پیشحرف: من خودم را عادت دادهام تا هر چیزی خوبی که حس میکنم برای خودم مفید و موثر بوده، اینجا با شما به اشتراک بگذارم. خیر این عادت را هم دیدهام و تشویق شدهام تا به سمتی حرکت کنم تا در میان تمام چیزهای خوبی که میخوانم و میبینم و میشنوم چیزی از شما پنهان نماند.
باری، این یادداشت کوتاه یونگ برای من الهامبخش و جالب بود، گفتم شاید برای شما هم چنین باشد:
خیالپردازی، هنر و جاودانگی
جاودانگی ارتباط مستقیمی با نیروی خلاقانۀ بشر دارد. کشف این نیروی خلاقه برای من بسیار ناگهانی اتفاق افتاد. من سالها به گونهای آگاهانه یک اندیشمند فعال بودم و عادت داشتم که افکارم را مستقیماً به سوی موضوع مورد بحث هدایت کنم، به تفکر علمی اعتقاد داشتم و بنابراین خیالپردازی به عنوان یک روند فکری برای من جذابیتی نداشت، و حتی از لحاظ روشنفکری، عملی نادرست و غیراخلاقی به شمار میآمد.
بنابراین وقتی که به امکان یک زندگی مبتنی بر خیالپردازی در ذهن خودم پی بردم، تقریباً شوکه شدم. این دنیای خیالی در تقابل با تمام معیارهای روشنفکری بود که تاکنون برای خود تعریف کرده بودم، بنابراین در برابر آن مقاومت زیادی نشان دادم و حتی سعی کردم که واقعیت تمایل به خیالپردازی را در وجود خود، به دیگران (و حتی بیمارانم) فرافکنی کنم. اما تمام این کارها بیفایده بود.
کمکم به طور غیر ارادی، شروع به خیالبافی کردم. در حالیکه هیچ چیز، در مورد فانتزی و قواعد خیالپردازی نمیدانستم. میخواستم هشیاریام را برای خیالپردازی تربیت کنم. دنبال راهی میگشتم که بتوانم قوانین تفکر خلاقانه را بشناسم. از خودم پرسیدم «مگر تو حفاری را دوست نداری؟» حالا فرصتی داشتم که این کار را انجام دهم.
در همین زمان بود که شروع به نوشتن کردم. شاید این نیاز را به طور ناخودآگاه احساس کرده بودم. یک روز از خودم پرسیدم: «دارم چهکار میکنم؟» مطالبی که مینوشتم، به طور قطع علم نبود، پس چه بود؟ صدایی به من پاسخ داد: «این هنر است»، صدا زنانه بود، نخست فکر کردم نکند مبتلا به بیماری تعدد شخصیت شدهام.
تصمیم گرفتم که با آن صدا مجادله کنم. میخواستم به خودم ثابت کنم کاری که انجام میدهم «هنر» نیست!
میدانستم کسی که به من جواب میدهد، دارای مرکز تکلم نیست. پس از او خواستم که از مرکز تکلم من استفاده کند. و او این کار را انجام داد و بحث معناداری، میان ما درگرفت و این مجادله، منبع الهام من برای رسوخ به محتوای ناخودآگاه شد. در واقع این تکنیک رواندرمانی، امکان تخیل فعال را فراهم میکند و ما را به جریان خیالپردازی ذهنمان پیوند میدهد. پس از این واقعه به این نتیجه رسیدم که ما از طبیعت، هر پاسخی بخواهیم میتوانیم بگیریم، به شرطی که سوال خود را درست پرسیده باشیم. در واقع پاسخی که طبیعت به ما میدهد بستگی مستقیم به سوالی دارد که از آن میپرسیم.
در همین زمان بود که معنای جاودانگی در جریان تفکر بشر بر من آشکار شد. راز جاودانگی در آفرینش مدام خود و زایش مجدد خیالپردازیها و صورتهای ذهنی نهفته است و هر کسی به نسبتی که از قوۀ خلاقه و دنیای ذهن خود بیشتر بهره بگیرد، به جاودانگی نزدیکتر است.
کارل گوستاو یونگ | روانپزشک و نظریهپرداز سوئیسی
(1961-1875)
برگرفته از The Jung Cult by Richard Noll-Fonta press-1996
ترجمۀ چیستا یثربی | از کتاب آبی کوچک عشق | نشر نامیرا
8 پاسخ
ئرود بر استاد بزرگوار مطلب جالب بود البته من از یونگ زیاد خواندم وطرز فکرش را دوست دارم
عالی بود استاد فقط کمی روشی که بکار برده سخته
استاد جان میشه تمرین برای تقویت توصیف بهم نشوت بدین ؟؟؟؟
حلما جان، برای تقویت توصیف بهترین تمرین اینه که به حواسپنجگانۀ خودت توجه کنی.
دربارۀ حواس پنجگانه توی سایت مدرسه نویسندگی یکی دو تا درس داریم.
در کل وقتی میخوای صحنهای رو بنویسی، سعی کن به چیزی که در اون صحنه دیده میشه، شنیده میشه، چشیده میشه، لمس میشه و بوییده میشه فکر کنی و اونا رو بنویسی.
ممنونم استاد خوبم
احسنت
احسنت
شاهین عزیز
سپاس از اینکه با عادت خوب به اشتراک گذاری دانسته هایت به دانستن دیگران کمک میکنی.
فدای تو داود نازنین.
با سلام خدمت شاهین عزیز و تشکر از پست ارزشمندش .
دنیای خیال چه فرصت هایی را که پیش روی آدم قرار نمی دهد
دیروز جمعه بود و خواستم به توصیه شاهین عزیز
ساعت های زیادتری را صرف نوشتن کنم .
معمولا روزهای تعطیل بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی
مقدار بیشتری در یک دفترچه دیگر می نویسم
که عمق کاوش های فکری و ذهنی ام بیشتر شود .
چند روز پیش در کتاب تکنیک های نویسندگان بزرگ
به یک تمرین برخوردم
که برای نوشتن داستان به نظرم خیلی مفید است .
در این تمرین
بدون اینکه داستانی در ذهن داشته باشیم ،
اول یک شخصیت می سازیم با تمام ابعاد فیزیکی ،
روحی ، روانی ، محل زندگی ، خانوادگی ، تحصیلات ،
تمایلات ، علایق ، احساسات و سایر ابعاد شخصیتی .
در مرحله دوم یک شخصیت دیگر هم با همه ابعاد می سازیم .
شخصیت دوم بهتر است هیچ ارتباطی با شخصیت قبلی نداشته باشد .
در مرحله سوم این دو شخصیت را
در یک روند داستانی سر راه هم قرار می دهیم
و آنها را با هم آشنا می کنیم
و ادامه داستان را با شخصیت های دیگر می نویسیم .
با این تکنیک و با کمک قوه تخیل و خیال پردازی
چند داستان کوچک نوشتم که دارم روی آنها کار می کنم .
دیروز به فکرم رسید آدم هایی از قرن های قبل
را بعنوان یک طرف داستان
و آدم هایی از این دوران را بعنوان شخصیت مکمل بیاورم .
مثل داستان ملت عشق .
بعد دیدم بعنوان اولین شخصیت ادبی ایرانی
حضرت سعدی رحمت اله علیه اعلام آمادگی فرمودند
و بعنوان شخصیت داستانی مکمل هم
یکی از دانشجویان دکتری ادبیات
که برای یک کار پژوهشی و برگزاری شب شعر
با یک گروه بیست نفره رفته اند آرامگاه شیخ اجل در شیراز
اعلام حضور نمودند .
اسم این خانم را گذاشتم مهدیس
و در مرحله سوم ، شروع کردم به شخصیت پردازی در عالم خیال
این دو شخصیت از دوران دور با هم صحبت هایی کردند
و من نوشتم و نتیجه دارد بصورت یکی از تمرین های یکصد داستان در یکصد روز پیشنهادی شاهین عزیز آماده می شود .
از قوه تخیل برای طراحی و نگارش داستان خیلی می شود استفاده کرد . و البته برای خیلی کارهای دیگر از جمله خلق تصویر ذهنی از خود و تمرین برای رسیدن به آن تصویر ذهنی .
نویسنده و داستان نویس می تواند خودش را در قالب شخصیت های مختلف بگذارد و انواع شخصیت ها را در خودش پرورش بدهد
و نقش های مختلف را در زندگی ایفا کند.
واقعا این دنیای خیال چه دنیایی است .
دست آدم باز است برای ساختن و پرداختن همه جور زندگی و همه جور داستان .