وقتی نوشتن می‌ترساندت

-تا حالا شده به خودت بگی اگه بتونم فلان کارو انجام بدم به خودم یه آفرین خرکی می‌گم؛ البته حتمن شده. اینو گفتم که یه دو تا چیز تعریف کنی برام.

-یه بار با خودم گفتم اگه بتونم از بیست و چهار ساعت، چهار ساعت و هفت دقیقه رو بذارم برای نوشتن می‌شم خوشبخت‌ترین آدم روی زمین. می‌دونی چرا؟ واسه اینکه وقتی می‌نوشتم حس می‌کردم لیاقت بیشتری دارم، حس می‌کردم من توان و شایستگیشو دارم که دنیا بهترین چیزایی که می‌خوام بهم بده.

-ببین، حرفت جالبه‌ها، ولی من نمی‌دونم چطوری ممکنه نوشتن چنین حسی رو به یه آدم بده.

-شاید بعضیا بگن این جادوی نوشتنه و تا تجربه نکنی نمی‌تونی دقیقن درکش کنی، ولی من چند تا دلیل واضح برای این قضیه دارم: اول اینکه همین که تو می‌تونی خودتو وادار کنی که چند ساعت بشینی و یه کله بنویسی خودش یه حرکت نادره؛ به خاطر همین باید مثل جونور در حال انقراض بهت نگاه کنن؛ حالا، با این همه حواسپرتی، کی توان یا همتشو داره که خودشو چند ساعت بشونه پای کامپیوتر و فقط بنویسه؟ حتا چرت و پرت نوشتن هم به سطح بالایی از اراده نیاز داره. خب. آدم با زیاد و منظم نوشتن می‌فهمه آهان یه فرقی با بقیه داره؛ اراده‌ی قوی‌یی داره؛ برده‌ی روزمرگی نیست. همین تو آدم توقع ایجاد می‌کنه. آدم می‌گه خب من با این اراده چرا لیاقت رسیدن به چیزای بهتر رو نداشته باشم؟ از طرف دیگه نوشتن یه امیدی به آدم می‌ده. همین که چند روز منظم می‌نویسی می‌بینی داری حین نوشتن یه راهکارایی برای اینور و اونور زندگیت پیدا می‌کنی؛ به خودت می‌گی اگه بیشتر بنویسم این ایده‌ها هزار برابر می‌شن، پس می‌تونم واسه هر گوشه‌ی زندگیم یه عالمه نقشه‌ی نو بکشم. یه دستاورد دیگه‌ی نوشتن امیده. اصلن اَن و گه هم که بنویسی باز امیدوار می‌شی. یه نویسنده‌‌یی که یه زمانی باهاش کافه می‌رفتیم می‌گفت حتا اونایی که قصد خودکشی دارن هم اگه نامه‌ی وصیتشون رو طولانی‌تر بنویسن ممکنه از خودکشی منصرف بشن. خب، پس می‌بینی که زیاد نوشتن باعث می‌شه آدم مفت و مسلم یه امید عجیب و غریبی برای ادامه‌دادن پیدا کنه. بازم بگم؟

-خب، جالبه. ولی تو که همه‌ی اینا رو می‌دونی، چرا به قول خودت هنوز به اون نظمی که می‌خوای نرسیدی؟

-به دلیلش خیلی فکر کردم. خب اولیش مشغله‌های روزانه‌س، اما حالا که فکر می‌کنم می‌بینم بزرگ‌ترین دلیلش شاید ترس باشه.

-ترس از چی؟

-شاید موفقیت. می‌دونی گاهی آدم می‌نویسه و می‌بینه همه‌ی مسئله‌هاش دارن حل می‌شن و زخمای کهنه‌ش ترمیم. اینجا ناخودآگاه آدم دردش میاد. می‌گه «اِ. چیزی که اینهمه دور از دسترس بود و لاینحل جلوه می‌کرد انقدر راحت حل شدنیه.» واسه همین بخش ناآگاه ذهن آدم دست‌به‌کار می‌شه تا آدمو از نوشتن دور کنه؛ انگار دوست داره همیشه ما با همون دردای قدیمی بمونیم. ذهن با او دردا به یه تعادلی رسیده. چرا حالا با تغییر، یه وضع ناشناخته بسازه که ممکنه دردناک باشه؟

-یه کم پیچیده شد. یعنی تو می‌گی وقتی نوشتن خوب پیش می‌ره ذهن آدم یا همون بخش ناخوآگاه ذهن آدم مانع کار می‌شه؟

-آره یه جورایی. نوشتن خیلی سریع پاداش خودشو عرضه می‌کنه و همین آدمو به شک می‌‌نداره. مثلن: فکر کن تو الان می‌ری تو خیابون و زرپی به یکی پیشنهاد دوستی می‌دی، طرف هم فوری می‌گه «به به چه خوب با کمال میل در خدمتم»، خب تو احتمالن به طرف مشکوک می‌شی که یه عیب و ایرادی داره. نوشتن هم همینه، خیلی زود به آدم پاداش می‌ده. با خودت می‌گی «باورم نمی‌شه. یعنی همین چس‌دیقه نوشتن تونست اضطرابمو کم کنه؛ یا چند روز نوشتن باعث شده افسردگیم رو به بهبودی بره؟ نه بابا محاله. لابد دارم تلقین می‌کنم.»

-خب، حالا چیکار کنیم؟ راهکاری هم داری.

-راهکار اینه که بنویسی. بنویسی و بنویسی و بنویسی و بنویسی و با نوشتن همه‌ی صدهای مزاحم رو تبدیل کنی به بهانه‌ی نوشتن. من خیال می‌کنم سوژه‌ی اصلی هر نویسنده‌ای برای نوشتن تمام تردیدهاش درباره‌ی خود نوشتنه.

19 پاسخ

  1. واقعا هم می ترسونه.
    “تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها”.

    انگلیسی ها هم یه ضرب المثل دارند میگه اگه می خوای چیزی خونده نشه هیچ وقت ننویس!
    حتما چیزی بوده دیگه وگرنه انگلیسی هام مثل ایرانی ها روشون نمیشه هر چیزی رو نقل کنند 🤣

    من چند بار خودم شوکه شدم که چقدر این ضرب المثل درسته و هیچ استثنایی وجود نداره.

    ای کاش یه روزی برسه ضرب المثل های انگلیسی تو همه ی مدارس دنیا تدریس بشه. تا وقتی که قراره مدرسه ای باشه.

    منظورم کتاب درسی با این عنوانه.

    قرار نیست بعد مدرسه بازم مدرسه بریم تا آخر عمر حالا به اسم دانشگاه یا همون اسم خودش.

    پس همین آموزش پول کسب کردن و ضرب المثل های انگلیسی واسه یه زندگی خوب کافیه. که البته من نمی تونم دربارش چیزی بگم چون به لایف استایل و قیافم که پکیده اصلا نمیاد. خب آخه کتاب های درسی مون یه چیزای خیلی متفاوتی بودند! که روی حال و روزم اثرش رو گذاشته و تا زمان حال باقی مونده. یاد “ماضی نقلی” افتادم 🤩 آخرش فعل های مجهول و ماضی نقلی باعث میشن به داستان نویسی علاقه پیدا کنم و داستان بخونم 🤩😕

    کتاب های دیگه هم که خب قشنگ هاشون نویسنده و گردآورنده ش مثل خودم داغون بودند حتما!

    ولی کاش انگلیسی ها خودشون می گفتند که چه خبره…

    راستی میاین بریم انگلستان 🤣

    وقتی نمی تونم این جمله ها رو استفاده کنم چطور محتوا تولید کنم؟

    حتی تو زیرزمین هم نمی تونم دفن کنم این جور جمله های آخر متن هام رو چه برسه هوا کردنشون توی وبلاگ…

    اگه دوست داشتید توی محتواهاتون از ضرب المثل انگلیسی استفاده کنید اصن همین که یکی بگه یا بنویسه یه ضرب المثل انگلیسی هست که …. آدم شاد میشه انگار که یه رازی داره برملا میشه …

    من خودم این جمله رو خیلی دوست دارم.

    “یه ضرب المثل انگلیسی هست که…”

  2. سلام استاد جان
    چه مقاله متفاوت و بامزه ایی.
    بینهایت سپاسگزارم از شما

  3. سلام بر شاهین خان عزیز و دوستان نویسنده ایشان ،
    به نظر من بعد از مداومت روزانه در نوشتن به مدت چهار پنج سال
    نویسنده آرام آرام وارد مرحله لایه برداری از وجود خودش می شود ، و در حین نوشتن وارد فضاهای بکر و خالی در لایه های عمیق تر و زیرین وجودش می شود،
    درست در همان نقاط ناشناخته است که ترس از ناشناخته ها را احساس می کند
    و درست همان سرزمین های بکر و جدید در وجودش است که امکان پرورش خودش و نوشته هایش را فراهم می کند ،
    شاید مثل کاری که باستان شناس موقع حفاری زمین انجام می دهد و برای کشف چیز با ارزشی زمین را می کاود و بتدریج تمدنی عظیم و با شکوه و خیره کننده ظاهر می شود ،
    و من دریافته ام که با نوشتن های متنوع کرانه های یک تمدن باشکوه و خیره کننده در وجودم پیدا می شوند
    و می توانم آن شکوه جاودان را در نوشته هایم بیاورم ، و هر چه به اعماق وجودمان می رویم با ناشناخته های بیشتری مواجه می شویم و با ترس های متنوع تر و بزرگتری ، مثل ترس از گم شدن در جایی ناشناخته از وجودمان ،
    اما نباید ترسید ، باید بیشتر نوشت و بیشتر به اعماق وجود خود رفت ،
    از همان جاهاست که می توانیم به ماورای خودمان برویم ، به جهان هایی دیگر ، به زندگی های جدید
    و نوشتن از همین هاست که سبک نوشته های مان را می سازد و نویسنده تر می شویم
    و من به نوبه خودم این یافته های باشکوه را مدیون
    آموزه های شاهین خان عزیز هستم
    و برایشان تندرستی و شادمانی آرزو دارم

  4. داخل متن گفته بودید که: وقتی چند روز به طور منظم می‌نویسیم، می‌بینیم که راهکارهایی برای مشکلات زندگی‌مون پیدا کردیم.
    از زاویه‌های مختلفی به این موضوع رسیده‌ام. برای مثال زمانی که به نوشتن صفحات صبحگاهی خو گرفتم علاوه بر بهبود نوشته‌هایم در زندگی روزمره نیز بهتر عمل کردم. موضوعی که اخیرن متوجه‌اش شدم و نتیجه نوشتن به طور منظم است؛ اولویت‌بندی‌های لحظه‌ای‌ست. (حداقل من اینگونه صدایش می‌زنم.) وقتی از برنامه‌ریزی روزانه‌ام عقب می‌افتم یا کارها درست پیش نمی‌روند به صورت ذهنی اولویت‌بندی را انجام می‌دهم؛ در نتیجه کارها بهتر پیش می‌روند.
    راستی، شیوه نگارش این نوشته، طرز بیان سوالات و جواب دادن به آن‌ها برایم بسیار لذت بخش و آموزنده بود.

    1. زنده باد دینا جان. چقدر عالی. چه خوب که از تجربه‌تون نوشتید برام.

  5. سلام استاد،لذت بردم از مقاله تون.
    راهکار اینه که بنویسی و بنویسی و بنویسی.
    🌱🕊🙏

  6. درود بر استاد جانِ مهربان!
    آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون براتون دارم و ازتون بسیار بسیار ممنونم که چنین سخاوتمندانه با داشته هاتون به دانایی بقیه اضافه می کنین.
    شاید نتیجه ی بزرگ این سطور اینه که تنها امر واقعی در جهان، امید ه. و غم با دور نگه داشتنِ تفکر اون رو به یه امر نمادین تقلیل داده….
    مرسی بابت بودنت استاد جان!

    1. سلام خانم اسمعیل‌زاده نازنین
      محبت دارید.
      براتون بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.

  7. سلام و درود استاد عزیز
    بنظرتون چهار ساعت نوشتن، میل نوشتن در روزهای دیگه رو کاهش نمی‌ده؟

    1. چرا. به شدت کاهش می‌ده، و دقیقن از همینجا حرفه‌‌ای شدن شروع می‌‌شه.

  8. چقدر به شنیدن این گفت و گو نیاز داشتم.
    گفتم که سایت شما نجات دهندنس. دقیقن راه حل فقط بیشتر نوشتنه.
    استاد شاهین خیلی مخلصیم به مولا 😅 با این حرفای نابی که می زنی هیچ وقت از این مسیر دور نمی شم. خدا شما رو برا ما حفظ کنه. راستی ممنون که سایتم رو دیدی و بهم گوشزد زدی. عالی بود و تکان دهنده.

  9. سلام استاد شاهین عزیز. امیدوارم که حالتان همیشه بر وِفق‌ترینِ مرادهایتان باشد.
    استاد، بعد از یک‌سال‌واَندی که به انحاءِ مختلف در سطح خودم نوشتم، به این نتیجه رسیدم که نوشتن مثل یک تمرینِ ذهن‌ورزی است. بنظرم ذهنِ انسان نوعی از تمایلی شدید به اِهمال‌کاری، وادادن و رهاشدگی در جریان نابسامان روزمرگی دارد. هرچه رهاتر و سرخوش‌تر، ذهن آسوده‌تر!_چه بسا این رهائیِ ذهن ربطی هم به شلوغیِ کارهایمان ندارد و در شلوغ‌ترین روزها هم ذهن صرفاً فعالیتی عادی و رهاشدگی در کارها دارد و مِیلی در فرورفتن به میلی‌متری از فکری عمیق ندارد._ از طرفی هم، خیال‌پرداز ، رویاباف و هدف‌پَروَر است.
    این کارکِردهایِ ذهن باهم در تناقض است و چیزی مدام باید ذهن را به فعالیت و جنب‌و‌جوش وادارد.
    فعالیتی که بقول نسیم‌نیکلاس‌طالب مثل فعالیت‌ِ ذهنِ ما هنگام گوش دادنِ درس، سرِکلاسِ معلم باشد؛ و در ضمنِ فعالیت، _بنظر من_ تلاش برای حفظِ 《تمرکز》، مهم‌ترین عاملِ موفقیتِ هر انسان است.
    انسانِ نسیان‌کار و اهمال‌گر، لاجرم به ورزیدنِ ذهنِ بی‌عارش است تا به دستمایه‌ای از زندگی‌اش برسد. به‌نظرم نوشتنِ روزمره انسان را نگه می‌دارد، ذهن را ورز می‌دهد، زندگی را پیش‌رویمان می‌گذارد. بقول فلاسفه 《البته نه درسطح و مفهوم دقیق آن‌ها و با تسامحی عمیق》امّا کمی زندگی را 《اوبژه‌سازی》می‌کند؛ یعنی اگر هرروز بنویسیم از در جریان قرار گرفتن عادی درون سیلاب زندگی کمی دور می‌شویم و جاهایی از آن را پیش چشممان حاضر می‌کنیم و شروع به سین‌جیم کردنش می‌نماییم.
    اصلاً گاهی باز هم بقول همان نسیم‌نیکلاس‌طالب، حوادث در نوشتن‌های ما به‌گونه‌ای رخ می‌دهند که گویی می‌بایست رخ می‌داد؛ و بنظرم همین تسلی‌بخش ما می‌شود.
    استاد شاهین عزیز، در کتاب خوبی که شما واسطه‌ی من با شناخت او بودید، یعنی 《جستارهایی در باب عشق》، آلن‌دوباتن می‌گوید:فرق بسیاری است میان تشخیص یک مشکل و حل آن، میان عقل و زندگی عاقلانه.
    بنظر من ما در نوشته‌هایمان اگر هم به راه‌حلی عمیق و عملی نرسیم اما همین‌که به خیلی از مشکلاتمان احساسی از تسطی نسبی پیدا می‌کنیم هم ما را دمی در خود می‌آساید، چرا که زندگی را گریزی از زندگی کردن نیست، از خیلی از مشکلات هم گریزی از دست‌وپنجه نرم کردن نیست. امّا نوشتن می‌تواند به ما حسی از تعادل میان تسلیمِ صرف و تسلطی عمیق_که محال است_ می‌دهد.
    استاد،به زعمِ من نوشتن می‌تواند به ذهن تکرار مکررات و حفظ تمرکز بیاموزد. کاری که مهم‌ترین و سخت‌ترین عامل هر موفقیتی است. چند روز قبل برای دخترم که نزدیک به سن تکلیف است خواستم مبحث نماز را با دیدگاهی متفاوت و انگیزه‌ای مشخص‌تر بیان کنم تا با دیدگاهی نه از سر اجبار و ترس وارد رد یا پذیرش این مقوله شود.
    به او گفتم نماز یک مشق است که خدا بخاطر آگاهی‌اش از ذهنِ تنبل و درعینِ‌حال هدف‌خیزمان طراحی کرده. گفته تو اگر بتوانی روزی ۳بار یک کار را تکرار کنی و در آن چند دقیقه تمرکزت را حفظ کنی ذهنت را آماده‌ی تکرار کارهای دیگر می‌کنی. چرا که 《تکرار و تمرکز》 دو عامل موفقیت انسان است که ذهن از آن‌ها دوری می‌کند؛ و نماز می‌تواند برای تو مشق《 تکرار و تمرکز》باشد. در حین گفت‌وگو با او برایم شباهت بین نماز و نوشتن که هر دو مشق تکرار و تمرکزند جای تامل داشت. و در نهایت بنظرم این فایده تنها قسمتی از حیرتِ نگاشتن است. نوشتن دنیایی‌ست که اگر به این فایده بسنده‌اش کنیم آن‌را تقلیل داده‌ایم و مایی که نوشتن را مشق هرروزمان قرارداده‌ایم محتاج هرروز و هرروز و بیش‌تر و بیش‌تر آموزیدنیم.

    1. به به، سمیرا جان همین کامنت شما یه مطلب خوبه که می‌تونه به طور مستقل هم تو وبلاگت منتشر بشه.
      به خاطر این تلاش و این ذوق و دقت در خوب نوشتن بهت تبریک می‌گم.

      1. ممنونم استاد عزیز و مهربانم. نظر لطف شماست. حتماً همین کار را خواهم کرد و در وبلاگ و کانالم چنین موضوع و مضمونی را می‌انتشارم.😍
        نوشتن، هدیه‌ای گران‌مایه است که به‌واسطه‌ی سخاوتِ شما راهیِ زندگیِ ما شد و تجربه‌ی زیسته‌ی ما را رنگ و سیاقی نو
        و بکر بخشید. سپاس از شما و مهربانی‌هایتان.🙏🏻🌹

  10. تصوراتم درباره‌ی «اَن» خراب شد. تاحالا فکر میکردم با عینه: «عَن»
    آخه آدم وقتی با عین تلفظش میکنه بیشتر جیگرش حال میاد، مخصوصن اگه ته لهجه‌ی عربی‌ام بگیری و عینشو با تأکید و غلظت بگی.

    موضوع پاداش نوشتن برام خیلی قابل لمس بود، بعد از دو سال بی وقفه دست به قلم بودن، “نوشتن” برام مثل ماده مخدر شده و منم معتادِ عاشقِ در به درش😅
    وقتی چند ساعت ازش دور میشم به شدت خمار و کسل میشم، اما نگم از وقتی که بهش میرســــــم، اونقدر شارژم می‌کنه که گاهی حس می‌کنم انرژی دویدن تا مشهدو دارم.
    در این حد دوپینگه لامصب. 😅

    1. درود فاطمه عزیز
      نوشتنش با عین تو همین سال‌‌های در شبکه‌های اجتماعی باب شد.

      1. سپاس استاد گرامی
        پس احتمالن برای تلفظ شدید و غلیظ‌تر اونطوری باب شده.
        مثل «عاقا» یا «عاره»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *