دسته‌بندی: دل نوشته ها

لذت نگرانی

دلواپسی برایم خوش‌آهنگ بود و دیالوگ درخشانی از فیلم ساراباند برگمان را به یادم می‌آورد، صحنه‌ای که در آن ارلاند یوسفسون، نیمه‌شب به شکل غم‌‌انگیزی رو به لیوا اولمان چنین می‌گفت…

ادامه »

مادرم

مجموعاً ده دقیقه نشد که با دیدن فضا و حس و حال حاکم بر آن تصمیم گرفتم که تا پایان عمر هرگز پایم را به‌عنوان دانشجو توی هیچ دانشگاهی نگذارم…

ادامه »

یک روز خوب از چه ساعتی آغاز می‌شود؟

گاهی اوقات همه‌چیز طبق برنامه‌ریزی ما پیش نمی‌رود، به خاطر پرخوابی، یک کار اداری وقت‌گیر یا هزار و یک دلیل دیگر نیمۀ اول روزمان هدر می‌رود؛ حس می‌کنیم زمان از کف رفته و هیچ کار و درست و درمانی نکرده‌ایم…

ادامه »

کلمه‌درمانی

برایم نوشته‌ای گاهی دست‌ودلت به نوشتن هیچ‌چیزی نمی‌رود؛ و حس می‌کنی سر مویی ذوقی برایت نمانده تا یک جملۀ درست‌ودرمان بنویسی…

ادامه »