بشنوید:
- از کانت تا کامنت
- شعری از ژیلبر بکو (از پیشگفتار نمایشنامهی «پس از باران»):
آن روزی که باران بیاید
من و تو، آن روز
ثروتمندترینِ دنیا میشویم
ثروتمندترینِ دنیا میشویم
و آن روز، آنروز،
درختانی که از شادی میگریند
زیباترین بارهای جهان را
زیباترین بارهای جهان را
در آغوششان به ارمغان میآورند
و آن زمین، آن زمینِ سرخِ محزون
که تا بینهایت، تا بینهایت، تَرَک میخورَد
و شاخههای برهنهای که تکان نمیخورند
از آب، آبِ باران، سیراب سیراب میشوند
و گندم در انبارهای خفته موج میزند
و من به انگشتانت انگشتر میاندازم
و به گردنت گردنبندهای زیبا، زیبا میآویزم…
آن روزی که باران بیاید
من و تو، آن روز،
نامزدهای جهان میشویم
ثروتمندترینِ دنیا میشویم
و آن روز، آن روز،
درختانی که از شادی میگریند
زیباترین بارهای جهان را
زیباترین بارهای جهان را
در آغوششان به ارمغان میآورند
آن روزی که باران بیاید
ترجمهی تینوش نظمجو
- فعل پیشنهادی برای تمرین: «گریستن»
- «صفحات صبحگاهی»:
پل والری و اهمیت نوشتن، پیش از صبحانه
جملهی درخشانی از والری:
«مسافتی را که نویسنده برای رسیدن به انتهای داستانش باید قدم بردارد، شاعر میرقصد.»
اطلاعات لازم برای شرکت در جلسات آیندهی وبینار رایگان زبانآور:
وبینار روزانهی زبانآور
19 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام و خدا قوت استاد گرامی
در رابطه با فرمایشات جناب عالی واقعا کار جدید و با ارزشی هست این حرکت و تلاش گروهی در قالب وبینار و اسکای روم.
باعث دلگرمیه، امیدوارم پاینده باشه و موفقیتهای گروهی و دوستانه خوبی داشته باشه که حتما دو جانبه خواهد بود.
گریستن:
آسمان گریستنت مبارک، مبارک باشد بر سر مادرانی که بر مزار بچه های نوجوان خود خون گریسته اند، باشد که گریان ترشان کنی
گریستنت مبارک، مبارک باشد بر سر دختر بچه ای که با گریستن خود تابوت مادرش را دنبال میکند.
گریستنت مبارک، مبارک باشد بر سر خاکی که امیدهای جوانان وطنم را زنده به گور میکند.
گریستنت مبارک، مبارک باشد بر سر پدرانی که نمی گریند ولی از درون میپاشند.
گریستنت مبارک، مبارک باشد بر سر درختانی که استوار ایستاده اند و گریستنشان از درونشان است.
گریستنت مبارک باشد آسمان، همچنان به گریه کردنت ادامه بده، چون شهر من شهر گریه است.
سلام استاد
راستش من نمیدونم من دارم وبینارهای شما رو دنبال میکنم یا وبینارها من رو!!
تو وبینار قبلی درباره خواب دیدن گفته بودید که تو کامنتمی که براتون گذاشته بودم، گفتم که این موضوع باعث شده بود که بالاخره جرات کنم و کامنت بزارم و برام جالب بود که تو این وبینار از کامنت گذاشتن گفتید که درواقع باعث شد به کامنت گذاشتنم ادامه بدم که این خودش نوشتنهای کوچکه…
راستش من به این اعتقاد دارم که( از تو حرکت از خدا برکت) شما و صحبتهاتون برکتِ حرکتی که من بعد از سالها دارم انجام میدم هستید همیشه پاینده باشید
چه جالب شیما جان
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام
شعر بس زیبایی بود.
ممنون
کوچههای شهر ادبیات گم گشته و سرگردان بود. با گریه در تک تک خانهها را میزد شاید ادیبی بیرون میآمد و با سخنانش تسلای دل گریانش بود؛ اما همه ادبا او را شناخته بودند. کار هر روزش بود. بی آنکه گامی بردارد در انتظار معجزه، شب و روز به درگاه خدا گریه زاری میگرد. میخواست بی زحمت، قریحه نویسندگی در وجودش نهادینه شود؛ اما این محال بود. امر محال، محال است. سالها باید خون میگریست که بتواند، بنویسد. بر روی دو زانو افتاده بود و از بس گریسته بود، سرشک چشمانش خشک شده بود که جوانی لاغر اندام از در درآمد و نگاهی پر مهر نثارش کرد. نگاه پر مهر جوان آبی بود بر آتش درونش و این بار گریهاش از روی درد نبود که از شوق بود. شوق یاری. جوان که خود این راه پر فراز و نشیب را رفته بود و مشقتها دیده بود، دست دخترک را گرفت و او را با خود همراه کرد و حالا دخترک در محضر آن جوان تلمذ میکند و با هر درس او، از شوق میگرید.
استاد این شعر زیبا با خوانش شما زیباتر شده بود. سپاس برای این وبینارهای فوق العاده تون
محبت دارید لیلا جان
در اوجِ گریه هایم، گویا کسی صدا زد
گویا کسی درآنجا، بر طبلِ آشنا زد
با اشکهایِ جاری ،دنبالِ آن صدایی
کز ناله های زارم، آمد مرا صدا زد
من مات بودم انگار، او غرق در نگاهم
با هر نگاهِ پاکش، او حرفی از وفا زد
آری که چشمهایم در انتظارِ او بود
باید که صبر کردن، این حرف را صبا زد
من صبر کرده بودم، با اشکهایِ جاری
آمد همانو بازم(باز هم)، مرحم به قلبِ ما زد
سلام استاد.دیروز به علت غرق شدن در نوشتن یک پژوهش دانشجویی دیر متوجه زمان وبینار شدم و امروز با شوق گوش دادم.خوشحالم که صفحات صبحگاهیم به پنجمین روز رسیده و حتی پژوهش دیروزم را مدیون صفحه صبحگاهی دیروز صبح میدونم تا حدودی چون برون ریزی استرسم را باعث شد.
به به چه عالی. مبارکه.
بازارِ گریستن
بازار گریستن داغ بود. تو رفته بودی. خواهرهایت خون میگریستند. دخترهایت به جز او هایهای میگریستند. یکی هم با صدا میگریست. زوزه میکشید و جیغ میزد و میگریست. کاری که هیچ وقت او مرتکبش نشده بود. او آرام ایستاده بود. حتی خاموش هم نمیگریست. ولی چقدر دلش میخواست میتوانست خوش بگرید. یک خوش گریستنی که ساعتها، روز ها و حتی ماهها دوام بیاورد و این بغض لعنتی چون استخوان مانده در گلو را بشورد و ببرد. کاش در لحظهی آخر قبل از بیهوش شدنت آخرین خواهشت از او خنده گریستن نمیشد. آن وقت او هم این نقاب بر چهرهاش نبود. میتوانست با صدا بگرید. شاید هم های های گریه کند. هیچ وقت ادعای خون گریستن نکرده بود اما گریه خندیدن را خوب خوب بلد بود. آیا باید گریه خنده سر دهد؟ یا به سکوت خود ادامه دهد؟ روز نود و دوم
سلام استاد ترکیب انواع گریستن با تمرین صد داستانک
چه ترکیب مبارکی.
زیبا مینویسید خانم قهرمانی عزیز.
زینب جان خیلی جالب بود. من می خواستم با فعل گریستن تمرین کنم اما هیچی به ذهنم نمی رسید کامنت شما الهام بخش بود
سلام استاد عزیز
ما کامنت مینویسیم ولی معلوم نیست کجا میره😁
درود
کامنتها را با تأخیر تأیید میکنم معمولن.
«مسافتی را که نویسنده برای رسیدن به انتهای داستانش باید قدم بردارد، شاعر میرقصد.»
و چقدر من در این راه رقصیدهام. 😊
شعر عالی بود. ممنون استاد.
راستی جلد دوم دون کیشوت کجاست؟ ما رو از نگرانی دربیارید🤭
🤣
استاد عزیز، چون میدونم طناز هستید به خودم اجازه میدم که باهاتون شوخی کنم و برای من بسیار محترم هستید. امیدوارم این جسارت، دال بر بیادبی نباشه. 😊🌹