مقام شامخ نیم‌فاصله

 

– دیشب خاب دیدم یکی از بچه‌های مدرسه نویسندگی رییس‌جمهور شده. کلی ذوقش را کردم. از آن طرف یکی از بچه‌ها آمده بود و می‌گفت: «… جز کاریکلماتورهای آب‌زیپو هیچی ننوشته، تازه هرگز به درک مقامِ شامخِ «نیم‌فاصله» هم نائل نیامده، آن‌وقت چطور به چنین جایگاهی رسیده؟» خاستم جواب بدهم که بادیگاردهای بانوی نورییس‌جمهور جمعیت را متفرق کردند.

 

-امروز به این نتیجه رسیدم که هر نویسنده‌‌یی باید دو-سه کتاب بیابد که همیشه فوری وابدارندش به نوشتن.

این آثار لزومن قرار نیست شاهکار ادبی باشند. حتا ممکن است اثری متوسط و ناشناخته را برگزینیم.

داستانی یا غیرداستانی بودن آن هم مهم نیست. فقط باید محکم هُلت بدهد سمت نوشتن.

برای من زمانی «دفترهای شسته» از یداله رویایی چنین حکمی داشت، خاندن دو-سه پاره‌اش کافی بود تا قلم راست کنم برای نوشتن.

شما چنین کتابی دم دستتان دارید؟

 

-امروز در «فرهنگ نام‌آوا» این‌واژه به تورم خورد:

طرقیدن: ترکیدن، شکاف خوردن

«زین شود مرجوم شیطان رجیم

وز حسد او بطرقد گردد دو نیم»

-مثنوی مولانا

 

-امروز در رمان «کتاب بی‌نام اعترافات» از داوود غفازادگان بهره‌گیری نویسنده ‌از نام‌آوا به دلم نشست:

«یهو باد زوردارتر می‌شود و خش خش تو تاریکی می‌خشد.»

 

-امروز به این نتیجه‌ی بدیهی رسیدم که بیشتر دیدن آدم‌هایی که گمان می‌کنی هیچ‌جوره راه ندارد باهاشان بجوشی، سرانجام به جوش‌جوش می‌کشد. دیدارْ دستگاه جوشی‌ست برای خودش. بیشتر ببین تا بیشتر دوست شوی.

 

-امروز این بیت مسعودی رازی چشمم را گرفت، اینکه عشقِ طرف و خود طرف را جدا کرده و این شکلی بیان، قشنگ است:

«عشق ترا وفا ز تو بیش است از آن که تو

از من جدا شدی و نشد عشق تو جدا»

بده شیش😉

 

-امروز در وبینار نویسنده‌ساز از «روزیدن» گفتم. روزیدن عنوان همین شیوه‌یی‌ست که این مطلب را با آن نوشته‌ام. اگر در وبینار نبودید، ویدیویش را اینجا ببینید.

 

-امروز در کلاس نویسندگی خلاق درباره‌ی اصول جمله‌نویسی گفتم. البته نه به آن شیوه‌ی خشک و خنک کتاب‌های درسی. قرار شد که شگرد سی سی را بیازماییم. مشتاقم از فردا تمرین‌های تازه را در تمرینجا بخانم.

 

-امروز در کتابفروشی زندانی شدم. بله. بدی پاساژ همین است. نگو مستخدم پاساژ امروز با یکی از مغازه‌دارها دعواش شده و لج کرده و گفته نه و نیم به بعد به هیچ وجه در را باز نمی‌کنم. سرانجام با خاهش و تمنا گفت دوازده شب شاید دلش به رحم بیاید و روزنه‌گشایی کند. اینم شانس مایه؛ قانون مورفی. درست در اولین شبی که تصمیم گرفتم زود بروم خانه و زود بخابم این بلا سرم آمد. البته بد حبسی نبود. یکی از هم‌بندی‌ها کتابفروش-نویسنده‌یی بود و برخی از حرفاش: ‌«قصه‌های کودکِ نسیم خاکسار بهتر از آثار دیگر اوست. در کل، خودش از نوشته‌هایش بهتر است.»، «در زنجان همه‌چیز وضوحی بیش از جاهای دیگر دارد، به دلیل ارتقاع شهر و تابش ویژه‌ی آقتاب.»… اینجا بود که دل زندانبان به رحم آمد و رخصت داد و در ۲۲:۴۲ آزاد شدم و و آمدم دفتر و حالا هم دارم این سطرها را می‌نویسم تا زودتر بروم خانه.

 

-امروز در پاسخ به دوستی که اتفاقی دیدمش و گفت دارد کتابی درباره‌ی سیاستگری در دوران صفویه می‌نویسد، گفتم: «یکی از ارزشمندترین کارهای هر نویسنده‌یی تحقیق روی گوشه‌یی بسیار کوچک از تاریخ است. جدا از اینکه نویسنده اهل تاریخ هست یا نه. شروع که کند مبتلا می‌شود.»

 

-امروز در تمرینجا طنزنوشته‌ی جالبی از آرزو موسی زاده خاندم و کیفیدم. کانال نویسنده:

@arezoomsz

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *