خب، امروز دلم میخواد یه مقدار محاوره بنویسم. اصلاً نوشتن رو ساختن برای آدمای تنوعطلب. قبلاً یه یادداشتی هم در این رابطه نوشتنم:
خلاصه که نوشتن واسه هیچکسی درگه ناامیدی نیست!
خب، برویم سراغ جمله کوتاه خوبی که امروز خوندم و کلی کیف کردم:
گاهی تماشای یک درخت میتواند از خواندن یک کتاب آموزندهتر باشد.
کارل یونگ
الان اگه دوستای کتابنخون من این جمله رو ببینن از فردا هر بار که بگم برید کتاب بخونید، میگن: ما درخت میبینیم، خیلی هم بهتره!
قبل از خوندن این جمله هم من همیشه یه خیرگی جنونآمیزی داشتم به درختا. قبلاً هم چیزکی نوشته بودم در این رابطه: سرنوشت یک درخت
راستش هر از گاهی به درختهای کهن و تنومند خیابان فلسطین فحش میدهم. چون میدانم مثل هزاران نفر دیگر، اینها بالاخره مرا هم توی خاک میگذارند و کماکان سرومروگنده برای خودشان شاخه و شانه میکشند. امیدوارم مسئولین با همت همیشگیشان همۀ درختهای خیابان فلسطین را قطع کنند!
دیدید چی شد؟ وسط متن محاوره، دوباره کتابی نوشتم. اصلاً من حیا نمیکنم.
داشتم مینوشتم. وسط چتها و پرسش و پاسخها ایدههای خیلی خوبی شکل میگیره. من گاهی یه قصارهایی این وسطا میگم که برای خودم هم پندآموزه. ارواح مشکم!
یکی از همین حرفهای وسط چت:
بنویس و منتشر کن.
اصلاً ترسی نداره که.
چه باک!
منم یه عالمه خزعبل نوشتم
همچنان هم رو اینترنت هست
پاکشون هم نمیکنم.
نوشتههای بد یه روزی میتونن سند شما باشن.
میتونی بگی ببینید من انقدر افتضاح مینوشتم، حالا ببینید چقدر بهتر مینویسم.
و بعد، دیدم بساط سیل داغه. گفتم دو سه تا استوری هم به عنوان مادر عروس هوا کنم از خودم:
پیشنهاد:
دورههای حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
یک پاسخ