میرفتم تا بالاخره معجزه صبح راببینم و هر روز پیاده روی اندک اندک رنجم را تسلی میبخشید.
برای دويدن، ابتدا بايد راه رفت، سپس قدم ها را تند كرد و بعد دويدن را رقم زد.دويدن ناگهانی و بدون مقدمه، هر كس را از نفس می اندازد… آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند و از هر مرحله لذت ببرید.
پیاده روی چیزی فراتر از پیاده روی است، خنده داره ولی باید حتما این جمله رو تجربه کنی چون گفتنی نیست
پیاده روی مثل قرص اعصاب می ماند. همین که شروع به قدم زدن میکنم، کم کم عمل میکند.
افکارم را در خانه جا می گذارم تا جا برای افکار و ایده های جدید داشته باشم.
و هربار که پیاده روی میکنم از خودم می پرسم چرا اینکار را بطور مرتب انجام نمیدهم.
چند مدتی بود برای شما پیام نگذاشته بودم. نمیدانم بعضی وقتها چه اتفاقی در آدم رخ میدهد که دلش میخواهد از همهچیز فاصله بگیرد.
هرچه بود، به قول استادمان نیک آمد. توانستم اندوهِ این روزها را بپذیرم و بارها و بارها بنویسمش. باورتان میشود؟ هنگام نوشتنِ همانها، باز ایدهای به ذهنم میآمد و باز مینوشتمشان. میدانم نوشتههایم نثرِ فصیح و شیوایی ندارد؛ اما خوب نوشتهاند دیگر. نامردی میشد اگر نمینوشتمشان.
داشتم میگفتم.
خلاصه اجازه دادم همهچیز در نظرم رنگ ببازد و خالی و تنها باشم. آخر همهمه و سروصدای اطراف روی مغزم خط میاندازد. شبیه به عموی بزرگم که جانباز اعصاب و روان است و بهقول مادربزرگم حتی صدای کبریت کشیدن هم او را آزار میدهد.
خلاصه قرار نیست همیشه هم زندگی خیلی خوش و خرم باشد. بلاخره ما هم باید کمی از طعم اندوهها را میچشیدیم که چشیدیم.
تصمیم فوقالعادهای که این مدت برایم سازنده بود، حذف کردنِ اینستاگرام از زندگیام بود. بهتان گفته بودم که میخواهم این کابوسِ چندشناک را کنار بزنم و شما هم گفته بودید بعدها از تصمیمت برایم بنویس.
بفرمایید.
شکریفا هستم، چهار روز است که پاکم.
حالا حذف کردن اینستاگرام آن قدرها هم دستاورد اساسی و مهمی نیست.
میدانید بزرگترین دستاورد این روزهایم، پیادهروی بود. بله بله درست است.
یک شب، میان اشک و آههای بیانتها، گوشی را کنار انداختم و از آنجا که ساعت از ده گذشته بود و نمیتوانستم ترسم از تاریکی را کنار بگذارم، خانواده را کنار زدم و همانجا وسطِ خانه، روی قالیها پیادهروی کردم.
معجزه بود، معجزه!
ناگهان حین پیادهروی همهچیز سفید شد. اندوه و درد و غم و غصهها در دلم جا باز کردند و بلاخره توانستم دوستشان بدارم.
به هزارتا چیز فکر کردم. البته چندان کار آسانی هم نبود. میان سروصدای خانواده تمرکز کردن خوب سخت است. اما بلاخره تمام قوای ذهنم را جمع کردم و بلاخره به خودِ امرِ پیادهروی فکر کردم.
چندوقت پیش یک رژیمی گرفته بودم که میگفت برای تناسب اندام، فقط پنجاه درصد ماجرا تغذیه و اینهاست. باقی ماجرا در پیادهروی میسر میشوند.
فکر میکنم این قانون در نویسندگی هم صدق میکند. فقط پنجاه درصد ایدهها را هنگام نوشتن کسب میکنیم، پنجاه درصد دیگر را باید هنگام پیادهروی طلب کنیم.
خلاصه قرنطینه هرچند دارد سخت میشود و صبر من هم اندازهای دارد؛ اما میشود بلند شد و دوسه دور، دورِ خانه گشت و یک چیزی هم آموخت. دیگر این را که از ما نگرفتهاند (((:
پ.ن: از این به بعد با نامی که دوستش دارم برایتان کامنت میگذارم. من شکریفا هستم :)))
درود بر شما با این قلم شیوا و جذاب و زیباتون 🌺🌹🌺
من پیاده روی زیاد می رفتم قبل کرونا گاهی روزی سه بار و چند ساعتی میشد در روز، دوره ی خوش و خرمی بود. از موقعیکه با پیاده روی به عنوان عادت نویسنده ها آشنا شدم و اینکه برای کسب این عادت پیاده روی را فقط به این منظور انجام بدیم سه چهار باری بیشتر توفیق نشده برم که البته همان ها هم ایده ساز بود برايم.
اما پیاده روی در خانه به قول شما بر روی قالی را تقریبا هر روز انجام می دهم اما نه به قصد تمرین نوشتن، از موقعیکه استاد این پست را گذاشتن قصد کردم که بر روی قالی ها که قدم فرسایی میکنم شعر و کتاب را کنار بگذارم و در سکوت و تامل پیاده روی کنم و تجربه ی خالصی داشته باشم اما هنوز توفیق نشده، هر روز قدم می زنم اما غرق خواندن که هستم و از وضعیت نشستن خسته می شوم در همان حال خواندن ناخودآگاه در اتاق بیست دقیقه، نیم ساعتی راه می روم.
ولی این سوال در ذهنم بود خیلی مشتاق بودم بدانم که روی قالی در فضای خانه راه رفتن هم شامل این پیاده روی مورد نظر استاد می شود یا نه؟ و اصولا چه مقایسه ای با آن پیاده روی که در نگاه اول به ذهن می رسد (در فضای باز) می توان داشت؟ تاثیرش چطور است، چون تجربه نداشتم کنجکاو بودم بدانم یا هر چه زودتر خودم تجربه اش کنم، که با این تجربه ی شما جوابمو گرفتم.
پیاده روی
برای یه برنامه نویس کشف اشکالات و امکاناته
برای یه عاشق رسیدن به عمق یک رابطه است
برای یه سالک بهترین تمرینِ لذت بردن از مسیر
برای یه مُرتاض استراحت روزانه است
اینها مکشوفات یک برنامه نویسِ عاشقِ سالکِ مرتاض بود 🙂
پیاده روی مثل راه رفتن در کوچه و پس کوچه های ذهن میمونه
(از ایده “سفرک” واقعا خیلی خوشم آمد!)
قدم اول…دوم…سوم…چهارم…با هر قدم آرامش بیشتری وجودم را فرا میگیرد.با لذت،به اطراف نگاه میکنم.آن کودک…آن بادکنک…و آن مادر…واقعا حس خوبی است.باز هم میروم…یک باره به یکی از بهشتهای زمین میرسم…بدون آن بهشت،من نمینوشتم…بدون آن بهشت،تو هم نمینوشتی…
من خیلی خوشحالم که وقتی بیرونم گوشی دستم نمیگیرم. نه هندزفری میزنم و نه آنلاین میشم. اینجوری یه حضور خوبی از خودم رو احساس میکنم. فکرهام رو هم میذارم که پروبال بگیرن و پرواز کنن. بعضی وقتا از قصد مسیرم رو دورتر میکنم تا راه بیشتری رو برم. وقتی رسیدم، باید یادم باشه که بالهام رو جمع کنم بعد برم داخل.
پیاده روی در کوه و ساحل و کنار خرابه ها ، یا خیابان های اسفالت شده ی شهر ، مرا یاد ذهن شلوغ و پر جنب و جوش خودم می اندازد که شب هنگام در لابه لایه ان پرسه میزنم و ان قدر فکر های جور واجور میکنم تا از خستگی بدنم کرخت شود و سرم درد بگیرد و مغزم بی حس شود.
قدم زدن ،
همان واژه ی اشناییست ،
که مرا ناخوداگاه به خانه ی معشوقم نزدیک تر میکند
و من میمانم و…
دو چشم خیس و مغزی که مجورم میکند همان راهی را که امده ام دست از پا دراز تر برگردم.
سلام
«گاهی مثل واژه ها میشوم، دوست دارم ساعت ها به روی خط راه بروم و مفهومی جدید خلق کنم. »
به نظر من
پیاده روی مثل حرکت خودکار است به روی کاغذ
پیاده روی بدون مقصد خاص مثل آزادنویسی است. ممکن است تو را به جاهایی که انتظار نداری بکشاند و غافلگیرت کند
مثل نوشتن است جوهر ذهن را روان میکند
اصلا حرکت رو به جلو و قدم به قدم کار نویسنده هاست وگرنه هر کپی کاری فقط اتومبیلی میدزدد و در خیابان هایی که هیچ گاه، وجب به وجبش را نگاه نکرده گاز میدهد.
*در پیاده روی صبحگاهی یک روز تعطیل تابستانی دیدن نوجوانان حدودا چهارده پانزده ساله ای گه والیبال بازی میکنن خیلی باعث تعجبم شد.چرا تا لنگ ظهر نخوابیدن
* چقدر وقتی پیاده روی میکنم افکار مختلف تو ذهنم میگذره.اینقدر زیاده که مثل یه کنتور آب میمونه که تند و تند شماره میندازه
*گاهی از اینکه صبح خیلی زووود پیاده روی میکنم،یعنی درست موقعی که فقط من و آبپاش فضای سبز کنار خونمون و کبوتر کوهی بیدار هستیم،یه حس خوب بهم دست میده
*یه صبح از صبحهای استخوان سوز زمستونی ،وقتی بچه های دبستانی رو دیدم که روی لبه جوب منتظر سرویس نشستن و با تمام توان دست میزنن و بلند شعر میخونن حسابی خندم گرفت.چه انرژی دارن اینا آخه
پیادهروی با این دیدگاه (نه حفظ سلامتی و کاهش وزن و ….) نوعی سلوک محسوب میشود. سالک با نوشتن با حقیقت وجود خود و جهان روبهرو میشود ، بی هیچ واسطهای.
به نظرم پیاده روی برای همه ضروریست کودک و پیر و جوان ندارد .کودک مشغول کشف چرا ها و چگونه های ذهن خردهبین اش است و سالدیده ، مرور خاطرات قدرتمندی اش و البته کشف و تخیل بر هیچ پیر نیز محال نیست .
در پیاده روی چشمانم بیناتر می شود.آدم ها و حتی آجرها را بهتر میبینم.
پیاده روی برای من تست توانمندی غضله است . ببینم چقدر توان در چنته دارم و کی نفس کم اورده و خسته میشوم .
گاهی پیاده روی در بازار را هم دوست دارم ، البته بدون داد و ستدی ، تنها در نقش رهگذری تماشاچی .
یه دوری میزنم در روزهای کودکی…
**
من وقتایی که پیاده روی میکنم زل میزنم به پنجره ها و تا یه مدتی همش مستطیل ها رو می شمارم.. بعد زل میزنم به کفش ها و با خودم میگم چرا این شهر اینقدر رنگ مشکی رو دوست داره.. بعد اگه از بچه ها خیالم راحت باشه یه مدت کوتاه احساسات مادرانه ام رو نیمه کنار میگذارم و مثل بچگی هام تو کوچه ها یه لنگه پا می پرم یا ادای لی لی در میارم.. خلاصه ه دوری میزنم در روزهای کودی و سبک برمیگردم خونه… البته همیشه این نیست.. جورای دیگه ای هم هست که بعدا میگم🤪🙂
پیاده روی یکی از جزئیات ضروریه زندگی منه. اسفند سال قبل ی چالشک! برای خودم درست کرده بودم. برنامه قدم شمار گوشیم رو هم تنظیم کرده بودم و روزانه 5 کیلومتر پیاده روی میکردم و روزانه ی کفش طلایی جایزه میبردم! (این قسمتش برای انگیزه گرفتن خوبه). بخش زیادی از مسیرم رو هم پادکست گوش میدادم. البته اعتراف میکنم پیاده روی بدون موبایل ی چیز دیگه ست و اونطوره که میشه فکر کرد.
پیاده روی فندک روشن کننده ی ایده هاست!
از وسط پارک که می گذرم هنوز صدای فواره آب روحم را می نوازد که از اولین خط کشی رد می شوم و کنار چراغ راهنمای وسط خیابان می ایستم تا چراغ قرمز شود. ده سال است که این مسیر را پیاده طی می کنم. با همه یکنواختی اش، از این مسیر خسته نمی شوم. هر روز برایم لحظه های تازه دارد، ژرف و طرب انگیز. من زرد و نارنجی شدن برگ ها را می بینم. کاج هایی که میوه هایشان را تقدیم زمین می کنند تا هر از گاهی رهگذری دستی بر رویشان بکشد. جوانه زدن درختان پارک و رسیدن میوه شاه توت درخت پارک را می بینم و انگشت شمار آدم هایی که به شاخه هایش آویزان می شوند. فقط تماشا می کنم تمام دلبری های چرخش زمان را. نسیم بهاری که اندک آدم هایی در آن موقع صبح از احساسش محرومند ولی من با تمام جان آن را نفس می کشم و زنده می شوم. چه قدر نسیم پاییزی یا بهاری و این برگ ها و این همه زیبایی بارها مرا وادار کرده اند در آن جاده طلایی آواز بخوانم اشعاری که دوست دارم. چه قدر از اعماق جان شادمان شده ام و به زیباترین رؤیاهای زندگی فرو رفته ام. در اوج خیال شیرینم، هر روز به دومین چهار راه چراغ قرمز می رسم و …
سلام شاهین عزیز
برای نوشتن این کتاب متمایز بهت تبریک میگم. احساس خیلی خوبیه که ما هم به عنوان مخاطب در نوشتن این کتاب سهم داریم، متشکرم ازت
درمورد پیادهروی منم تقریبا هر روز پیادهروی میکنم.
این جملهها رو در حین پیادهروی تجربه کردم؛
* پیادهروی گاهی حال بد را بدتر میکند، ولی سرانجام کیفور میکند آدم را، مهم ادامه دادن است.
* ما پیادهروی میکنیم که صددرصد پیادهروی کنیم.
* آدم ِ بعد از پیادهروی، آدم ِ قبل از پیادهروی نیست.
سلام نسرین نازنین
بینهایت سپاسگزارم ازت.
خیلی محبت کردی که نوشتی برام.
پیاده روی زیر بارون بدون چتر
روی برفهای زمستونی و گذاشتن ردی از خود
روی خش خش برگهای پاییزی و لذت بردن از صدای کلاغهای خوش خبر
پیاده روی لابلای عطر شکوفه های بهاری و نفس کشیدن
پیاده روی تو خیابون های شلوغ
تو کوچه پس کوچه های ناشناخته
و …
رفتن و رفتن و رفتن
تنها کسانی که تاثیر معجزه آسای پیاده روی را لمس کرده باشند می توانند هر بامداد لذت خواب را ترک کنند و به دنیای اسرارآمیز ایده ها و کلمات پا بگذارند.
عالی
همه ی پدیده ها در حال طی کردن مسیر طبیعی خود هستند. این، ما هستیم که می توانیم آنها را از یک حالت تکرار ملال آور به یک عمل شادی آور تبدیل کنیم. به عنوان مثال پیاده روی نیوتن و گذشتن او از کنار درخت سیب و افتادن آن سبب کشف نیروی جاذبه و خوردن آن سیب موجب شکل گیری قوانین جاذبه در ذهنش و ثبت شدنش به نام او شد. پس، طبق قانون سوم نیوتن بهترین عکس العمل ما پس از بازگشت از پیاده روی آن است که دست به کار شویم و عمل نوشتن را به سرعت شروع کنیم. چون مکتوب کردن مشاهدات ما به تثبیت شدن آنها در ذهنمان کمک زیادی می کند. شاید، نتایج حاصل از نوشته های ما برای خودمان گذشت روزها را یادآوری کند و نکات ارزشمندی را برای آیندگان به ارمغان بیاورد. پس، لحظه ها را از دست ندهیم تا یادگار گرانبهایی برای خوانندگان آثارمان خلق کنیم.
پیاده روی
آن روز لعنتی هیچ وقت یادم نمیرود پیاده روی من از جنس درد و امید هست. روزی که خبر بدی شنیدم و مجبور بودم یک مسیر سر بالایی را پیاده میرفتم تا به ایستگاه می رسیدم و به خانه باز می گشتم
باد سردی میوزید. پاهایم، تمام وجودم از شدت ناراحتی توان راه رفتن نداشتند احساس می کردم روحم از بدنم جدا شده و با زحمت تمام جسمم را به جلو می برد. دلم میخواست بدنم را جا بگذارم و با تمام وجودم بدوم فریاد بزنم گریه کنم سنگینی بدنم را با تمام وجود حس می کردم.
حسهای مختلف به سراغم می آمدند درد. ترس. استرس. نگرانی و اما امید
روزنه کوچکی در ذهنم نور امید را جذب می کرد و دائم به من تلنگر میزد نه دروغ است اشتباه شده
آن حادثه دروغ نبود اشتباه هم نبود عزیزانم از آن آسیب ندیدند ولی رنج دائمی را در ذهن من ایجاد کرد و پرسش هایی که بی جواب مانده
به امید روزی که حقیقت روشن شود
آن پیاده روی جدال من با ترس و امید بود فشرده ای از زندگی من که دائم می جنگم برای عبور از میدان مبارزه نابرابر
مبارزه بودن و شدن
حسی که موقع پیاده روی دارم:
تصور کنید موجودی رو توی خونه، توی قفس نگه داشته باشیم و نتونه آزاد و رها باشه…، چه حس و حالی داره؟
مثل بزغاله کوچیک (چون قدیم که روستا زندگی میکردیم خیلی دیدمش، این رو مثال زدم)
وقتی در طویله رو باز می کردیم، بزغاله ها چنان رقصان و بالا و پایین پران بیرون میرفتن که دیدنی بود…
شاد و شنگول و رقصان…
پیاده روی یه چنین حس و حال و فضایی برای ذهنم ایجاد میکنه
ذهنم یه کمی میتونه بالا پایین بپره و یه کمی نفس بکشه…
کمی رها بشه (کم، چون افسارش رو گرفتیم محکم!)
پیاده روی توی طبیت لذت رهایی خاصی به آدم میده
به نظرم بالاترین و ارزان ترین لذت، پیاده روی توی طبیعته
طبیعت فقط کوه و دشت و دریا نیست که بگیم در دسترس نیست
همین که از شهر بزنیم بیرون و خونه ها تموم بشه، شروع طبیعته. حتی از نظرمون هم زمین بایر باشه!
عذرخواهی میکنم اینجا زیاد روده درازی کردم.
راستش دیدم کامنتم کمی زیاد شد، گفتم توی ویرگول هم منتشرش کنم.
https://vrgl.ir/jYfrM
صبحها پیاده روی را دوست دارم چون خلوت است. اما همیشه از پیاده روی فرار میکنم چون جرات ایستادن جلوی آینه را ندارم.
درود. از زمانی که با کتاب راه هنرمند آشنا شدم،پیاده روی نقش تازه تری در زندگی من پیدا کرد.بسیاری از ایده های ناب ادبیام را مدیون پیاده روی های عصرگاهی هستم بی همراه و بدون همراه. هم اینک که این دیدگاه را مینویسم،دست پر از یک پیاده روی پاییزی برگشته ام با ایده هایی ناب و تصاویری بکر که امشب وفردا در قالب یک شعر تازه متولد خواهند شد
درود بر بهترین و لایق ترین استاد دنیا:
باید اعتراف کنم تا قبل از اینکه تمرین نهم (پیاده روی را انجام بدهم) هیچوقت زمان خاصی رو برای پیاده روی کنار نگذاشته بودم یعنی همیشه عجله ای و برای خرید و کارهای روزمرگی بیرون میرفتم و نهایت پیاده روی من تا همین حد بود. اما دیروز پیاده روی برام یک فرصتی شد که بعد از مدت ها توی خاطرات گذشته غرق بشم و خاطرات خوبم رو به یادم آورد. خالی از طنز نیست اگه بگم حتا یه جاهایی با خودم حرف میزدم و میخندیدم که خدا روشکر زیر ماسک بود و کسی متوجه نمیشد. یک تجربه ی خیلی خوب و دلم میخواد توی برنامه ی هفتگی حتمن یک با دوروز رو کاملن به پیاده روی اختصاص بدم
زنده با خانم صفوی عزیز
چه خوب که این تجربۀ تازه وارد زندگیتون شده.
پیاده روی، سفردر رویاهاست آرام راه بروی از کوچه پس کوچه ها بگذری آنقدر درخت،خیابان،خط کشی هارا بگذرانی تا به آنی برسی که علت رفتن های آرام پیاده ات است
امروز پیاده روی ام همراه بود با مواظبت و احتیاط، نگران بودم نکند پایم برود روی برگ های زرد ریخته شده بر آسفالت سرد، صدای له شدن اشان زیر کفش هایم را دوست ندارم. شاخه های آویخته شده درختان را می بینم که روی برگ هایشان خم شده و خیره به قدم های من، دلواپس صدای خش خش پاره تن اشان هستند.میروم آن طرف خیابان، روی آسفالت خالی از برگ پیاده روی ام را ادامه می دهم
۱-پیاده روی میکنم به دو دلیل: یا پر هستم و باید خالی شوم، یا خالی هستم و باید پر بشوم.
۲- پیادهروی میکنم و مهارتم را برای عکاس بودن میسنجم، یعنی از چیزهای جالب عکاسی میکنم.
۳- پیادهروی در خیابان با پیادهروی در کوچه و پسکوچه یکی نیست؛ همانطور که در نور روز و تاریکی شب.
۴- یکبار با عصبانیت از خانه بیرون زدم و پیاده رفتم، آن روز رکورد خودم را شکستم و دست آخر هم خودم را در مغازهٔ میوه خشک فروشیای در بازار تجریش پیدا کردم. وقتی برگشتم آدمِ دیگری شده بودم.
۵- پیادهروی کمترین مدل تشکر از بدنم است، بااجازهٔ شما میروم کمی تشکر کنم:)
به نظرم وقتی پیاده روی میکنیم بخش هایی از مغز (بخش فکرهای خلاقانه و نگاه به موضوعات از زاویه ای دورتر) فعال میشن که وقتی مشغول انجام کار هستیم غیرفعالن.سالهای نوجوانی(سه چهار سال پیش) عصرها پیاده روی میکردم.علاوه بر فکرهایی که میکردم و تحلیل هایی که انجام میدادم و ایده هایی که به ذهنم می رسید،احساس شادی که از این کار داشتم بی حدوحصر بود.بعدتر که وارد دانشگاه شدم،این جریان ادامه داشت. وقتی مسیر بیست دقیقه ای تا دانشگاه رو می پیمودم.علاوه بر این پنج شنبه ها رو به پیاده روی تا یه مکان مشخص اختصاص داده بودم.گاهی حین پیاده روی وویس میگرفتم.یکی از کارای دیگه ای که هنگام پیاده روی انجام میدم، تلنگر زدن به خودمه.اینکه چرا فلان کار رو انجام دادم یا ندادم.توی پیاده روی در طبیعت یا در میان مردم ، چیز دیگه ای که خیلی کمک کننده است برای من، “مشاهده” بدون نویز اضافیه.یعنی ذهنم این فرصت رو داره تا خودش ،مستقل از جهت گیری های تحمیلی ، رفتار مردم و رفتار طبیعت رو مشاهده کنه و ازش بیشتر الهام بگیره.حیف که این روزها پیاده روی خونم افتاده پایین.
سلام شاهین جانِ خوش ایده
من هم تداعیها و تجربیاتی مینویسم امیدوارم بشه چیزکی از ونها بیرون بکشی. خوشحالم که از کلمهی جفنگیات استفاده کردی پس منم کمی جفنگ نویسی میکنم.
– پیاده روی با چشم(منظورم اینه که ذهن با تمام پیشفرضها و قضاوتهاش متوقف بشه و فقط چشم تصویر برداری کنه)
– پیاده راه(footpath) ایده آل من(از این بابت نوشتم که غالبا مراکز شهر و بافتهای سنتی شهرها پس از مدتی ظرفیت پذیرش اتومبیل ها رو ندارن تبدیل به پیاده راه میشن تا هم از ترافیک جلوگیری بشه و هم فضای عمومی برای افراد پیاده ایجاد بشه. انگار که معابر نقش اولیهشون رو در زمان قبل از شیوع ماشینها، بازپس میگیرن، این موضوع رو توی مباحث برنامه ریزی شهری بهش اهمیت ویژهای میدن)
– جشن پیادهروی(مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهاش میایسته و برای این کارش جشن میگیرن)
– پیاده روی به سبک زامبیها
– ایستگاه پیادهروی
– پیاده روی روی آب، فضا، سیارات
– پیاده روی به سبک مشائیون
– فهرست چیزهایی که ممکنه یه پیادهروی رو جذاب کنه برای من میتونه همراهی با یه دوست باشه، قل دادن یه سنگ یا یه شی در حین راه رفتن برای یه زمان کوتاه، داشتن یه چوبدستی که توی راه پیدا میکنم و میانههای راه رهاش میکنم، لباس جیبدار(برای حمل سنگی، صدف یا چیزی که پیدا میکنم و میبرم خونه)، کفش اسپرت، دمنوش و … .
– تنظیم ساعت با پیاده روی کانت(اینو مستقیما جایی نخوندم اما یکی از دوستانم میگفت کانت به قدری در پیاده روی دقیق بوده که مردم ساعتشون رو با تایم پیاده روی اون تنظیم میکردن و روزی که کانت پیاده روی نکرد معلوم شد مشغول خوندن کتابی از روسو بوده. البته پیادهرویهای خود روسو هم که دیگه معروفه)
شاهین عزیز اگه دیدی خیلی جفنگه و یا بهتره کامنت رو منتشرش نکنی، از فکرت استقبال هم میکنم 🙂
شیرین عزیز
خیلی هم زیبا نوشتی.
برای من مفید و الهامبخش بود.
ممنونم از تو.
خیلی جالب بود و در نوع خودش جذاب من هم به سهم خودم لذت بردم
من هرگز از حرکت نمی ایستم. خودم هم تشخیص نمی دهم چه موقع از آنجا به اینجا آمده ام.
ولی مادرم می گوید:
“تو زیادی وسط راه رفتن می ایستی.”
حق دارد.
او پیاده روی با پا را می گوید، من پیاده روی با چشم.
پیاده روی از ضروریات یک نویسنده برای کشف و بدست آوردن سوژه است.
پیاده روی باعث تفکر و در خود فرورفتن می شود.
پیاده روی ساده ارزان و در دسترس است.
پیاده روی باعث پا گذاشتن روی افکار زاید و شروعی دوباره برای ادامه کار است.
پیاده روی همواره درهای تازه ای به رویت می گشاید.
پیاده روی تخلیه ذهن از تردیدها است.
سلام و درود
امان از کرونا که ترسی شد از پیاده روی و حالا وجودش در وجودم مانعی شده است برای پیاده روی.
من به پیاده روی همیشه به عنوان ورزشی جسمی نگاه می کردم تا اینکه با نوشته های شما درباره پیاده روی آشنا شدم. کم نبودند (زیاد هم نبودند) تجربه های پیاده روی به آن شکلی که شما می گفتید اما من به آن می گفتم قدم زدن، گز کردن. بیشتر هم این اتفاق در خیابان انقلاب می افتاد. از تئاتر شهر تا میدان انقلاب و برعکس. شکر خدا هیچ زمان هم تنها نبودم اما یادم هست که بعد از یک گردش این شکلی در اتبوس داشتم شعر می نوشتم هر چند خیلی بی ربط به مشاهدات آن روزم. یک بار دوساعتی نشسته بودم در یک ایستاگه مترو وشعار می نوشتم.
یکی از چیزهایی که در پیاده روی توجه مرا جلب می کند وجود آدم هاست. یک عالمه آدم و یک عالمه قصه. مورد علاقه ترین جا هم برای من پل های هوایی است. خیلی وقت ها شده که روی یکی از آنها می ایستم و به گذر ماشن ها نگاه می کنم.
البته این روزها هم از جسمم کار می کشم اما در خانه یا در پشت بام، در یک دور سرگیجه آور پیاده روی می کنم. با این حال پشت بام و دیدن بام خانه ها و در کل تنها ماندن خودم و ذهنم ایده های نابی را به من هدیه داد.
اینم از تجربه اندک من. هرچند پراکنده نوشتم، اما امیدوارم کمکتون کنه.
با هر قدم از خودم دور می شوم و با هر قدم فاصله گرفتن، به خودم نزدیک تر می شوم.
قدم هایم که سرعت می گیرد، بال و پر زدن قلبم را احساس می کنم و سرشار از شوق زندگی می شوم.
زنده باد. عالی.
پیاده روی دور شدن از خود و نزدیک شدن به خود است.
پیاده روی کشف خود در زیر آوار روزمرگی است.
پیاده روی نقطه توقفی برای نشخوارهای منفی ذهن است.
درود ندا جان
اگر از تجربههای شخصی خودت هم بگی عالی میشه. با جزئیات بیشتر.