پیشحرف: در ادامۀ برنامۀ تسلط کلامی و افزایش دایره لغات، اکنون به معرفی یکی دیگر از بهترین نویسندگان ایرانی میپردازیم.
شاهرخ مسکوب از جنبههای مختلفی میتواند یکی از بهترین الگوها برای آموختن نویسندگی باشد:
او در انواع گوناگونی از نثرنویسی کارنامۀ درخشانی دارد.
نثر ادبی او در آثاری مانند در کوی دوست و ارمغان مور نمونههای درخشانی از نثر ادبی معاصر است.
نثر پژوهشی او یکی از استانداردترین نمونههای نگارش پروژهشی به زبان فارسی است.
به عنوان محققی پیگیر در ادبیات کهن فارسی، شناخت عمیق و گستردهای از زبان فارسی دارد.
یادداشتهای روزانۀ او در کتابهای روزها در راه و در حال و هوای جوانی، از نمونههای نادر و درخشان یادداشتنویسی روزانه در ایران است. (+)
ناداستانهای خلاق و داستانهای او، از جمله در کتابهایی مانند مسافرنامه، سفر در خواب جزء دستاوردهای زبان فارسی محسوب میشوند.
به عنوان مترجم برخی از آثار ادبیات کلاسیک از جمله ادیپ و پرومته در زنجیر، کارنامۀ ارزشمندی دارد.
او را میتوان شاخصترین جستارنویس ایران در قرن اخیر دانست.
هر کدام از اینها کافی است تا با نگاهی جدی به آثار مسکوب، برای آموختن از او وقت بگذاریم.
در این مطلب، تکهای از کتاب سفر در خواب شاهرخ مسکوب را برایتان نقل میکنم:
«از ناپایداری این دَمِ دلپذیر اما گریزان نیست که پریشان و ازخودبیخود میشویم؛ آنگاه که بیماری بالهایش را باز میکند و مانند کلاغی دزد بر نهال تن مینشیند؟ در تاریکی سالن و گریزِ پیدرپی تصویر بر پردۀ سینما میدیدم که جانِ رنجور بهسبکی· دود میشود و ثقل خاک· تنی را که مأوای زیبایی است فرو میکشد تا به زمین بدوزد و غبارش را به باد بسپارد. اگرچه یارای فکر کردن نداشتم و در گودال بیروزن سرم پرتوی نمیتابید تا اندیشهای پدیدار شود، اما در برابر چشمهایم چیزی تباه میشد که نمیتوانستم نابودیش را بر خود هموار کنم. پیش از آن· پیروزی مرگ را دیده بودم، بر پیکر پدرم و برادرم ایستاده بود، دستِ درازش چون دشنهای قلب ستاره را میشکافت و مادرم در ظلمت خام سرنگون میشد. اما زوال زودگذر زیبایی را هرگز به چشم ندیده بودم که چگونه پیاپی در خاموشی ژرفتری فرو میرود. روزها همچنان که میگذرند فراموشی را در خود دارند و آن را مانند مِهی، غباری خاکستری در راه جا میگذارند. اما در سینما زمان بیاعتنا به گردش زمین و آسمان بهدلخواه کارگردان، درهم میریزد. گاه رفتگانِ سالهای مرده زندهتر از زندگان مینمایند و گاه آیندۀ هنوز نیامده را هماکنون میبینم. و طاقت دیدن نداشتم. پُر از شِکوه و شکایت بودم. از خدا گله داشتم یا از عمر بیوفا، نمیدانم.
میدانستم که راست نیست، داستان است ولی گاه در داستان حقیقتی هست که در واقعیت نیست یا اگر باشد محو و ناپیداست. حضور سنگدل این ناپیدا مانند نهری در رگهایم میدوید و با همدردی غریب و نومیدانهای در من میگریست. این چه شِکُفتن و پژمردنی است. دلم گواهی میداد که زیبایی· همزاد نیستی است. تاریک بودم.»
دیگر مطالب مرتبط با شاهرخ مسکوب:
اهمیت زبان و نویسندگی از نگاه شاهرخ مسکوب
روزهایی که ایدهای برای نوشتن ندارم چکار میکنم؟
چرا نویسندهها شبیه کریستف کلمب هستند؟
از بغرنجترین وضعیتهای یک نویسنده: شما هم این مشکل را دارید؟
11 پاسخ
اگر چنین آثاری وجود نداشت، خفه میشدیم، مثل کسی که اکسیژن به او نمیرسد.
خواستم کتاب هایتان را اگر الکتونیکی یا پی دی اف هستند به جمیل من بفرستید.ممنون
درود
از روی سایت میتونید به صورت آنی دانلود کنید.
کتاب های« ارمغان مور» و« روزها در راه » شاهرخ مسکوب را چند ماه پیش پیدا کردم. روزها در راه واقعا درجه یک است.چند روز پیش بخش هایی از یادداشت های این کتاب همزمان با روزهای انقلاب را خواندم که به نظرم یکی از بهترین یادداشت ها و چشم اندازهاي شخصی به آن روزهاست.
زنده باد
درخشانه اون بخشها
و چون در همون روزها نوشته شدن، ارزش تاریخی زیادی دارن، بر خلاف خاطرات که معمولاً تحریف میشن در طول زمان.
شگفتا در ذهن آقای مسکوب چقدر واژه هست چه ترکیب های بدیع و نابی …ما هم اسم خود را نویسنده می گذاریم…
جناب استاد می خواهم کمی پرچانگی کنم بنده از ۱۴ سالگی تا حالا که ۳۴ ساله ام به طور منظم و پراکنده خاطره نویسی میکردم و در خلال این نوشتن ها فهمیدم که سر سوزن ذوقی در این زمینه دارم….و سال ها دلم می خواست برای این تنها هنرم کاری کنم انقدر تلاطم های زندگی به صخره های سختی سفتندم که فراموش کردم مرا هنری است قابل باروری ….تا اینکه شبی در پس توی نا امیدی ها و ناله ها از خفقان روزمرگی دوستی از سر مهر به من یادآوری کرد که : “حداقل بلدی بنویسی…” و این روزنه امید پیچک مرده خیالم را اندک جانی بخشید و در همان لحظه میان هق هق گریه ها کلمه نویسندگی را در گوگل سرچ کردم و چه سخاوتمندانه شما را به من هدیه داد همان دم تا صبح با ولع سایت شما را زیر و زبر کردم و حظ کردم ….من وقتی با شما آشنا شدم که همان روز کتاب راه هنرمند را خریده بودید و خاطره نگاری ام تبدیل شد به یادداشت های صبحگاهی و در این میان بالاخره پیدا کردم مطلع داستانی که دلم می خواست از زندگی پر پیچ و خم خودم بنویسم …بعد از سال ها شروع کردم به نوشتن و داستانم از یک صبح نیلوفری در خاطر دخترکی ۵ ساله شروع شد و این همه را من مدیون شما و روح بزرگتان هستم که دانسته های پر ارزشتان را اینگونه خورشید وار به رایگان می بخشید…. سپاس و هزاران سپاس .
درود به شما دوست نازنینم که اسمتون رو هم نمیدونم!
چقدر زیبا نوشتی. شما قلم بسیار خوبی دارید. حتماً یه وبلاگ بزنید برای خودتون.
خوشحالم که گوگل دوست عزیزی مثل شما رو به اینجا رسونده.
مشتاق خوندن نوشتههای بیشتری هستم از شما.