من و گوسفندنگری!
در صحرایی برهوت و بزرگ، آسمان ابری و گرفته بود، و سگ های تیزدندان، سگهایی با پوست روشن قهوه ای و زبانهای دراز سرخ ، دور تا دورم را گرفته بودند و مردمانی که در دوردست بی تفاوت به پایین تپه ها و چشم اندازهای آن زمینهای لمیزرع مینگریستند. سگها کاری با من نداشتند، در…