واژهها همیشه حاضر به یراقند و روزها را میتوان با آنها ساخت، همواره.
میروم سراغ متنی خاص، متنی که در آن امیدی به یافتن واژهیی تازه باشد.
(واژهی تازه یعنی کلمهیی که تاکنون در نوشتههایم به کار نبردهام.)
و در پی این تازگی، به ادبیات تاجیکستان و افغانستان هم بی اعتنا نیستم که بهانهیی نیکاند برای یافتن ترکیبهای نوآفرید.
و امروز با «رزمیدن» ساخته شد که در آغاز جستاری از رهنورد زریاب یافتمش:
«ولتر را پدیدهی شگفتی گفتهاند. نام اصلی او، فرانسوا ماری آروئی است؛ اما کمتر کسی او را با این نام میشناسد. او که در سال ۱۶۹۴ در پاریس به جهان آمد، کودکی لاغر و رنجوری بود و این ضعف و بیمارگونهگی در سراسر زندهگانی همراهیاش کرد. کسی انتظار نداشت که وی عمری دراز داشته باشد؛ ولی زندهگانیاش هشتادوچهار سال به درازا کشید و او بخشی عظیمی از حیاتش را در جنگوگریز، به سر برد: برای آزادی میٰرزمید و از تاریکاندیشان زورگو میگریخت. و سرانجامِ این جنگوگریز، پیروزی بود: پیروزی ولتر بر دشمنان، پیروزی روشناندیشی بر تعصب و کژاندیشی.*»
و تا شب، جمله است که میسازم با «میرزمد».
با هیولای روزمرگی میرزمم که بنویسم و بنویسانم.
*از کتاب «پایانِ کارِ سه رویینتن»، نشر امیری، کابل ۱۳۸۹، ص ۵