خویشداستان

آنی ارنو، برنده‌ی امسال نوبل ادبیات، می‌گوید اصولن علاقه‌اش به نوشتن ریشه در فکر کردن به خویش و خوداندیشی دارد. ارنو را خویشداستان‌نویس می‌دانند.

برای من همیشه «خویشداستان*» ژانری وسوسه‌کننده بوده است. در خویشداستان شما از خودتان می‌نویسید، اما مجازید هر طور که می‌خواهید در متن دست ببرید و متعهد نیستید که زندگی‌نامه‌ای مستند بنویسید.

نویسنده‌ی ایتالیایی آلبرتو موراویا نگاه جالبی دارد:

«هرگز زندگی‌نامه‌ام را نمی‌نویسم، از این کار بدم می‌آید، چون هر یک از رمان‌هایم خود به تنهایی یک زندگی‌نامه‌ی شخصی است.»

می‌توان گفت نویسنده‌ها دودسته‌اند، برخی شیفته‌ی‌ آن‌اند که از خودشان بگویند و زندگی‌نامه بنویسید، برخی دیگر اما علاقه‌ای به کار ندارند، لااقل نه خیلی مستقیم.

ویرجینیا ولف زمانی گفته بود: «برای چه باید عین آنچه زیسته‌ام بنویسم، از آن نکبت همان یک نسخه کافی‌ست. (نقل به مضمون)»

هر چه بنویسیم، در نهایت گریزی از تجربه‌ی زیسته‌ی خودمان نداریم.

روزی استانیسلاوسکی پس از دادن تمرینی به هنرجویانش از یکی از آن‌ها می‌شنود:

«بر اساس تجربه‌ی خودمان بنویسیم؟»

استانیسلاوسکی در پاسخ می‌گوید:

«مگر چیزی جز این هم داری؟»

شما خودتان را جزو کدام گروه می‌دانید؟

 

*autofiction

19 پاسخ

  1. «مگر چیزی جز این هم داری؟»
    احساس میکنم این جلمه رو زندگی کردم. چرا که ایده ها یا بهتر است بگویم جرقه هایی که بعد ها ممکن هست به ایده تبدیل شوند، از زندگی کسالت بار و روزمره ی ما می آیند. فقط ما به عنوان نویسنده، میتونیم بهش چاشنی اضافه کنیم و از زاویه های مختلف بهش نگاه کنیم. حالا گاهی این چاشنی کمه و گاهی زیاد.

  2. من هم جز دسته اول هستم، خویشداستان نویسم و از نوشتن ماجراهایی که در طول مسیر زندگی برایم رخ داده و باعث رشد من شده لذت می برم، شاید این تجربیات بتواند برای دیگران هم مفید باشد.
    چند داستان کوتاه هم حول محور موضوعات اجتماعی نوشتم.
    نوشتن از موضوعات اجتماعی و فرهنگ سازی برای آن ها همیشه دغدغه من بوده و هست. مهمترین آن ها “مهاجرت”

  3. من هم از آن دسته ام خویشداستان
    نویسم، تجربه های زیسته خودم را می نویسم، و در موردش احساس خوبی دارم.
    البته چند داستان کوتاه هم نوشته ام که حول محور موضوعات اجتماعی بوده است. به موضوعات اجتماعی و فرهنگ سازی در خصوص آن موارد علاقه زیادی دارم.

  4. به نظرم اجتناب از تجربه زیسته در نوشتن اجتناب ناپذیره، حتی اگر از آن فرار کنیم.

  5. از زندگی‌نامه‌م بارها نوشتم اما آنچه بر من گذشته به اشتراک نذاشتم و بهتر میدونم از تجربیاتم در داستان کوتاه و جاهای دیگه از نوشتن بکار برم.

  6. چقدر جالب! همین الان در کامنت قبل اشاره کردم درگیر نوشتن و کنکاش درونی هستم.‌ به خصوص که درگیر مبحث عمیق اگزیستانسیالیسم شدم و به شدت ذهنم رو باز کرده برای خودکاوی عیمق‌تر.
    من خودم رو جز دسته‌ی خویشداشتان‌نویس می‌دانم.‌
    چرا که نود و پنج درصد نوشته‌هام درباره خودم و برای کشف خودم بودن همیشه و مابقی هم یا با شما نوشته شدن و یا در مدرسه و گه‌گاهی شعرهایی پراکنده.
    جالبه بدونید که حتی در کارگاه نوشتن آخر که داشتیم همه‌ی تمرین‌ها برای من تمرین خودشناسی بودن با کلی تحلیل و تجزیه و در نهایت نتیجه چیزی بی ربط از نتیجه‌ی احتمالیِ تمرین می‌شد ولی برای خودم خیلی ارزشمند بود.
    پس فکر کنم ترجیح میدم همیشه با روایت بخشی از زندگی‌ام یا تجربه‌ای شخصی افکارم رو بیان کنم.
    هرچند که اشتیاقِ داستان و دیگرگونه‌‌ها را نوشتن در خود سراغ دارم.

  7. وجودتان مانا استاد
    به قوا ویرجینیا که گفتید از آن نکبت همان یک نسخه کافیست ولی خوب ممکن است فقط یکی از تجربیات ما تمام مشکل شخصی دیگر باشد ونوشته های ما راه گشای زندگی او شود و زودتر به سر منزل مقصود برساندش من همان (لااقل نه خیلی مستقیم) را انتخاب می‌کنم در نوشتن

  8. ویرجینیا ولف زمانی گفته بود: «برای چه باید عین آنچه زیسته‌ام بنویسم، از آن نکبت همان یک نسخه کافی‌ست. این جمله عالی بود.
    یه سوال. دروغ و دونگ توی خویش‌داستان آزاده؟

    1. سلام فاطمه جان
      به جای دروغ و دونگ بهتر بگیم «تخیل». و بله آزاده، چون اسمش روشه: «خویشداستان»

  9. این که میشه توی خویشداستان‌نویسی مستند ننوشت و کمی واقعیت رو دستکاری کرد خیلی جذابه. من خودم دوست ندارم کپی اتفاقاتی که برام افتاده رو دونه دونه بنویسم چون واقعن حوصله سَربره. اینو روزی فهمیدم که از دست دو نفر خیلی عصبانی بودم.
    چون اون‌ها در دسترسم نبودن اومدم نشستم به نوشتن. در قالب یه نامه داشتم برای کسی توضیح می‌دادم که چه اتفاقاتی افتاده و فلانی چیکار کرد، بعد من چی گفتم و اون‌ وقت چه اتفاقی افتاد.
    بعد از پنج دقیقه نوشتن از دست خودم خسته شدم که انقدر داشتم با روده درازی همه چیز رو دونه به دونه می‌نوشتم.
    این خستگی و دلزدگی به حدی منزجرم کرد که تصمیم گرفتم از این به بعد هروقت ناراحت یا عصبانی شدم، بیام دونه دونه اون وقایع رو قبل بسط و گسترش توی ذهنم بنویسم تا از دستش خسته بشم و کلن فراموشش کنم.

  10. بالاخره رگه هایی اززندگی شخصیمون درنوشته هاوجودداره ماناگزیریم چون باورودیهایی که داشتیم زندگی روفهمیدیم وبسیاری ازتجربیاتمون می تونه ایده های نابی باشه چراکه فقط مااون روداشتیم وهیچ کس روی این کره خاکی شبیه به اون روتجربه نکرده.

  11. من هم خویشداستان رو بیشتر دوست دارم چون دیگه نیاز نیست تمام زندگی خودت رو برای بقیه آشکار کنی. وقتی از تجربه زیسته توی نوشتن استفاده می‌کنیم قطعن متن حس بیشتری پیدا می‌کنه.

  12. سلام و درود
    من خودمو جزو دسته دوم میدونم.
    واقعن واقعن واقعن از اینکه زندگیناممو بنویسم بیزارم ولی از اینکه تجربیاتم رو باتغییر به صورت داستان مورد علاقم دربیارم لذت میبرم☺️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *