در گاهِ آزادنویسی رسیدم به «خودم را میفارسیام.»، و اسم کتاب گفتوگو با ژولیا کریستوا یادم افتاد: «خودم را میسفرم».
با فارسی میسفرم. در فارسی میفرسایم. خودم را میفارسایم.
زبان میفرساید، همانسان که میسازد. میسازد و میفرساید و فرسوده میشود.
ما فارسیییم، فرسودهایم، اما میسازیم. با فارسی میسازیم. فارسی را میسازیم.
مریم جعفری آذرمانی سروده بود: «فارسی: دل من، در شب سکوتش، خفته بیهمآغوش»
زبان بیدارت میکند اگر که بیدارش کنی.
تویی که مینویسی، تویی که زبانی.
یک پاسخ
زبان رانای نوشتن نئست پس آنرا مینویسم تا در طول زمان دستخوش باد وطؤفان نگردد وکم کم لغت ها وواژه هاهرکدام جایگاه اصلی خودرابیابندوحتی باوجود قلمبه سلمبه بودن دلنشین و گوارا ذایقه خواننده های متفا وت را سیراب کنند.