«آنافورا» یکی از درسها و تمرینهای ماه اول کلاس نویسندگی خلاق است. به نظرم رسید به عنوان یک تمرین ساده اما جذاب و اثربخش، میتوانیم اینجا، هر روز با هم، کمی آنافورا بنویسیم.
اول از همه تعریف آنافورا را بخوانید:
- آنافورا یک آرایه ادبی یونانی است.
- آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله.
- آنافورا هم در شعر و هم در نثر کاربرد دارد.
- آنافورا را در مثال زیر بخوانید:
اگر کتاب بودم، رازهای سربسته را با خوانندگانم در میان میگذاشتم.
اگر کتاب بودم، بهترین دوستت میشدم.
اگر کتاب بودم، پر از دانستیهای مفید میشدم.
اگر کتاب بودم، نمیخواستم از همان اول، پایان قصهام را بدانم.
اگر کتاب بودم، تو را در دام قصههای دلربایم گرفتار میکردم.
© نقل از کتاب «اگر کتاب بودم» نوشتۀ ژوزه ژورژی لتریا | ترجمۀ رضی هیرمندی | نشر علمی و فرهنگی
- آنافورا نوشتن را برای شما راحتتر و جالبتر میکند.
و حالا اولین تمرین:
در بخش کامنتهای این مطلب جملاتی بنویسید که با کلمات زیر شروع بشود:
من مینویسم چون…
مثال: چرا مینویسیم؟ مینویسیم چون…
هر هفته از میان کامنتها، یکی از جملات به عنوان جملۀ برتر انتخاب خواهد شد؛ تا من بتوانم یکی از کتابهای محبوبم را از طریق پست، به نویسندۀ جمله تقدیم کنم.
208 پاسخ
من می نویسم چون، میخواهم لذت پرواز در رویاهایم را تجربه کنم.
من می نویسم چون، دلیل زنده ماندن را در آن میجویم.
من می نویسم چون، نوشتن را سرآغازی برای زندگی دوباره می بینم.
من می نویسم چون، می خواهم دنیای خودم را بزرگتر و بزرگتر کنم.
من می نویسم چون، می دانم کسی آن ها را نمی خواند.
زنده باد. چه عالی.
من می نویسم چون او می گوید
من می نویسم چون مرا می خواند
من می نویسم چون دلیل ندارد
من می نویسم چون لذت بخش است
من می نویسم چون راه رفتن آموختن کودکانه
من می نویسم چون ترانه بودن
من می نویسم چون هستم
من می نویسم چون درونم را بیان می کند
من می نویسم چون چون ندارد
من می نویسم چون نوشتن نوشتن است
من می نویسم چون زمان را محو میکند
من می نویسم چون تقدم و تاخر را می خورد
من می نویسم چون حالی می دهد که مپرس
من می نویسم چون عاشق نوشتنم
من می نویسم چون حق نوشتن دارم
من می نویسم چون دریچه ای باز شده برای نوشتن
من می نویسم تا آنافورا را تمرین کنم
من مینویسم چون نوشتن خیال نوشتن در سر دارم چون نوشتن رادوست دارم
من مینویسم چون کلمات معجزه هستند.
من مینویسم چون مشتاقم، خدا از طریق من بیافریند.
من مینویسم چون با نوشتن، به معجزه نوشتن، پی بردم.
من مینویسم تا تو هم بنویسی و در مسیر رویاهایت قرار بگیری.
من مینویسم، زیرا واژگان را چنان عضوی از بدنم میدانم. و بدون آنها هیچم.
من مینویسم تا واژگان را بر فراز آسمان ذهنم به پرواز درآورم.
من مینویسم تا انس عمیقی که بین من و واژگان است پیوند ناگسستنی داشته باشند و هیچ عاملی آنها را از هم جدا نکند.
من مینویسم تا اندیشههایم را در معرض دید همگان قرار دهم.
من مینویسم تا دستانم با آرامش خیال در به حرکت درآوردن کلمات آزاد باشند.
من مینویسم تا کلمات را بر بستر کاغذ به نظم درآورم.
من مینویسم تا پیوندی بین مغز و دستانم ایجاد کنم تا در خلوت باز هم بیکار نباشم.
من مینویسم تا استرس و نا امیدی را که هرازکاهی به سراغم میآید. از بین ببرم.
من مینویسم تا افکاری که کورکورانه ذهنم را در تسخیر خود در میآورند با کلمات دلنشبن سرکوب کنم.
من مینویسم تا کلمات را به هم پیوند دهم و با آنها دنیای نوشتن را زیباتر کنم.
من مینویسم چون عشق را در میان کلمات تازه و جدید میبینم.و با آنها حال خوبی پیدا میکنم.
من مینویسم و از نفسی که به کلمات بیروح میدمم کلمات را جان میدهم.
من مینویسم تا لبخند را بر کتابهایی که بعد از مدتها از رویشان مینویسم را ببینم.
من مینویسم تا بغض کتابهایی که سالها گرد روزگار را بر آنها جا مانده را بترکانم.
من مینویسم تا زندگی را در دنیای کلمات به جریان بیاندازم.
من مینویسم از پرواز واژگان، از عروج کلمات و از پیوند عبارات تا دنیایی که کلمات را به سمت امید بکشاند.
نمیدانم چرا؟
من باور ندارم زندگی به هر انسانی یک رسالت داده باشد..در عوض معتقدم همه انسانها همه کارهایی که به ذهنشان میرسد را میتوانند انجام دهند..فقط با پرداخت هزینه های ناقابل آن! با این حال گاهی میدانی میخواهی به کجا برسی و ستاره قطبی هم به تو کمک خواهد کرد، واقعیت ها نسبی هستند! همه به آسمان میگویند بالا درحالی که اگر از روی سقف یا در میان زمین و آسمان به سقف نگاه کنیم میبینیم که زمین میشود بالا و آسمان میشود زیر! با این حال تا آنجایی که من میدانم همه انسان ها به هرچیزی که بالای سرشان باشد میگویند بالا و به هرچیزی که پایین بدنشان باشد میگویند زیر! اینکه جهان را چگونه توصیف میکنیم کاملا وابسته به این است که در چه موقعیتی نسبت به جهان قرار گرفته ایم، من در پیچیده ترین دوران زندگی ام به سر میبرم..باز جای شکرش باقیست که به وجود خدا ایمان نسبی ام را حفظ کرده ام ..میخواهم کتابی بنویسم که مرا به شوق آورد اما هنوز ننوشته ام..شاید اول باید تعهدم را به پایان برسانم..قلبم در عذاب است..هر روز آدامس شبکه های اجتماعی را میجوم و سیر نمیشوم..دوست دارم به غاری پناه ببرم به دور از اینترنت..اما میدانم مشکل اصلی این نیست! من هر روز مینویسم اما هنوز یک داستان ماجراجویانه شگفت انگیز که همیشه آرزوی نوشتنش را دارم را ننوشتم ام، بلکه مینویسم دردهایم را تا التیامشان بخشم و از خود در حیرانم که چگونه رسم شکر گذاری را به جای نمی آورم! چه میشود که هر روز باید به خودم یاد آوری کنم که خدا اینجاست! گویی باید بلایی آسمانی بر سرمان نازل شود تا هر روز پنج دقیقه به سجده روم و بگویم: الهی شکرت که تنی سالم دارم، الهی شکرت بابت میوه های رنگارنگ و خوشمزه ات..به راستی اگر میخواستی جهان را همانقدر که قوانین خشک فیزیک بی رحم نشان میدهد بی رحم بیافرینی حتما باید وقتی پرتقال های خوشمزه ات را میخوردیم تا ویتامین های لازم را جذب کنیم با تلخی غیر قابل تحملی روبه رو میشدیم! یا وقتی تشنگی امانمان را بریده بود مجبور به خوردن آب تلخ میشدیم..مینویسم تا شاید زندگی کنم..تا بابت زندگی ای که به من هدیه دادی تشکر کنم! هرچند درد هم در زندگی کم نیست اما یک روز در حیاط نشسته و به پرندگان خیره شده بودم که به راز بسیار بزرگی پی بردم ، آنقدر بزرگ که خودم را به شگفتی آورد ..هرچند میدانم بسیاری درکش نخواهند کرد اما آنرا درمیان میگذارم.. آن راز این بود :
من زنده ام!
زنده باد.
من مینویسم چون نوشتن را دوست دارم. من را آرام میکند. مینویسم چون دوست دارم خالق باشم. مینویسم تا غیرممکنها را ممکن کنم. مینویسم چون در نوشتن رویاها به واقعیت میرسد.
مینویسم شاید راهی جدید برای رهایی از دردها پیدا شود. مینویسم چون اعتقاد دارم چیزی که دوست دارم رسالت من است پس باید بنویسم.
من مینویسم
چون وقتی ازخانه امن کودکی هایم بیرون شدم،وبه اجتماع آمدم،تنها شدم،خودم بودم وآرزوهایی که نمیدانستم ،کجا وکی به حقیقت میزسدند ودر این وادی ،با سرنوشت زندگی ،در خانه ای دیگر ،با اصول سنت ورسم زمانه،باید مثل خمیر بی شکل دوباره به دست آدمهایی که مرمحصور کرده بودند شکل میگرفتم،ومن تنها با نوشتن های ساده وخواندن کتاب خودم را در آینه ای که میخواندم شکل میدادم وبا گذشت ده سال سه موجود زیبا با من همراه شدند حالا من پیر وآنها بزرگ شدند ومن که تازه مثل کودکی ده ساله ام دلم میخواهد قشنگترین قصه ها را بخوانم وبرای اینشکوفه هایم تعریف کنم واز همه مهمتر ترس رفتن که همیشه در پس ذهنم است مرا به عجله وا میدارد که بگو بگو چاهایی که در راه است ویا بوستانهایی که میشود تنها با شنیدن بذر بودنت را بکاری ومن میخواهم برای زنان سرزمینم باشم وتنها قطره ای کوچک اما نوشیدنی برای ذهن های تشنه ،نوشته باشم ،ویادگاری در تاریخ فردا
من می نویسم چون ؛ چون نوشتن را دوست دارم
من می نویسم ؛ چون میخواهم با نوشتن زنده بمانم
من مینویسم؛ چون نوشتن با روح من عجین است
من می نویسم ؛ چون قلمم قصد رقصیدن دارد
من مینویسم ؛ چون در وجودم فوران کلمه ها رخ داده است
من مینویسم ؛ چون روحم میخواهد به پرواز در آید
من مینویسم ؛ چون سالها منتظر امروز بودم
من مینویسم ؛ تا شکوفا بشوم
من مینویسم ؛ تا از دردهای سرزمینم بگویم
من مینویسم ؛ تا دلی را شاد کنم
من مینویسم ؛ تا نامم جاودانه بماند
من مینویسم ؛ چون دوست دارم بنویسم
من مینویسم؛ تا کودک درونم متولد شود
من مینویسم ؛ چون میخواهم از نوشته هایم را رشد بدهم ؛ میخواهم کودکی که بر روی دفتر خلق کرده ام ؛ پرورش دهم و بزرگش کنم ،، رشدش بدهم تا در همه جا بدرخشد
من مینویسم؛ چون دوست دارم دیده شوم
من مینویسم ؛ برای اینکه دوست داشته شوم
من مینویسم ؛ چون میخواهم خودم را در نوشته هایم به نمایش بگزارم.
من مینویسم؛ تا رشد کنم
من مینویسم ؛ تا بالیدن خودم را ببینم
من مینویسم ؛ تا برای همیشه زنده بمانم و جاودانه بشوم
من مینویسم…گاهی زندگی آنقدری ارزش ندارد که خودت را درون کلمات محسور نکنی…من مینویسم چون میخوام جهانی به وسعتت قلمم خلق کنم….جهانی با الهام گرفته از لحظه به لحظه حس خوش کلماتم…من مینویسم چون گاهی فقط نوشتن است که میتواند حصار تنهاییم را کنار بزند…من مینویسم وَ نمیگذارم قضاوت های نااگاهانه ی تو مرا از جهان خودم دل سرد کند…من مینویسم چون میدانم تنها روایات و داستان های زاده ی اندیشه ی من هستند که میتونند به من ثابت کنند که در این دنیای دروغین یکی هست که همه چیز را صادقانه بخواند…من مینویسم چون نمیخواهم دل نوشته های پاک این زمین کدر رنگ بشوند…شاید که در این دنیا کسی باشد که شعله ی کوچک امید با نوشته های من در قلبش روشن شود…من خواهم نوشت و پناهگاهی خواهم ساخت برای ذهن های روشن…روح های بلند پرواز…قلب های تپنده…من مینویسم چون در قلب خودم با خودم برای خودم تهعد بستم که یک نویسنده باقی بمانم♡
من مینویسم…گاهی زندگی آنقدری ارزش ندارد که خودت را درون کلمات محسور نکنی…من مینویسم چون میخوام جهانی به وسعتت قلمم خلق کنم….جهانی با الهام گرفته ازم لحظه به لحظه حس خوش کلماتم…من مینویسم چون گاهی فقط نوشتن است که میتواند حصار تنهاییم را کنار بزند…من مینویسم وَ نمیگذارم قضاوت های نااگاهانه ی تو مرا از جهان خودم دل سرد کند…من مینویسم چون میدانم تنها روایات ها داستان های زاده ی اندیشه ی من هستند که میتونند به من ثابت کنند که در این دنیای دروغین یکی هست که صادقانه بنویسد…من مینویسم چون نمیخواهم دل نوشته های پاک این زمین کدر رنگ بشوند…شاید که در این دنیا کسی باشد که شعله ی کوچک امد با نوشته های من در قلبش روشن شود…من خواهم نوشت و پناهگاهی خواهم ساخت برای ذهن های روشن…روح های بلند پرواز…قلب های تپنده…من مینویسم چون در قلب خودم با خودم برای خودم تهعد بستم که یک نویسنده باقی بمانم♡
من مینویسم چون؛ میخواهم سرنوشتم را به نوشتن گره بزنم
من مینویسم چون؛ نوشتن مثل آب زلال و روانی روح و روان مرا پاک میکند
من مینویسم چون؛ میخواهم از این راه حقیقت خود را پیدا کنم
من مینویسم چون؛ با نوشتن میتوانم بدون آسیب رساندن به کسی فریاد بزنم، گریه کنم، نفرین کنم و … و بدون ترس از کسی بخندم، عشق بورزم و ….
من مینویسم چون؛ میخواهم به وضوح هر چه تمام تر بنگرم و بفهمم
من مینویسم چون؛ میخواهم به ترسم از نوشتن یا هر چیز دیگری غلبه کنم
من مینویسم چون؛ میخواهم خودم را به دیگران یا حداقل به خودم ثابت کنم
من مینویسم چون؛ هنوز امیدوارم
من می نویسم چون، عاشق نوشتن شده ام.
می نویسم چون، روحم آرامش میگیرد.
می نویسم چون، به آن اعتیاد دارم.
می نویسم چون، نوشتن تخیلاتم را پر و بال میدهد.
می نویسم چون، جادویی است و من را در خودش غرق کرده.
می نویسم چون، نوشتن دریای ست که وقتی که در آن غرق شوی، تازه یاد میگیری شنا کنی!
با تشکر فراوان از استاد عزیزم و همه دوستان نویسنده ام، امیرعلی 12 ساله.
از بخت بدم به نکاح قلم درآمدم
بعد از یکغزل ، غسل واجب است
آبستن است تمام افکارم به نطفه های ناپاک .
سفره ی پدر گشاده ، لقمه هایش پاک ، معصومیت مادر ناب .
پس چه شد که همبستر زِنایِ محسنه ی شعر شدم .
می دَرد شب ، قَزنِ بند های خاکستری مغزم را با دندان .
تمامترسم این است به فاحشگی و آشفتگی فکر و خیالت وقتی که نیستی عادت کنم .
همه ی کلمات که صدادار نیستند بعضی از آنها مثل سیاه نور ، خفه ات می کنند
من می نویسم چون نیمی از وجودم نوشتن است.
من می نویسم چون برایم یک عادت است.
من می نویسم چون زیبایی را در کلمات می بینم.
من می نویسم چون با نوشتن می توانم ذهنم را نظم دهم.
من می نویسم چون نوشتن برایم دنیایی است.
من می نویسم چون دوست دارم بنویسم.
من می نویسم چون لحظات می روند ولی این کلمات باقی می مانند.
من می نویسم چون قدر نوشتن را می دانم.
و در آخر من می نویسم، چون اگر ننویسم نمی توانم ادامه دهم.
من می نویسم چون آرام میگیرم
من می نویسم چون اندیشه و رویایم را در پس کلمات می بینم
من می نویسم شاید رهگذری با لبخندی بر لب قدم بردارد
من می نویسم چون همهمه ابراهای ذهنم با قلم یکجا می نشینند
من می نویسم چون طرحی باید زد
من می نویسم چون طراحی فقط نقاشی کشیدن نیست چیدمان کلمات هم هست
من مینویسم چون باید بنویسم تا جاده ای برای عبور بسازم ،عبور از روزهایی که میروند به ناکجا
می نویسم چون میخواهم زنده بمانم. مینویسم چون میخواهم ابدی شوم .بمانم،چون من ادم رفتن نیستم،مثل درخت ریشه دارم و برای برقراری ریشه هایم تا ابد خواهم نوشت.
من مینویسم چون رؤیای من از کودکی بوده.
من مینویسم چون هرروز گفتهام مینویسم ولی ننوشتهام.
من مینویسم چون با نوشتن آرامش میگیرم.
من مینویسم چون نمیخواهم سالها بعد به ایکاشها دچار شوم.
من مینویسم چون احساس میکنم دوستی بهتراز قلم ندارم.
من مینویسم چون میخواهم زندگی را زیبا بنویسم.
من مینویسم چون به آن نیازمندم
من مینویسم چون برایم قداست دارد
من مینویسم چون میخوام رشد کنم
من مینویسم چون میخواهم هدیه ای برای آیندگان باقی بگذارم
من می نویسم چون نوشتن باعث بیداریم می شود .
من مینویسم چون نوشتن ازمن جداشدنی نیست و جزیی از وجودم شده .
من می نویسم تا نگفته هایم بازگویم.
من می نویسم تا لحظه های شیرینی رابرای خواننده آثارم بسازم .
من مینویسم چون اعتقاد دارم نوشتن باعث زنده ماندن است .
من مینویسم چون باید بنویسم.
من مینویسم چون آن را رسالت خودم می دانم.
من مینویسم چون با نوشتن به اوج لذتی بی پایان میرسم.
من مینویسم چون ارزنده ترین کاری هست که میتوانم انجام بدهم .
من مینویسم تا باقی بمانم.
من مینویسم تا جوهر خودکارم تمام شود
من مینویسم تا نوشتن ازدست من خسته شود.
من مینویسم تا همه کاغذها و همه جوهرها تمام شوند.
من مینویسم تا باقی بمانم.
من می نویسم تا تو را به خاطر آورم
من می نویسم تا تو برای یک دنیا خاطره ساز شوی
من می نویسم چون نوشتن از تو همچون خون در رگ های قلبم جاریست
من می نویسم چون برای تو جنگی میان عقل و احساس نیست
من می نویسم چون پای تو که درمیان باشد یک دنیا حریف نوشته هایم نیست.
من می نویسم در سطر سطر این دفتر عشق بی پایان تورا ای همیشه همراه من دوستت دارم
من می نویسم چون بانوشتن احساسات ودغدغه هایم راازذهنم بیرون می کشم.من می نویسم زیرابدون نوشتن زندگی برایم نامفهوم وتکراریست.
می نویسم که بعد از من به یادگار بمانند، کلماتی را که حاصل عشق پر غمم بود…
من مي نويسم چون دستانم رشد نخواهند كرد
من مي نويسم چون انگشتانم نوازش مي خواهند
من مي نويسم چون ذهنم آرامش مي خواهد
من مي نويسم چون هواي تازه اي از قلمم به مغزم مي رسد
من مي نويسم چون به اين هوا نياز دارم تا زنده بمانم
من مي نويسم چون مي خواهم زندگي كنم
….
مینویسیم چون میخواهیم زنده بمانیم.
مینویسیم چون بعضی گفتن ها کافی است دیگر.
مینویسیم چون دلمان پر است گاهی
مینویسیم چون قلم رفیق خوبی است.
مینویسیم چون شاید نوشتن نیازی باشد که باید برطرفش کنیم .
مینویسیم چون روح ما در قلم میتواند جاری شود
من…!!!
من مینویسم چون!بازی با کلمات را دوست دارم
من مینوسم چون!با هر بار نوشتن حس آرامشی ناب وجودم را پر میکند
من مینویسم چون!حرف های نوشتن صمیمانه تر از حرف های گفتن است.
من مینویسم!؟
چرا مینویسم!؟چون من نیستم که مینویسم قلب و روحم با دستان من حرف میزنند و درد دل میکنند
گله هایشان زیباست
مینویسم چون شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم یا ر💙♥
من مینویسم
من مینویسم
من مینویسم
من مینویسم
من مینویسم چون فقط همین به ذهنم می رسه
همینم عالیه.
من می نویسم تا تحولی ایجاد کنم .
من می نویسم تا شاید بتوانم یادگاری ارزشمند و مفید به جا بگذارم.
من مینویسم چون می خواهم به انسان ها برای رسیدن به هدفشان کمک کنم.
من می نویسم به خاطر یاد گرفتن کلمات و واژه ها و به خاطر یاد گرفتن مطالب تازه
برای از دست دادن گذشته تلخ و خاکسپاری محترمانه خاطراتی که کنگر خورده و لنگر انداخته اند.
می نویسم برای باز کردن پلک هایم با لبخند و ترس را برای شروعی دوباره از خودم دور می کنم
می نویسم تا آرامش را تمنای دل خویش کنم
می نویسم تا از باغ دلم مراقبت کنم تا دستخوش طوفان و خزان بی موقع دستخوش توهمات آزار دهنده نشود
می نویسم تا با کودک درونم دوستی کنم. بازی کنم و لذت ببرم
می نویسم تا سرعتم را در راهروهای سرد و خاموش دنیا کمی کم کنم و با سوسوی قلمم بودن و ماندن و صبوری کردن را با جان شیرین مزه مزه کنم
می نویسم تا غم های بی قواره برش زده را احتیاجی نباشد و آرامش تن پوش دل و روحم شود
می نویسم تا فریاد را لابلای نوشته هایم فریاد بزنم و دنیا را با قشنگ ترین احساس ها رنگ آمیزی کنم
می نویسم تا شادی را قسمت قسمت کنم. لقمه لقمه کنم تا در اندیشه ام پر صدا بمانند
می نویسم تا فرصت را غنیمت شمرده و به خودم تلفن بزنم. صدای خودم را بشنوم. تا متوجه تنهایی و حال بدش بشنوم. تا برایش برای رفع دلتنگی هدیه ای بخرم از جنس مهربانی و توجه و ارادت
خلاصه اینکه می نویسم چون معتاد شده ام
چون نوشتن مسکّن خوبی است برای بی قراری های گاه و بیگاه!
من می نویسم چون هستم اگر می روم گر نروم نیستم.
من می نویسم چون دوست دارم بنویسم.
من می نویسم چون خیلی وقته دلم می خواد تمام وقتم را برای نوشتن بگذارم.
من می نویسم چون معنی زندگی خودم را فقط مساوی با نوشتن می دونم.
من می نویسم چون این تلاش روح برای به وجود یک اثر برام قابل ستایشه.
من می نویسم چون فهمیده ام که می تونم بنویسم.
من می نویسم چون نویسندگی را دوست دارم.
من می نویسم چون قلم را دوست دارم.
من می نویسم چون نوشتن خلق کردنه و من از بچگی می خواستم خدا باشم.
من می نویسم چون زندگیم با خلق کلمات سرشار از ذرات نور میشه.
می نویسم هان
چرا نه؟
می نویسم سایه سایه
گاه روشن گاه تاریک
می نویسم از پرستویی که جا ماند..
از غم مرداب تاریک
می نویسم تا بدانم..
می نویسم تا بمانم..
می نویسم تا بسازم قایقم را
سوی آن شهری که سهراب،
خواندش آن را “پشت دریا”
می نویسم تا چکانم جوهر اصل خدا را
بر سر خط خط دنیا..
آری و آری و آری
می نویسم
سایه سایه
نرم نرمک
بی مهابا
همچو بارانی بهاری..
من می نویسم چون نوشتن تنها راهی است که تنهاییم را فریاد می زنم
من می نویسم چون نوشتن تنها راهی است که اشک های مانده در چشم و بغض های مانده در گلو را رهایی می بخشد
من می نویسم چون نوشتن تنها راهی است که فشار هجوم سوالهای بی جواب محبوس در درونم را که کسی پاسخگوی آن نیست، کمتر می کند
من می نویسم چون کلمات تنها همراه همیشگی من هستند که در همه احوال من را به حال خود رها نکرده اند
با نوشتن دنبال معجزه یا اتفاقی بزرگ نیستم هر چند که اگر روی دهد ،خوب و شیرین است.
من مینویسم چون نوشتن برایم نوعی آموختن و یافتن است. گاهی قلم در دست میگیرم تا ببینم امروز از روح و جانم، از اعماق قلب و از سلولهای مغزم چه چیزی را میتوانم بیرون بکشم، مثل صیادی که از دریا ماهی میگیرد.
من مینویسم چون گاهی کلمات مرا صدا میکنند. میدانم که جان دارند و میخواهند به دنیا بیایند، آنها را کنار هم قرار میدهم معنا مییابند، خواندنی و دیدنی میشوند.
من مینویسم چون با نوشتن، ارتباط پیدا میکنم با خودم، با طبیعت با گذشته و آینده، با دوستانم و حتی کسانی که نمیشناسم.
من مینویسم چون با نوشتن میتوانم احساسم را به واژه تبدیل کنم، مکتوبش کنم و بیشتر آن را بشناسم.
من مینویسم چون نوشتن برایم مثل یک سفر است سفری پر از ماجرا، تجربه، آگاهی و خالی از خطر …
من می نویسم چون نسبت به کشورم احساس مسئولیت می کنم چون برایم مهم است که آیندگان احساس کنند که تاریخ هنر کشورشان فقط آن فیلم های مسخره که به هر چیزی توجه می کنند جز فرهنگ و و مردمی که کتاب نمی خوانند نباشد. من می نویسم تا شاید روزی کتاب های من دلیلی شوند برای آشتی دادن مردمم با کتاب و ادبیات و فرهنگ ایرانی
من مینویسم چون، احساسِ واژه را باور دارم.
من مینویسم تا فرزندی از همآغوشیِ احساس و خیالاتِ ذهنم متولد شود.
من مینویسم زیرا چشمانِ تو آنقدر عمیق و زیبا هستند که نیاز به کلامی برای معنا شدن دارند.
مینویسم که بگویم: عمقِ آبیِ چشمانت، در کمالِ آرامش مرا غرقِ خویش کرده اند.