سال نو، کلمۀ نو
چند سالی است که با الهام از کتاب «کلمهای که زندگی شما را تغییر میدهد» هر سال کلمهای را برمیگزنیم تا نشان راه من برای دنبال کردن اهداف و آرزوهایم باشد…
چند سالی است که با الهام از کتاب «کلمهای که زندگی شما را تغییر میدهد» هر سال کلمهای را برمیگزنیم تا نشان راه من برای دنبال کردن اهداف و آرزوهایم باشد…
موفقیتدوستی یعنی اینکه تا چه حد میتوانیم موفقیت دیگران را تحمل کنیم و دوست بداریم. من گمان میکنم یکی از شاخصهای مناسب برای سنجش موفقیت خودمان در آینده، میزان «موفقیتدوستی» ماست. وقتی شروع میکنی به دیدن و تحسین موفقیت دیگری، بار زیادی را از روی ذهنت برمیداری، به روی فرصتهای تازه چشم میگشایی و بسترساز…
یه لحظه صبر کن، حیفم میاد از این کوچه زود رد شیم، نمیدونم چرا از بچگی از دیوارای سیمانی خوشم میومد. خاکستریِ دیوار سیمانی حال آدمو خوب میکنه، یه آرامشی تو خودش داره که تو آجر و سنگ و اینا نیست…
من کسی را نمیشناسم که بدون پشتکار به جایی رسیده باشد. پشتکار دستورالعمل موفقیت است. شاید این نسخه شما را تا نوک قله نبرد، اما حتماً تا نزدیکیهای آن میبرد…
تا به حال چند بار برایتان پیش آمده که برای درخواست چیزی با خودتان کلنجار رفتهاید و حتی از فکر رد شدن درخواستتان ترسیدهاید؟ و چند بار دیگر برایتان پیش آمده که پس از اعلام خواستههایتان غافلگیر شدهاید و نتایج مثبتی گرفتهاید؟ آیا این تجربیات شما را به این نتیجه رسانده که خواستههایتان را راحتتر مطرح کنید؟ آیا فکر نمیکنید بحش اعظمی از ناکامیهای ما به خاطر سکوت و تعلل در درخواست کردن است؟
آیا میتوان یک واژه و مفهوم را به خاطر دستمالی شدن توسط دیگران کنار گذاشت و به جایگزینی برای آنها اندیشید؟ یا نه، میتوان با افزایش دامنۀ مفهومپردازی و تولید فکر و محتوا برای بازپس گرفتن کلمات ارزشمند کوشید؟ من راه دوم را بر میگزینم…
چند بار شده که با کلی انگیره برای برنامهریزی وقت گذاشتهاید؛ اما نتوانستهاید به آن پایبند بمانید؟
در زندگی همۀ ما دهها سال نو و هزاران شنبه هست که برای شروع کارهای مختلف برنامهریزی کردهایم و در عمل شکست خوردهایم…
«من همیشه شاگرد اول بودم. تو تیزهوشان درس خوندم. تو دوران مدرسه هیچ کار بدی نکردم که خانوادهم اذیت بشن. هیچ وقت تو مدرسه دعوا نکردم. سرم تو کار خودم بود و همه هم دوستم داشتن. تو کنکور رتبۀ خوبی آوردم. تو یه دانشگاه خیلی خوب تهران هم قبول شدم. تا خود دکترا هم تقریباً با آرامش و بدون هیچ مشکلی بالا اومدم. حالا هم شغلم بد نیست. احتمال ارتقا هم هست. ولی…»
خودت هم میدانی که انجام «اگر توانستیها»، ذوق و تمرکز و خویشتنداری بیشتر میخواهد.
چون این کارها وعدۀ چندان روشن و مشخصی به تو نمیدهد؛ اما جایگاه پر زرق و برق مدیریت و فیش حقوقیِ چاق و چله، سر و مر و گنده به تو چشمک میزند…
اینستاگرام را باز میکنی، میبینی دوباره استوری گذاشته. یا تبلیغ محصولش، یا عکس خودش با جملهای مثبت و انگیزشی.
اوایل حرص میخوری، از یک جایی به بعد طاقت نمیآوری و آنفالو میکنی. یا نه در یک کشمکش مازوخیستی، به دنبال کردنش ادامه میدهی و بیشتر و بیشتر حرص میخوری و با خودت وآدمهای شبیه خودت میگویی…