آیا معیاری برای شنیدن حرف دیگران داریم؟ اول، حکایتی که از کتاب «کلاه چیست؟» برگزیدهام، بخوانیم:
سه صافی
شخصی نزد همسایۀ من آمد و گفت: «گوش کن! میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی بهتازگی در مورد تو میگفت…»
همسایهام حرف او را قطع کرد و گفت: «قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان آن سه صافی گذراندهای یا نه؟»
«کدام سه صافی؟»
همسایۀ من گفت: «اول از میان صافی واقعیت. مطمئن هستی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟»
«نه. من فقط آن را شنیدم. شخصی برایم تعریف کرده است.»
همسایهام سری تکان داد و گفت: «پس حتماً آن را از میان صافی دوم، یعنی شادی گذراندهای. مسلماً چیزی که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی من میشود.»
«نه دوست عزیز، گمان نکنم که تو را خوشحال کند.»
«بسیار خوب، پس اگر را خوشحال هم نمیکند، حتماً از صافی سوم، یعنی صافی فایده رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟»
«نه، به هیچ عنوان!»
همسایهام گفت: «پس اگر این حرف نه واقعیت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفید، آن را به من نگو و سعی کن که خودت هم بهسرعت فراموشش کنی…»
نوشتۀ یوهانس روسلر، ترجمۀ مهشید میرمعزی، نشر مروارید
آنچه از این قصۀ کوتاه میآموزیم معیار خوبی برای رفتار در شبکههای اجتماعی هم هست. آیا آنچه در شبکههای اجتماعی دنبال میکنیم نسبتی با واقعیت دارد؟ باعث خوشحالی ما میشود؟ برایمان مفید است؟
اگر نه، چرا به راحتی آن را به ذهنمان راه میدهیم؟ گمانم تأثیر ورودی ذهن را بر خروجی آن بیشازاندازه دستکم میگیریم.
یکی از موضوعات موردعلاقهام پیگیری تأثیر خوراک ذهنم بر افکار و رفتار پس از آن است. گاهی میبینم دیدن عکسی، خواندن جملهای و شنیدن صوتی، که در هر لحظۀ مصرف بیاهمیت پنداشتهام، باعث شده دچار خطای شناختی بشوم و تصمیم اشتباهی بگیرم.
به تفکر نقادانه محتاجیم.
16 پاسخ
درود شاهین عزیز
پند بجا و لازمی بود.
ارادت مهدی جان.
با درود، سپاس استاد از یادداشت های زیبا و محرک ذهن؛
من خودم مدتها اعتیاد به خواندن خبر و دنبال کردن آن داشتم بدون اینکه متوجه باشم چقدر تأثیر منفی روی زندگی و حالِ روحم داره تا اینکه کتابی هدیه گرفتم ” پیگیر اخبار نباشید” از رولف دوبلی، شاید خیلی کتاب خاصی نباشه اما برای من خاص و کمک کننده بود و باعث شد متوجه ورودی های به ذهنم و تأ ثیر شدید آن در زندگیم بشم.
حس می کنم گاهی حتی یه تغییر کوچک در انتخاب اطلاعاتی که وارد ذهنمان می کنیم می تونه تغییر بزرگی روی زندگی هامون بگذاره.
پاینده باشید.
زنده باشید خانم حق دوست نازنین.
عجب ضد حالی بوده خدایی حرفه توی دهن طرف ماسید! ولی واقعا دفاع شخصی برای نشنیدن نشنیدنیها جزو مهارتهای مهم زندگیه. من تازه سر پیری دارم یادش میگیرم!
چه حکایت جالبی بود و چه معیارهایی. حقیقت، شادی، فایده
با وجودی که در بیشتر امور از عقلم پیروی میکنم اما چندی است به عکس های دختر دخترعمویم نظر دارم. که چه میکند و چطور زندگی را میگذراند. چه لباس عروسی برایش خریداری کرده وچه سرویس طلای 24 عیاری و چه دسته گلی بهم زده است. طوری که بیا و ببین. هربار با خودم قیاسش میکردم و کلنجار میرفتم.
لیاقت من از او کمتر بود؟ پس چرا برای من نخریده بودند؟ از چرا خرید های من سراسر دعوا بود و به نتیجهء توقعات زیاد من ختم می شد؟ مردم را میبینی؟ چه سرویس های طلای گرانی می خرند. عجب ماشین هایی تزئین می کنند. آن وقت آن ها می خواستند از هنر من سواستفاده ببرند و آراییدن ماشین عروس را به همین بهانه به خودم بسپارند.
هیچ کدام از این حرف ها را هم توی خودم نریختم. همه را یکی یکی برای مامان گفتم و همزمان شرو شر اشک ریختم. حتی میزان عصبانیتم به قدری بود که یکبار هم بی خبر از همه جا- دختردختر عمو- را بلاک کردم.
داشتم دیوانه میشدم. کی قرار بود به قول همشهری های خودمان وایهء من دربیاید؟ بعد کار به همین جا ختم نشد. ناراحتی سراپای وجودم را گرفت و بعد هم از مقایسه خودم را خراب کردم. به قدری خودم را با افراد کوچکتر از خود مقایسه کرده ام که دیگر نیرویی برایم نمانده. مامان می گوید: احمق؛ آن کسی که تو خود را با او مقایسه می کنی به ضرب زور یک دیپلم گرفته. ضمنا به خودت گفته من تا 2 ظهر می خوابم. بعدش هم حتما بلند میشود و تاشب علاف توی خانه می چرخد. هدفی هم ندارد. خودت که دیدی دائما یا عکس های دونفره اش را هم رسانی می کند، یا مادرشوهرش را بابت دنیا آوردن و متولد کردن همسرش حمد وثنا می کند، گویی یوسف پیامبر زاییده یا از کعبه بیرون آمده است!
آن وقت تو، که استعدادهای فراوانی داری، که شخصیتی متفاوت وغیر قابل قیاس با او داری فقط یک فاکتور- آن هم نه یک فاکتور تعیین کننده- -یعنی سن- را ملاک ارزیابی قرار می دهی و همین گونه تراز بندی می کنی؟ سایر شرایط را هم در نظر نمی گیری. ببینم برچه اساسی و از کجا خیال کرده ای که خوشبخت است؟ باور کن خوشبختی زندگی به این نیست که تو صبح بیدار شوی چندتایی استوری عشقم جانم وقربان دست وپای بلوری ات بروم بگذاری و دوقلب قرمز هم این سمت و دوقلب قرمز دیگر هم آن سمتش بگذاری و بگویی همسر عزیزم بابت داشتنت خدا را شکر می گویم . تو همهء چیز را نمی بینی.
تو نمی بینی که پدرش از شدت غم وناراحتی این ازدواج نادرست ناخوش احوال است. تو نمی بینی که 2سال است عقد کرده وپسرک پایش را در یک کفش گذاشته که خانه نمیخرم.تو نمی بینی که مجبور است مثل زن های قدیمی بالاخانهء مادرشوهرش زندگی کند. پس فردا را ببین. پدرشوهرش که فوت کرده. کافی است مادرشوهرش یکبار مریض شود. همه چیزش می افتد پای او. یا مگر جرات دارد کمی در خانه اش شیطنت و ورجه وورجه کند؟ صدای پایش می رود طبقهء پایین و افعی خانم می شنود.
تو هیچ گاه پی نخواهی برد چه کسی خوشحال است وچه کسی ناراحت. حالا چندی است کتاب چهار اثر اسکاول شین را شروع به مطالعه کرده. می گوید هرگاه احساس کردی نسبت به دارائی دیگران رشک می بری
از خدا بخواه: هر آنچه را به دیگران داده ای بیشتر و بهترش را به من بده.
عمه هم همان روزی که برای عرض زیارت قبولی به خانه مان آمده بود گفت: ظاهر زندگی بقیه را با درون زندگی خودت مقایسه نکن. نشد که بگویم. یعنی نباید می گفتم. هم بزرگتر بود هم دلسوزترین افراد خانواده بود. اما توی دلم گفتم این فقط یک شعار است. آن هم مربوط به یکی از تبلیغات سابق تلویزیون.
حقیقتا دیگر دانستن و دیدن خوشحالی دیگران نه تنها خرسندی مرا درپی ندارد بلکه خودم انتخاب می کنم که از خوشحالی و خوشبختی چه کسی خوشحال باشم و به چه کسی حسادت بورزم. نتیجه رقت انگیز چنین داستانی به حسادت و مقایسه ختم شده است. حسادتی که 6ماهی می شود ساکن قلب و چشم من شده و جسم مرا غارت کرده است. گهگاهی که اثراتش همچنان پابرجاست باعث شده از خودم متنفر باشم. از همین رو اکثر اوقات بدن درد دارم. میدانم که ریشه درد جسمی ام از یک درد روحی نشات می گیرد .
برایم دشوار است قول دهم مقایسه را پایان برسانم و از همین جا متعهد شوم که دیگر حسادت نورزم؛ آخر رنگ و لعاب زندگی دختر دختر عمو خیلی آب دار است. حتی ظاهر زندگیش هم از ظاهر زندگی من بهتر است. این را ازهمان جشن روز دختری که برایش درپارک گرفته بود و هدیه و کیک خریده بود فهمیدم. البته چندبار دیگر هم خودم عکس هایشان را دیدم. برای تولدش هم سالنی مستقل کرایه کرده بود و یک کیک دوطبقه سفارش داده بود.زیرش هم نوشته بود: همسر عزیزم بابت سوپرایز تولدم چند روز دیرتر از تو ممنونم. و من مانده بودم که این همه آرایش و لباس و این ها را به چه قصدی پوشیده اگر سوپرایز شده بود؟ هرچند هنوز سر خانه و زندگی اش نرفته و همسرش تازه باید 2 سالی به سربازی برود. حالا تا اینجا هستی گوشت را بیار.من هم دوست دارم گاهی بچگی کنم. حتی اگر دیوانگی محض باشد. اما ای کاش من هم بلد بودم ظاهر را حفظ کنم اما چه کنم که همیشه خودم هستم.
قشنگ بود 🙂
به قول قدیمی ها کم گوی وگزیده گوی چون دُر .
گاهی حرف های بیجا تمام انرژی وحس درونی فرد را میگیرد.
من خودم تجربه ای که کسب کردم یادگرفتم که وقتی درجمعی نشستم یا با دوستی هم صحبت میشوم تمام آنچه یاد گرفتم را در کلاس هایی که شرکت کرده ام را باز گو میکنم .
درود استاد گرامی
چقدر شیوا و موجز به مسئله ای به این مهمی اشاره کردید
ما گاها به ذهن خود و آنچه به سادگی و گاه با بی رحمی به آن عرضه می کنیم بی توجه هستیم در صورتی که برای روشن اندیشیدن و بهره وری و تاثیرگذاری ناچاریم ورودی های ذهنمون رو به نحوی وسواس گونه کنترل کنیم.
من مدتیه روی این موضوع حساس شدم بسیاری از کانال های خبری و پیج هایی که مطالب غیر مرتبط با اهدافم داشت رو حذف کردم و این کارخیلی کمک کننده بوده.
ممنون از شما
مثل همیشه عالی بود و موثر
درود استاد عزیزم!
خودم بارها این مورود رو تجربه کردم و بازخورد ورودی های افکار بر رفتار خودم رو در حد معجزه می دونم.
مدتی هست که رو این موضوع تمرکز می کنم و سعی می کنم به هر آن چه که ورودی ذهنم هست حساس و البته آگاه باشم.
این روزها خیلی به فکر حذف کردن هستم، اخبار، پرسه زنی های بی مورد در فصای مجازی و حذف افراد با تاثیرات نامناسب و ….
عاشق این حکایتم🤩
تعبیر شما و تعمیم این موضوع به فضای مجازی هم بسیار جذابترش کرد👌💎.
بسیار عالی بود استاد عزیز 👌
من روی فضای مجازی و ورودی های ذهنم از این طریق تسلط کامل دارم، اصلا اهل اخبار و حتی تلویزیون نیستم اما…
روی حرفهایی که میشنوم نه!
چون حقیقتش روشو ندارم حرف کسی رو قطع کنم.
متاسفانه شنونده خیلی حرفها هستم که هیچکدوم از این ۳صافی رو رد نمیکنه.
سپاس بابت مطالب خوب، مختصر و مفید
بسیار عالی بود استاد عزیز👌
من روی فضای مجازی و ورودی های ذهنم از این طریق تسلط کامل دارم، اصلا اهل اخبار و حتی تلویزیون نیستم اما…
روی حرفهایی که میشنوم نه!
چون حقیقتش روشو ندارم حرف کسی رو قطع کنم.
متاسفانه شنونده خیلی حرفها هستم که هیچکدوم از این ۳صافی رو رد نمیکنه.
سپاس بابت مطالب خوب، مختصر و مفید
چه نکته باریک و پر معنایی.
دقیقا نیاز امروز ماست که از بین این همه بلندگوی خبری کدوم یک رو انتخاب کنیم که از این سه صافی ارزشمند عبور کرده باشه ..
مثل همیشه عالی و مفید