برای بسیاری از ما نویسندگی جایگزینِ شغلهاییست که در کودکی و نوجوانی در سر داشتیم اما امکان پرداختن به آنها را نیافتیم. چند مثال:
کارآگاه خصوصی: امبرتو اکو میگوید حتا یک رسالهی تحقیقی هم میتواند ساختاری مانند یک داستان پلیسی داشته باشد. بنابراین چه در حال نوشتن داستان باشیم چه متنی غیرداستانی، گاهی شبیه کارآگاهی میشویم که در پی سرنخها میگردد.
خلبان: نوشتن پرواز است. با نوشتن خلبانِ سریعترین هواپیمای دنیا میشویم و بر فراز سرزمینهای واقعی و خیالی به پرواز در میآییم. با نوشتن میتوانیم از چشم یک پرنده به دنیا بنگریم و خردمندانهتر به آن بیندیشیم، چراکه لازمهی خرد فاصلهگرفتن و دیدنِ تصویر بزرگتر است. ما شیفتهی «شازده کوچولو» میشویم، چون همین نگاه خردمندانه را به میآموزد (جالب اینکه نویسندهی این داستان واقعن خلبان بود و افسوس که جانش را هم در همین راه از دست داد.)
پزشک: نویسنده میتواند مداوا کند، حداقل خودش را.
مهندس: گاه کار نویسنده در طراحی ساختار یک اثر دقت و مهارت یک مهندس را میطلبد.
کوهنورد: نوشتن یعنی کوهنوری در اتاق. همانقدر نفسگیر و گاه هراسناک، اما بههمان اندازه نشاطآفرین و مهیج.
شما هم بگویید: در تمنای پرداختن به چه شغلهای دیگری میتوان به نویسندگی پناه برد؟