پیشحرف: هر نقدی ارزش خواندن ندارد، از همان نوشتجاتی که محال است در هر پاراگراف آن دستکم سه چهار بار اسم ژاک دریدا و رولان بارت و اسلاوی ژیژک و… نبینی. باری، متنی که در ادامه میخوانید ارزش همرسانی داشت زیرا در آن نگاه موشکافانه و آموزندۀ نویسندهای زبانورز و و درجهیک را به کار نویسندۀ دیگری در همین سطح میبینیم.
دربارۀ كلیدر٭ نوشتۀ مهشید امیرشاهی
كلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: نشر پارسی / تهران
تاریخ انتشار: ۱۳۶۱
ده جلد
از زمانی كه خبر نشر كلیدر اثر محمود دولت آبادی به گوشم رسید اشتیاق خواندن آن را داشتم. چون به كارهای این نویسنده علاقمندم و این دلبستگی را هم در هر فرصتی كه دست داده است، كتباً و شفاهاً ابراز كردهام. یادداشتی كه به قلم استاد یارشاطر دربارۀ این اثر در شمارۀ ۱ سال پنجم ایران نامه به چاپ رسید، به آتش این اشتیاق دامن زد و مصممم كرد كه به هر تدبیر شده است كتاب را پیدا كنم. خوشبختانه دوستی آن را داشت و به عاریه به من سپرد.
محاسن كتاب را هم آقای یارشاطر و هم خانم یاوری (ایران نامه شمارۀ ۱، سال ششم) برشمردهاند. من دلیلی نمیبینم كه بر آنها دوباره تأكید كنم به ویژه از آن رو كه نقاط قدرت این اثر، به گمان من، از هیچ جهت بر كارهای گذشتهٌ دولت آبادی برتری ندارد و او انتظار این میزان لطافت در نویسندگی و چیرگی در داستانپردازی را در همۀ خوانندگانش به وجود آورده است. بنابراین من به ضعفهای این كتاب میپردازم كه اشاره به آنها را برای شناساندن كار به اندازۀ بازگو كردن قدرتهایش لازم میدانم. اطمینان دارم كه نویسندۀ اثر با وجدان و وسواسی كه در كار نوشتن دارد اشارات مرا به حساب بهانه جویی نخواهد گذاشت و امیدم این است كه خواننده نیز بر من این ظن مبرد كه «زاهد خود بین» شدهام و «جز عیب» نمیبینم. (به همۀ آنهایی كه این سطور را میخوانند توصیه میكنم كه از خواندن مقالاتی كه در بالا از آنها یاد شد غافل نمانند.)
در ابتدا و به تفصیل مسایلی را مطرح میكنم كه به زبان كتاب مربوط است، چون والاترین صفاتی هم كه برای اثر برشمرده شده است به همین زبان كتاب مربوط میشود.
هیچ فارسی دانی نمیتواند نسبت به زلالی و روانی اصطلاحات خراسانی بی اعتنا بماند، اما به كار گرفتن این كلمات و لغات به قیمت محروم كردن زبان از دیگر واژههای مترادف در جهت غنای زبان نیست بل به عكس آن را فقیر میكند. به عنوان مثال: در هر جا كه حرفی از زلف (مو، گیسو، گیس و…) در میان است – و زیاد در میان است – دولت آبادی از كلمهٌ «كاكل» استفاده میكند. در هر مورد كه از شیب (نشیب، سراشیب، پایین، سرازیری، دامنه …) سخن می رود – و فراوان میرود – واژهٌ «فرو دست» را میآورد. هر بار شخصی همراه (پا به پا، در كنار، به امتداد، همقدم، در جهت، با …) جوی آبی حركت میكند – و همۀ شخصیتها این مسیر را طی میكنند – نویسنده لغت «درازنای» را به كار میگیرد. «بینی» از نظر دولت آبادی فقط «بال» دارد (نه پره، نه سوراخ، نه حفره، نه دالان)؛ «انگشت» فقط «دل» (نه سر، نه ته، نه بند)؛ «دست» فقط «سینه» (نه كف، نه گودی، نه درون، نه بیرون). بحثی نیست كه «درازنای جوی»، «بال بینی»، «دل انگشت»، «سینۀ دست» همه تركیبات زیبایی است ولی درست به همین خاطر تكرار آنها از طراوت و تازگی كلام میكاهد و این نقص را بر فقری كه ذكرش آمد میباید افزود.
بسیاری از تشبیهات و استعارات دیگر این كتاب هم به دلیل مكرر شدن درخششاش را از دست داده است. توصیفی چون «پیچیده در شولای شب» یا «شولای باد»، سوای آنكه یادآور شعر شاملوست، یك بار و دوبار ذهن را مینوازد ولی اگر قرار شود همۀ افرادی كه در اثر آمدهاند هر یك چند بار در این شولا ظاهر شوند، ناگزیر شولا نخنما و مندرس میشود.
اگر تصور كنیم كه نویسنده بعضی واژهها را برای پرهیز از به كار بردن كلمات نامأنوس تكرار كرده است، آن وقت استفاده از لغاتی چون «استسقا»، «مستسقی»، «تسخر» و … كه در چندین و چند جای متن آمده است، به كلی خواننده را سرگردان میگذارد. احتمالاً گیجكنندهتر از آن كلمات فرنگی داخل متن است كه مشكل بتوان قبول كرد به زبان خراسانی سره راه یافته است – مثل: «آرك» (Arcفرانسه، Archانگلیسی) به معنای طاقی، آسمانه، سقف قوسی؛ یا «شِما» (ا. Schema، ف. Schéma) به معنای طرح، خلاصه، نمونهٌ كلی؛ یا «هورا» (ا. Hurrah، ف. Hourra) به معنای آفرین، دست مریزاد، بارك الله.
اشتباهات دستوری هم جای به جای در كتاب آمده است و خاطر خواننده را میآزرد. غلطی كه در سراسر كلیدر تكرار شده و از همه زنندهتر است انطباق فعل است با فاعل بی جان. نیاز به مثال نیست، چون در هر صفحه چند نمونهاش دیده میشود. غلطهای دیگری هم هست اما خوشبختانه چون مورد قبلی مكرر نیست، از قبیل جمع را دوباره جمع بستن (زوارها!) یا بای زینت را به صورت بای اضافه به كار بردن (به ایستد!)
بعضی لغات با رسمالخط نامتعارفی در روایت داستان آمده است (نه در گفتگوها و به منظور رساندن نحوۀ تلفظ آنها) كه اگر غلط چاپی نباشد، فقط می توان بر آن نام دست درازی بر زبان را گذاشت. مثلاً : «سبكجائی ی»، «زنی یی»، «شدن اند»، «موهبتی ست» و … و …
دولت آبادی «كسری» را با طاق یا بارگاه كسری اشتباه كرده است و از آن به عنوان مترادف «كوشك» استفاده میكند؛ به جای آن كه «پستان» را جمع ببندد «سینه» را جمع میبندد؛ اصطلاحاتی چون «گربه سمور مینماید»، «بچه پس انداختن»، «مار در آستین» داشتن را به معنایی جز آنكه از آنها میتراود (و گاه با مفهوم عكس آنها) به كار میبرد؛ «ناممكن» را از «محال» غیر ممكنتر میداند (عین جمله این است: «ناممكن اگر نباشد محال است») و بسیاری دیگر…
اما آنچه از نظر من بزرگترین نقص زبان كتاب (كه قرار است خراسانی باشد) به شمار میآید، این است كه همهٌ شخصیتهای كتاب از كرد و بلوچ گرفته تا ترك و افغان، به یك روال حرف میزنند، مگر اعضاء حزب توده كه لابد زبان چوبین ایدئولوژیكشان در لهجهٌ خراسانی نمیگنجد!
به كژیها و كاستیهای دیگر كلیدر فقط اشارهای میكنم و میگذرم، از جمله به اشتباهات تاریخی آن: لقب قوامالسلطنه به جای جناب اشرف، حضرت اشرف شده است. از كلاه پهلوی زمانی صحبت میرود كه دیگر باب روز نمیتواند باشد. از ماجراهای واقعی با آشفتگی و بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر ماجراها سخن رفته است و… .
تعداد شخصیتها و حوادث تصنعی هم در كتاب كم نیست. مثلاً ستار جز لحظهای كه وارد داستان میشود دیگر هرگز واقعی جلوه نمیكند. نه حرفهایی كه میزند در حد یك پینهدوز است و نه كارهایی كه میكند در خور امكاناتش. اعضاء حوزه همه آدمهای یك بعدی و باسمهای هستند كه حتی در بافت كلی قصه جایی ندارند. توصیف كشتیگیری گل محمد با دلاور بیشتر یادآور فیلم های «وسترن» است تا كتككاریهای وطنی و صحنۀ فرار از زندان هم بیشتر تقلید سینمایی به نظر میرسد تا واقعیتی قابل قبول.
حجم كلیدر هم بسیاری را به تحسین واداشته است. پروراندن داستانی در چند هزار صفحه و چندین مجلد البته جلب نظر میكند، اما اگر بشود از چنین اثری حدود نیمش را حذف كرد و بدان لطمهای نزد – و بنده بر این عقیدهام كه از این كتاب میشود – حجم آن به جای آنكه چشمگیر باشد وقتگیر است. بنابراین شرمندهام كه بگویم درازی اثر مرا مرعوب خیر ولی خسته كرد. به گمان من یكی از نشانههای اثر خوب هنری آن است كه نتوان از هیچ جزء آن صرف نظر كرد مگر به قیمت محروم ماندن از نقشی كه آن جزء در كل اثر بازی میكند. پیراستن كلیدر از اضافات (توصیفهای تكراری، شخصیتهای هرز، حوادث و افسانههای تاریخی قرون گذشته، اتفاقات مشابه) از كمیت آن بسیار میكاست ولی به تصور من بر كیفیت آن حتماً میافزود.
چراهایی هم این جا و آنجا به نظر خواننده میرسد. مثلاً چرا آدمهایی غیر شبیه چون قدیر، شیدا، نادعلی، گل محمد، عباسجان همه دچار دوگانگی شخصیتند و از خود سؤالهایی ژرف و حكیمانه میكنند؟ چرا عشقها از عشق زیور و مارال و شیرو گرفته تا عشق نادعلی و مدیار و بیگ محمد همه ناكام میماند یا بد سرانجام میشود؟ چرا هر كه خان است یا نان و آبی دارد رذل و شرور است؟ چرا آدمكشیها و زجر و شكنجه كردنهای طاغیان همه با شكوه و قهرمانانه است؟ و چرا، حقیقتاً چرا، نویسنده از این كه ننگینترین توطئۀ تاریخی معاصر ایران (طرح فرقۀ دمكرات آذربایجان به قصد جدا كردن آن استان از ایران) با شكست روبرو بوده است، ابراز تأسف میكند؟
من برای هیچكدام از این سؤالها جوابی ندارم و اگر محمود دولت آبادی دهها مجلد دیگر هم بر همین نسق بنویسد، چرای آخر من مطمئنم كه بی جواب میماند.
٭ ایران نامه پاییز ۱۳۶۷ / ۱۹۸۸
19 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
دیدگاه جالبی بود. کتاب در ماداگان کسی پیر نمی شود هم اشاره ای به اشتباهات تاریخی کلیدر داشت. البته بهتر بود نقاط ضعف رو در کنار نقاط قوت دید
من کلیدر رو سال 91 ظرف چهار ماه خوندم و در حال و هوایی بودم که بسیار از خوندنش لذت بردم. سبک نوشتاری دولتابادی رو دوست دارم و تمام کتابهاشو در سال دوم دانشگاه خوندم. اما این نقد و دقت نظر خانم امیرشاهی برام جالب بود. نکاتی که مطرح کردند و بویژه سوال آخرشون خیلی تامل برانگیزه!!! با سپاس از شما که این مطلب رو در وبینار امروز اهل نوشتن معرفی کردین.
درودتان شاهین فرهیخته و عزیز
بهترین ها را گزینش می کنید و به فریبایی در اینجا می تابانید.
برخورد دو ابر که از دانش فربه و سرشارند، باران معنا می آفریند. ملاقات دو اندیشه ناب چون امیر شاهی و دولت آبادی خود آغاز رویش جوانه های تفکر است. باید در بوستان اندیشه ی هر دو به تفرج پرداخت و از هر کدام گلی چید. گلها همه زیبایند. نرگس و یاس، شقایق و مریم. همه خوشبو همه فریبا. هر کدام به رنگی و عطری. نقد، آغاز شکوفایی اندیشه است. نوشته ها را بخوانیم و نقد کنیم و پذیرای نقد دیگران بر نگاشته هایمان باشیم.
درود برشما
چقدر خانم امیرشاهی خوب و دقیق اشاره کرده بودند به نکات کتاب
کاملاً موافقم که ده جلد خیلی زیاد بود، چون بعضی از جلدها سطحی بود و مطالب عمیقی نداشت.
یک جلد از کتاب فقط به عروسی پسر آقای آلاجاقی میپردازه…
خیلی از شخصیتها تکلیفشون در کتاب مشخص نشد و در حد یک اسم باقی موندن
چندجای کتاب به شان و منزلت «زن» اهانت کردن و هر بدبختیرو لایق زن میدونستن…
توصیفات تکراری و زیاد از یک صحنه در هر جلد هم خسته کننده بود.
درود ناهید جان
متاسفانه نگاه آقای دولتآبادی به «زن» بسیار سطحیه و تو یکی از یادداشتهای اخیرشون رو روزنامهی شرق هم این پیداست.
سلام، من مدتهاست شروع کردهام به خواندن. با اینکه کتابخوان قهاری هستم اما واقعا طبق نظر خانم امیرشاهی زیادی کتاب آدم را خل میکند. با ایشان کاملا موفقم که شاید نصف کتاب را میشد حذف کرد. مقالات ذکر شده را خواهم خواند و امید که به همراهی دوستی بتوانم به پایان ده جلد برسم. البته من کلا سبک محمود دولتآبادی را دوست ندارم اما نمیدانم چرا خودم را مجبور کردهام که کلیدر را بخوانم.
درود افلیا جان
خوشحال شدم اسم شما رو دیدم.
البته یه نکته رو از خاطر نبریم:
عمر کوتاهه، مجبور نیستیم هر کتابی رو تا آخر بخونیم. کلی کتاب خوب هست که بهتره بخشی از عمر و انرژی رو برای اونها نگه داریم.
من نمیشناختم ایشون رو… رفتم سرچ کردم راجشون یکم… کتابهاشون دیگه تو ایران چاپ نمیشه؟
اااا واقعا؟
من شاید کارها رو بخونم یادم بیاد حتما ولی اسمشون تو ذهنم ننشسته انگار…. وبلاگ هم به سختی به روزش میکنم 😅 در حدی که خجالت میکشیدم میخواستم بصورت ناشناس اینجا پیام بزارم😅😅😁 ولی بهش امیدوارم …. استاد شمام قرار بود درباره درس خوندن مطلب بنویسید و نظرتون بگید… و دیگه ما منتظر سخنرانی هاتون که راجب هزار کلمه هاست هستیم هنوز خیلی انگیزه بخش بودن من چندین بار گوش میدم
بسیار سپاسگزارم🙏🏻
مطالعه این نقد فوق العاده برای من آموزنده بود.
اگر لطف کنید و نقدهای بیشتری از نویسندگان بذارید، ممنون میشیم.
چون خوندن نقد نکات آموزشی نابی رو به همراه داره.
نقد به جایی بود گرچه من تازه جلد چهارم هستم و از موضوعات پیش رو اطلاعی ندارم. نوشته های مهشید امیر شاهی را بسیار دوست دارم و صد حیف که پیش تر اسمی از ایشان در تاریخ ادبیات معاصر به گوشم نخورده بود. ممنونم بابت انتشار
تو فروردین اول کرونا شش جلدش را یک نفس خواندم. دیگه نتونستم ادامه بدم تلخی و بیسرانجامی آدمهاش ورای توانم بود. رفتارهای بدوی و غریزی و بیفکرانه آدمهای صحرانشین خیلی دیوانهکننده بود. البته واقعا زیبا و شاعرانه نوشته شده.
این مدل نقدکردن هم جرات جالبی میخواد
درود نجمه خانم نازنین
البته بیش از جرات، سواد و دانش میخواد.
مخلص شما شاهین خان! حتما همینطوره نکات کلامی و زبانیش اصلا به چشمم نیومده بود چون دانشش را ندارم. اما در مورد وقایع مثلا سرنوشت تلخ و هولناک تک تک عاشقهای قصه برای منم سوال پیش اومده بود اما میگفتم هیس حرف نزن! دولتآبادی نوشته تو پیزوری میخوای گیر بدی؟ لابد یه چی هس که نمیفهمی!
سلام آقای کلانتری
چقدر این نقد آموزنده و متفاوت بود. مهشید امیرشاهی بینظیر است. سپاسگزارم از مطالب عالی و ارزشمندی که منتشر میکنید.
ارادتمندم مرضیه گرامی.
چه نقد خوبی بود . از خوندنش لذت بردم
ممنون بابت هم رسانی اش .
زنده باد معصومه عزیز.