در جریان جملهورزی چالشی صد روزه داریم که در آن هر روز ده جمله یا بیشتر دربارهی یک کلمه مینویسم. نخستین کلمه کلید بود. برخی از قلماندازهای من در این تمرین:
هر کلمه یک کلید است.
اگر کلیدهای من لب بگشایند چه میگویند؟
گذشته کلیدی شکسته برای گشودن درِ آینده است.
از کلیدهایت کدام یک را به هیچ کس نمیدهی؟
یک کلید میتواند نمایندهی هدیهیی بزرگ باشد.
قفل منزوی در یک جزیره؛ جزیرهیی که تکدرخت آن یک کلید است.
آیا در زمان تحویل کلید به صاحبخانه کلید هم اندوهگین میشود؟
کاش مجبور به عوض کردن هیچ کلیدی نبودیم.
در کوچهیی پا گذاشتم که کف آن پر از کلید بود.
تا اینکه یک روز بهعمد کلیدهایم را پیش تو جا گذاشتم.
بزرگترین نگرانی دنیا را چه کسی، برای گمکردن کدام کلید، تجربه کرده است؟
دوست دارم کلید کجا را از گردنم آویزان کنم؟
پرسشْ کلید فعالکردن تخیل است.
به هر اقدامم به چشم کلیدی مینگرم که دری را به سوی اهدافم میگشاید -اقدامات کلیدی.
تو کلیدی، قفلت میشوم.
به هر آدمی به شکل کلیدی برای یکی از قفلهایش مینگریست.
چرا روی تنش یک کلید را خالکوبی کرده بود؟
گفت: کاری میکنم تا مرا کلید همهی قفلهایت ببینی.
به من کلیدی بده تا دری به سوی تو بگشاید.
برای این کلید هیچ قفلی وجود ندارد.
هر کلید یک دروغ بزرگ است.
حتا با نوشتن جفنگترین جملهها دربارهی کلید (یا هر چیز دیگری) هم میتوان به آرامش دست یافت.