ماه دوم: کتابخوانی | تمرینها
این صفحه برای ارائه تمرینها و پرسشهای شما طراحی شده است.
تمرین 1:
- الزامی برای مطالعۀ کامل کتاب جنون نوشتن وجود ندارد. شما فقط باید از صفحۀ 686 تا 689 را مطالعه کنید (فقط 4 صفحه).حین مطالعه تمرین کلمهبرداری را انجام بدهید. میتوانید علاوه بر کلمهبرداری از روی متن نیز بنویسید.پس از کلمهبرداری با کلماتی که برداشتهاید یک متن کوتاه بنویسید. متن شما میتواند داستانک، دلنوشته، خاطره، یادداشت، یا حتی شعر باشد.
- حس و نظر خودتان را دربارۀ نوشتۀ دکتر براهنی بنویسید. از این نوشته چه چیزهایی میتوان آموخت؟
تمرین 2:
هنگام مطالعه «4 ترجمه از 1 داستان چخوف» به این نکات توجه داشته باشید:
تاثیر حسی ترجمهها روی شما (کدام یک از ترجمهها احساسات شما را بیشتر برانگیخت؟)
سادگی و زیبایی ترجمهها (کدام از ترجمهها را سادهتر و زیباتر میدانید و چرا؟)
نظر شما دربارۀ این داستان (به «خوب بود» و «بد بود» و «حال کردم» و «حال نکردم» اکتفا نکنید. دربارۀ نظر خودتان با جزئیات استدلال کنید.)
جملات برتر داستان از نظر شما و مقایسه ترجمهها (برخی جملات داستان را انتخاب کنید، و هر چهار ترجمۀ این جملات را در کنار هم بنویسید و آنها را مقایسه کنید.)
بعد از جمعبندی تحلیل خودتان از تک تک موارد بالا، گزارش خودتان را به عنوان تمرین در این صفحه ثبت کنید.
تمرین 3:
یکی از داستانهای بیژن نجدی را بخوانید. سپس برخی از جملات داستان را که گمان میکنید از ویژگیهای زبان مدرن برخوردار است انتخاب کنید و همراه با حس خودتان دربارۀ آن جملات، در این صفحه بنویسید.
تمرین 4:
10 جملۀ کوتاه متفاوت بنویسید و در آن برخی از باورهای رایج را به چالش بکشید. چیزی که مینویسید الزاماً بنا نیست باور و اعتقاد شخصی شما باشد. این فقط یک تمرین است. پس در نوشتن جملات بیپروا باشید و سعی کنید از برخی مفاهیم آشناییزدایی کنید.
تمرین 5:
- تفاوتهای نسخۀ اولیه و نسخۀ نهایی داستان سهشنبۀ خیس بیژن نجدی را بنویسید.
- نگاهی به کتابخانۀ خودتان بیندازید و فهرستی از تمام مجموعه داستانهای کوتاهی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا کیفیت ورودی ذهن خودمان را ارزیابی کنید، و برای بهبود آن بکوشید.
تمرین 6:
- یادداشتی که با الهام از زاویه دید داستان آئورا نوشتید در بخش تمرینها ثبت کنید.
- نگاهی به کتابخانۀ خودتان بیندازید و فهرستی از تمام داستانهای بلندی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 7:
- از تجربۀ خواندن مونولوگ اکبر شیراز بنویسید.
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام رمانهایی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 8:
- حس خودتان را از خواندن یکی از شعرهای محمود کیانوش بنویسید.
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام دیوانها و دفترهای شعری که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 9:
- نظر خودتان را دربارۀ جستار محمد قائد بنویسید.
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام کتابهایی که مجموعۀ جستار و مقاله است، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 10:
- یکی از نکات مهمی را که از جستار نویسندۀ منتشر آموختید، در بخش تمرینها بنویسید.
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام کتابهایی که دربارۀ آموزش نویسندگی دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 11:
- نظر خودتان را دربارۀ فیلم مارتین ایدن بنویسید.
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام فیلمنامهها و نمایشنامههایی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 12:
- از نوشتۀ کورت ونهگات چه چیزی آموختید؟
- رابطۀ شما با طنز چطور است؟
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از تمام کتابهای طنزی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 13:
- دوست دارید زندگینامۀ خودتان را بنویسید؟ فکر میکنید دلیل اصلی جذابیت زندگینامۀ شما چه چیزی میتواند باشد؟
- نگاهی به کتابهای خودتان بیندازید و فهرستی از زندگینامههایی که دارید، بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 14:
- از تجربۀ خودتان در خواندن کتابهای غیرداستانی بگویید؟ از چه کتابی چیزهای مفید بسیاری آموختهاید؟
- نگاهی به کتابهایتان بیندازید و فهرست کاملی از کتابهای غیرداستانیتان بنویسید. نوشتن این فهرست به شما کمک میکند تا در طول دوره فهرستتان را کاملتر کنید.
فهرست خودتان را در بخش تمرینها با ما به اشتراک بگذارید.
تمرین 15:
- شما چه پیشنهادهایی برای مطالعۀ موثر دارید. ایدههای خودتان را با ما به اشتراک بگذارید.
- بهترین کتابی را که تاکنون خواندهاید به ما معرفی کنید.
1,191 پاسخ
تمرین درس سیزدهم ماه دوم:
پرسیدید آیا دوست دارید زندگینامه خودتان را بنویسید؟ و من یادم میآید که بارها مقاطعی از زندگی ام را برای افرادی که به تجربهی من احتیاج داشتند، به صورت شفاهی تعریف کردم و چندین بار در صفحهی چت با دوستانی تایپ کردهام و در اکثر موارد این بازگو کردن برای مخاطم مؤثر واقع شده است، اما هیچگاه به نگارش آن فکر نکرده بودم.
جذابیتی که در تعریف و بازگو کردن مقاطعی از زندگیام وجود دارد، به خاطر تجربههای نهفته در آن است و عقل سلیم حکم میکند از تجربههای دیگران استفاده کنیم.
تجربههایی که برمیگردد به شکستی بزرگ در زندگیام و دوباره برخاستن از زمینِ شکست!
تجربههای مربوط به وارد شدن در عرصههای مختلف علمی و هنری و داشتن شجاعت برگشت از راههای رفته هرچند بسیار سخت و طاقت فرسا.
تجربههای مربوط به کشف استعداد واقعی در زمان مناسب و جلوگیری از هدر رفتن روزهای عمر.
تجربه های مربوط به…!
تمایل دارم بسیاری از این تجربهها را بنویسم و در اختیار دیگران قرار دهم تا شکستها و پشیمانیهایی که من تجربه کردم، کسی دیگر تجربه نکند و در عوض شیرینی موفقیتها و پیروزیها را دیگران خیلی زودتر از زمانی که من توانستم، حس کنند.
تمرین پانزده ماه دوم
من هم کتابها را با توجه به موضوعات مورد علاقه ام انتخاب میکنم. با خیلی از کتاب ها از طریق نوشته ها و گفته های افرادی آشنا شدم که رویکرد و نگاهشان را به موضوع مورد نظرم می پسندیدم. گاهی نام نویسنده ای یا مترجمی بر روی جلد کتاب مرا به خریدن و خواندن آن ترغیب می کند. بعضی کتابها را از طریق گوش دادن به پادکستها و تحلیل کتاب ها انتخاب کرده ام.
کتابهایی هم دارم که نتوانستم ادامه بدهم و رهایشان کرده ام. اما سالها بعد دوباره سراغشان رفته ام و بسیار از خواندنشان لذت برده ام. به نظرم نباید خودمان را مجبور کنیم که کتابی را به اتمام برسانیم. قبلا این کار -یعنی رها کردن کتاب نیمه خواند!- مرا آزار میداد اما اکنون این نگاه را ندارم و به خودم می گویم باید وقتش برسد.
به نظرم از لذت بخش ترین کارهای دنیا، گشتن در کتاب فروشی ها و تورق کتابها و خواندنشان است. اما اگر از قبل کتابی مد نظرم نباشد گاهی در کتابفروشی ها گیج می شوم و نمی دانم چه کتابی بخرم.
از کتابهای الکترونیک هم استفاده می کنم. قابل دسترس بودنشان خیلی کمک کننده است. همیشه روی اپلیکیشنها چند کتاب برای خواندن دارم که در بدخوابی های نیمه شب و یا در مسیرهای طولانی و… بسیار مفید هستند.
از نوشتن و خط کشیدن در کتابها ابایی ندارم و اینکار را در درک مطالب کتاب بسیار کمک کننده می دانم. گاهی از مطالب رونویسی می کنم. یا آنرا برای افراد مشتاق به موضوع کتاب تعریف می کنم. حالا می دانم که یک کتاب را هر بار که می خوانم چیزهای تازه ای در آن کشف می کنم . بعضی از صفحات کتاب را که از حوصله ام خارج است، تند خوانی می کنم و رد می شوم.
شاید اگر سوال دوم این بود که” بهترین کتابهایی که خوانده اید” چه بود، خیلی راحت تر می توانستم پاسخ بدهم. از بهترین کتابهایی که خوانده ام کتاب” یادگیری آزاد” بود.
تمرین چهارده ماه دوم
وقتی در کتابهای غیر داستانی مطلبی را بیان می کنند که پشتوانه ای از تحقیق و پژوهش را پشت سر خود دارند، خیلی برایم ارزشمند می شوند. مثل کتابهای تفکر سریع و کند و یا کی (when) . استناد بر اساس داده های آماری کمک می کند تا درک و پذیرشم را در مورد آن مطلب بالا ببرد.
بعضی از کتابها نگاه متفاوتی از رویدادها به انسان می دهند. باعث می شوند که از دریچه ای تازه به جهان نگاه کنی. شاید نگاه درستی نباشد اما متفاوت بودنش را دوست دارم. مثل کتابهای ملکوم گلدول یا یوال نوح حراری. البته کتابهای حراری در مجموعه ی کتابهای توسعه ی فردی نیست.
در بعضی از کتابها یک تجربه ی عمیق نهفته است که این تجربه می تواند تنها متعلق به یک انسان باشد بدون هیچ پژوهشی و بدون هیچ داده ی آماری. کتابهایی از جنس تجربه را خیلی به جانم می نشینند. انگار نویسنده دوباره در کتابش و لا به لای نوشته هایش زندگی کرده است و آن را به کلمات سپرده و در اختیار تو قرار داده است. بعضی از کتابهای فرزند پروری از این جنس بود. و کتاب سر کلاس با کیارستمی که شاید ترکیبی از داستان و غیر داستان بود. همچنین کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها از این جنس بود.
کتابهایی که به همراه مطالبشان، تمرین هم دارند، می توانند کمک کننده تر باشند. گاهی ما مطلبی را می خوانیم اما نمی دانیم که چطور برای ورود آن به زندگی مان، راهی باز کنیم. تمرینها می توانند کمک کنند تا دریافتهایمان را ذره ذره جزء ریز عادتها و عادتها بکنیم. کتاب راه هنرمند جولیا کامرون از این دست بود.
کتابهای من :
• هنر ظریف رهایی از دغدغه ها –مارک منسن
• واقعیت-
• چگونه با کودکم گفتگو کنم- ادل فایبر. الیان مازلیش
• کی – دنیل اچ پینک
• یک نگاه- ملکوم گلدول
• هفت عادت مردمان موثر
• انسان خردمند و انسان خداگونه-یوال نوح حراری
• هوش هیجانی- دنیل گلمن
• وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر-
• راه هنرمند- جو.لیا کامرون
تمرین هفتم ماه دوم
۱_تجربه مونولوگاکبر شیراز در سفر شب از آقای بهمن شعله ور
تسلط آقای شعله ور به گونه لاتی صحبت کردن برام جالب بود. واینکه هم در طول این هشت صفحه کاملاشخصیت اکبر را شناسانده و از ضرب المثلهای تهرانی که عامه تهرانیها از اناستفاده میکنند بسیار به جا استفاده کرده بود. جوری مونولوگطراحی شده بود که کاملا اکبر رو درکمیشد کرد.
۲- تعدادی از رمانهای موجود در کتابخانه شخصی ام
چشمهایش و سالاریهای بزرگعلوی
تخم مرغهای شوممیخاییل بو لگاکوف
دیوار مارلن هاس هونر
شوخی وجاودانگی اثر میلان کوندرا
درمانشوپنهاور و وقتی نیچه گریست و دژخیم عشق اثر اروین. د. یالوم
ملت عشق الیف شافاک
هیولا از پل استر
سیر عشق آلن دوپاتن
دخمه و یک دسته گل بنفشه از البا دسس پدس
جز از کل استیو تولتز
سرخ وسیاه استاندل
مادامبوآری گوستاو فلوبر
بابا گوریو و ذنبق دره و چرم ساغری انوره دوبالزاک
صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز
مستی عشق آندره موروا
کریسمس در خانه خواهم ماند ماری هیکینز کلارک
راه طولانی خانه دنیل استیل
مایده های زمینی اندره ژید
قلعه حیوانات ،۱۹۸۴، دختر کشیش جورجاورول
در بهشت ۵نفر منتظر شما هستند، برای یک روز بیشتر اثر میچ البوم
تمرین شش ماه دوم
ا-صبح که میشود. راه می افتی به سمت محل کارت. در راه چشمانت را کهپایین می اندازی. از آدم بودن خودت شرمنده میشوی. در لابه لای باغچه ها ماسکها و دستکشهای یک بار مصرف جولان میدهند. ظرفهای یکبار مصرفی کهکما بیش غذا در آنها دیده میشودهمینطور رها شده اند. چشمت به لنگه کفش مردانه ی مشکیی، می افتد کهدر طول هفته اخیر در همیننقطه جا خوش کرده است با خودت میگویی:” واقعا مردم با وجود بیماری کرونا چطور چنین رفتارمی کنند؟ ” دلت از آدمبودن می شکند مرغ مینایی از شاخه درخت کاج بلند میشود میگویی :”این پرنده اشرف مخلوقات است یا من؟” یاد همین مسیر که عصر برمیگردی می افتی که کودکو پیر و جوان تا کمر در سطلهای بزرگشهرداری خمشده اند و کیسه های بزرگپلاستیکی زرد وسفید در کنارشانباز است و زباله های خشک را جدا می کنند و در آنها میریزند . توحجم کثیفی بدنشان وولباسشان را نمی توانی توصیف کنی با خودت می گویی:”این همه توصیه های رعایت بهداشت فردی را چطور نادیده میگیرند؟ ” یادت می افتد کهوقتی گرسنه باشی وشغلی هم نداشته باشی واقعا چقدر رعایت بهداشت فردی برایت الویت میشود.
۲_داستانهای کوتاه وبلند در کتابخانه ام
کلیه آثار صادق هدایت
چهل نامهکوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
بار دیگر شهری که دوست می داشتمش نادر ابراهیمی
قصه های صمد بهرنگی
سفر به ولایت عزرائیل جلال ال احمد
بانوی سپید،
دلباختگی، نور جهان دیوانه بازی کریستین بوبن
استخوانهای خوک ودستهای جذامی، چند روایت معتبر از مصطفی مستور
شکارچی حرفه ای ارنست همینگوی
یکی ،هیچ کس صدهزار ازلوئیچی پیراندللو
پسر حاجی بابا خان از ایرجپزشک زاد
پدر سخاوتمند از هما ضیایی
یوز پلنگانی که با مندویدنند بیژن نجدی
کله ی اسب و .….از جعفر مدرس صادقی
عادت می کنیم و چراغها را من خاموش میکنم و سه قصه از زویا پیزاد
تمرين درس ششم ماه دوم: قبل از شروع تمرين بگم كه من عاشق اين مدل نوشتن هستم و معمولا خاطره ها رو با اين سبك مي نويسم.
غلتي مي زني و آلارم گوشيت را با نوك انگشتت خاموش مي كني. عقربه ساعت قديمي روي ديوار ساعت ٧ صبح را نشان مي دهد، اتاق تاريك است . هوا مه آلود است. چشمانت را مي بندي و خوابي كه ديشب ديده اي را مرور مي كني، سعي مي كني جزييات را به خاطر بياوري، مادرت مريض است. نفيسه دوستت را با لباس رسمي شيك در يك مهماني مي بيني. همكارت آقاي ايكس لباس زنانه بلندي به تن كرده و با لبخندي ترسناك به سمت تو مي آيد . دوباره چشمانت را باز مي كني. پتوي پيچ خورده لاي پاهايت را به سختي بيرون مي كشي. مي نشيني. سرت را به عقب بر مي گرداني دويد را مثل كودكي كه بعد از شير مادر به خواب رفته، را مي بيني. خوابي عميق. به خودت مي گويي اين بيچاره چه گناهي كرده است كه صبح زود بايد به خاطر من از خواب بيدار شود و من را به مهد برساند. بلند ميشوي. پله هاي چوبي و نمدار خانه را به سمت طبقه پايين يكي يكي سپري مي كني. دست و رو نشسته ماشين كافه را به برق مي زني. چشمت به كدوهايي كه چند روز پيش از مزرعه سيب خريدي، مي افتاد با خودت مي گويي كم كم بايد اينها را براي هالوين آماده كنم. به طبقه پايين مي روي لباس ها شسته شده را كه ديشب آخر شب در ماشين لباس شويي گذاشتي از ماشين مي كشي بيرون و روي رخت آويز پهن مي كني.
تمرین 7 ماه 2:
بخش 1؛
تجربه ی جالبی بود، با خواندن داستان اکبر شیراز یکدفعه لحنم چرا لاتی شد؟ اصلا خودم شدم اکبر شیراز و بلند بلند شروع کردم به گفتن دیالوگ ها، و جالب ترش این بود که دو جای داستان به تنهایی بلند زدم زیر خنده. همیشه پیش خودم فکر می کردم آدم هایی مثل اکبر شیراز بر خلاف لحن و اوضاع زندگی درب و داغانشان یک دل صاف و ساده دارند که البته در این داستان هم بسیار مشهود بود. نگارش این داستان طوری بود که از این همه زیاده گویی و از این در و آن در گفتن و اسم بردن چندین شخصیت پشت سر هم خسته نمی شدی و با اشتیاق با داستان به پیش می رفتی. از اینکه در سن خیلی کمی مسئولیت زندگی بر دوشش افتاده بود از غیرت و مردانگی بالایی برخوردار بود. آرزویش را دوست داشتم، بعد از شوهر دادن خواهرش، داشتن مزرعه و گاوداری و رسیدن به یک آرامش. و اینکه یاد کودکی ام افتادم که مادر بزرگم بجای گفتن قصه های تکراری از سرنوشت خودش با تمام جزئیاتش برای ما روایت می کرد. و نشان می داد که زندگی ها سخت بود، تلخ بود، نان به سختی در می آمد اما چه انسان های بزرگی بودند و چه فرزندانی بزرگ کردند.
بخش 2؛
مردی بنام اوه؛ فردریک بکمن _ امریکانا؛ چیماماندا اینگازی _ هشت بهشت؛ جان اشتاین بک _ کیمیاگر؛ پائلو کوءلو _ توپ مرواری؛ صادق هدایت_ پل های مدیسون مانتی؛ رابرت جیمز والر_ قاتلی در شهر؛ سیدنی شلدون
تمرین سیزدهم:
در حال حضر دوست ندارم زندگی نامه بنویسم. به نظرم موقعیت هایی که با استفاده از تخبل می توانم خلق کنم آموزنده تر و سرگرم کننده تر هستند. از طرفی حافظه ی خیلی خوبی هم ندارم. و آدم کم حاطره ای هستم، از آنهایی که در جمع وقتی همه به نوبت خاطره تعریف می کنند چیز زیادی برای تعریف کردن ندارد. معمولا هم از خودم خاطره در می آورم یا به قدری شاخ و برگش می دهم که دیگر شباهتی به اصل ماجرا ندارد. و دست روی خاطراتی می گدارم که خنده دارند و دوست ندارم زندگی شخصی ام را در قالب خاطرات بیان کنم که این هم به نظرم عیب بزرگی برای یک نویسنده است. بایستی شجاعت اینکار را در خودم پیدا کنم.
البته زندگی من هم مثل زندگی همه ی آدم ها برای خودم شاید جذاب نباشد اما می توان آن را جذاب نوشت. نقاط عطف زیادی در زندگی همه ی ما وجود دارد که اگر خوب پرداخته شوند اهمیت بالایی پیدا می کنند. مثلا می توانم در مورد خودم بنویسم که چه طور دینی را که از فرهنگ و خانواده به ارث برده بودم و تا مدت ها هم به آن پایبند بودم کنار گذاشتم.
در 6 سالگی خواهرم را از سر حسادت از ارتفاع دو متری پرت کردم پایین و هنوز هم خانواده ام فکر می کنند خودش افتاده و خواهرم هم اصلا این قضیه را به خاطر ندارد. البته اتفاقی برایش نیفتاد اما عذاب وجدانش همیشه با من است. از این ها می توانم داستان بیرون بکشم کافیست یک معلولیت را به خاطر آن اتفاق به خواهرم نسبت بدهم که زندگی خانواده مان را تغییر بدهد و ….
دوم راهنمایی بودم که از مدرسه به خانه بر می گشتم. آن موقع ها تازه دوچرخه خریده بودم و خیلی خوشحال بودم که خودم می روم و می آیم. فکر می کنم مهرماه بود که در راه خانه شنیدم کسی گفت آقا آقا. یک مرد لاغر اندام بود تکیه زده بر موتورش و پشت به ساختمانی نیمه ساز. می خواست کمکش بدهم که نردبانی را از داخل ساختمان بیرون بیاوریم. وقتی وارد شدم نفهمیدم چه شد که به دوار کوبیده شدم و گفت جیغ نزن کارم باهات زود تمام می شود. توانستم فرار کنم اما دیگر نتوانستم سوار دوچرخه بشوم و همین الانش هم که موتور می بینم یا صدایش را می شنوم مضطرب می شوم. از این هم می توانم داستانی در بیاورم فقط کافی است به حای انکه همان روز این موضوع را به خانواده بگویم رگه هایی از شرم در خودم نشان بدهم و بچه ای را که سعی می کند دوباره با دوچرخه به مدرسه برود.
داستان های عشقی جالبی دارم .مثلا 9 ماه با دختری در یک خانه زندگی می کردم و خب طبعا هیچکس از این موضوع خبر نداشت. کارهای عحیب و غریبی برای مخفی نگه داشتن این موضوع مجبور شدیم انجام دهیم.
اینکه چه طور تصمیم گرفتم نویسنده شوم ! مدت ها مشغول به نویسندگی بودم اما خانواده ام فکر می کردند برای دانشگاه درس می خوانم در حالی که انصراف داده بودم و …
اما در کل دوست ندارم مستقیم و بی پرده زندگی ام را بنویسم اما حتما ازش برای پروراندن ایده های داستانی استفاده خواهم کرد. از بچگی دروغ گوی درجه یکی بودم که این را مدیون سخت گیری های پدرم هستم. همین است که روزانه ده ها ایده ی داستانی به ذهنم می رسد. اما هیچکدام را آنقدر دوست ندارم. همین حالا که داشتم این متن را می نوشتم ایده ای در مورد تقابل یک مرد و مگس به ذهنم رسید. باید شخصیتی را بسازم که قدرت شنوایی بالایی دارد و فردا مصاحبه کاری مهمی که باید حتما سر وقت بیدار شود. مگس همسرو خانواده اش به دست مرد کشته شده و برای انتقام تصمیم گرفته اجازه ی خوابیدن به او ندهد. در آخر مگس متوجه می شود که باعث شده مرد زنده بماند. چرا که اگر به محل مصاحیه می رفت در زلزله جانش را از دست می داند.
دلم می خواست اینقدر وقت داشتم که همه ی داستان هایم را بنویسم اما وقت نیست.
تمرین ۷ ماه دوم .مونولوگ اکبر شیراز
۱. بخش هشتم داستان سفر شب ، واگویه های بیرونی اکبر شیراز است ، لات جسوری که به بیان دغدغه های ذهنی خود ، باورها و روابطش با دیگران می پردازد .استفاده از مونولوگ در داستان سبب جذابیت بیشتر متن میشود . پیش از این در چندین داستان مونولوگ خوانده ام اما رک گویی این مونولوگ سرامد همه ی انها ست . مونولوگ اکبرشیراز با همان بیان خاص اوباش نوشته شده و مملو از حرف های رکیک و فحش هایی ست که نثار افرادی مینماید که مورد قبول او نیستند و با شخصیت او تضاد دارند . اکبر شیراز از نظر خودش لاتی فهمیده و دلیر است و این نظر در مونولوگش کاملا مشهود است. صراحت لهجه در واگویه هایش حفظ شده و بی پرده نوشته شده است .این صراحت سبب آشنایی بیشتر خواننده با شخصیت داستان می شود و به نظرم اینگونه رونمایی از شخصیت داستان شیوه ی جالبی ست .
۲. رمانهای کتابخانه
ابله
برادران کارامازوف
رستاخیز
صدسال تنهایی
تمرین پنجم ماه دوم
۱_ تفاوت روایت اول و نسخه نهایی داستان سه شنبه خیس از بیژن نجدی
بیشتر اجزاء داستان یکی هستند
ملیحه/چتر/باد/پاییز/پارچ آب /میز/جالباسی/غمباد/میز/
تفاوت ها ایستگاه قطار در روایت اول
مینی بوس درنسخه نهایی
زمان در روایت اول بعداز جنگو آزادی اسرا
در نسخه نهایی سال ۵۷ ازادی زندانیان سیاسی با نزدیک شدن زمان پیروزی انقلاب
توصیفهای هر دو داستان با تغییراتی کوچکیکی هستند ولی جای کاربردشدن تو دوداستان تغییر کرده.
حاجخانم(مادر) در روایت اول زنده است اما مادر در نسخه نهایی مرده است.
۲_جای کتابهای نویسندگان فارسی زبان چهل سال اخیر در کتابخانه من کمرنگهست که از دیروز شروع به خرید کتابهاشون کردم و ضمن خریدن کتاب یوز پلنگانی که با مندویدند بیژن نجدی دو کتاب از جعفر مدرصادقی خریدم.
تمرین دهم
نکته جالبی که در نوشته ذکر شده بود لبه و مرز مبهم و مجهولی بود بین انچه از خواندن و مطالعه کردن می توان اموخت و فرا گرفت و آنچه که در تصور و وهم فهمیدن در اثر مطالعه بر انسان مستولی می گردد. تمام امتیاز و ارزش هایی که در خواندن کتاب و مطالعه کردن می تواند همچون بال سبب ارتقا و اوج گرفتن فرد شود ، در صورت استفاده غلط و ناصحیح می تواند همچون مدال حلبی بر سینه او آویزان شود و فقط منجر به خودشیفتگی ونفخ فکری او شود .
واما صرف مطالعه صدها کتاب و اشنایی با نوشتن این توهم در فرد ایجاد می شود که چرا او ننویسد و قبل از اینکه حرفی برای گفتن داشته باشد به جایی اینکه بخواهد تفکرات و اندیشه هایش را منتقل کند در صدد این است که نام و اسمش را نشر دهد. او می خواهد با تمام کلمات و عبارات و استعاره هایی که یادداشت برداری کرده و تمام داستان ها و مطالبی که در گنجینه ی ذهن خود دارد از ترس اینکه پلاسیده و خراب نشوند یک آش شوربا درست کند و به خورد جامعه دهد.
و یک نکته دیگر شاید باریک تر از مو هم اینکه ضمن مطالعه و آموختن باید مراقب طفلی که در ذهن و اندیشه ما است و مختص خود ما هست ،باشیم و بدانیم که این طفل باید بزرگ شود اما باکره و دست نخورده بماند .می توان راه رفتن کلاغ را یاد گرفت اما قرار نیست که شبیه کلاغ راه رفت . همانطور که هرکس یک چهره و صورت مخصوص به خود دارد که هیچ مشابهی در کره خاکی نمی توان برای آن یافت . یک اندیشه ، تفکر و تصور هم مختص به خود دارد که باید ان را رشد داد اما نباید اجازه داد تفکرات و اندیشه های اطراف چنان بر ان چیره شود که در پشت هجوم و یورش آنها محو و نا پدید گردد. نویسنده ای برجسته و مانا خواهد بود که با مهارتی که در نوشتن آموخته و کسب کرده است از نقطه ی هر قدر کوچک ذهن و اندیشه ی بی بدیل خود بنویسد.
تمرین دوازدهم :
راستش چیز جدیدی نیاموختم اما نمودارها بامزه بودند. ترفند “شوخی کردم” هم خیلی به نظرم خلاقانه و جالب توجه آمد.
رابطه من با طنز شبیه رابطه ی سیستم تنفسی و هوا است. بدون هم مفت هم نمی ارزیم. شاید باید این رابطه را من به تفصیل وقتی که خیلی حوصله دارم شرح دهم. اما از آنجایی که معمولا حوصله ندارم بی خود است که این کار را به بعد موکول کنم. حالا که فکرش را می کنم رابطه ام با طنز به رابطه ی عاشق و معشوق نزدیک تر است. آخر من در هر چه نظر می کنم طنزی درش میبینم. حال گاهی موجب سرور و شیرینی است گاهی هم غم و تلخی. اما چیزی که پابرجاست طنز است و نگاه متفاوت من به دنیا. حتی در همین زمینه جمله ای معروف منتسب به خودم هست که می گوید:”چیزی که تو را خشمگین می کند، می توانست تو را بخنداند”. که البته هیچ راهی برای بررسی صحت جمله ی فوق نمی شناسم اما برای فرونشاندن خشم من همیشه کارگر افتاده.
البته می توانم برایتان مثال بزنم تا به خردمندی بنده پی ببرید اما همانطور که گفتم حوصله ام نمی گذارد و اگر این جا بخواهم پرحرفی کنم جایش می روم کتابم را می نویسم. شوخی می کنم.
اما جدای از شوخی رابطه مان فراتر از این حرف هاست. طنز برای من همیشه راهی بوده برای بیان دلخوری و ناراحتی و نارضایتی ام، راهی برای تسکین خودم. گفتم که بدون هم، مفت نمی ارزیم.
جالب آنکه برای بیان رابطه خودم با طنز مجبور شدم بگویم “جدای از شوخی”. این هم خودش طنزی است برای خودش.
هیچ کتابی در این زمینه ندارم !
درس نهم : جستار محمد قائد
واقعا در حیرتم چطور و چرا یک نفر این همه از پرنده ها می داند. فکر نمی کردم ممکن باشد این همه در مورد پرنده ها، جذاب و دلنشین و حوصله سرنبر نوشت. جالب انکه پرنده و چرنده را به چیزی نماند که ربط ندهد، آنهم به طریقی که یکپارچگی متن از بین نرود. باور بفرمایید من لای کتابی علمی در باب پرنده و عنتر منتر را -اگر سنگی به سر پوکم بخورد و باز کنم- فقط به دلیل حفط هزار تومانی عیدی امضا شده ی بابابزرگ از پیری و چروک است، تازه به شرط آنکه قرآنی دم دست نباشد. حین خواندن جستار و خصوصا بعد از آن، قبل از نوشتن این تمرین، زیر و ربز علایق و روحیاتم را برانداز کردم و هیچ چیزی نیافتم که اینچنین حاضر به مطالعه و دقت درش باشم.
دستخوش واقعا آقا جان. با چوری و کقتر و زاغ و قمری ما را بردی بداخل شعر و موسیقی و سینمای هیچکاک،جنگ جهانی دوم، تاریخچه حیوانات اهلی و روانکاوری آدمیزاد و همزیستی جانوران ! و طنز با وقاری را هم مایه ی کار کردی که نگذاری از خواندن دست بکشم. هم آشپز بودی و هم نویسنده، هم منتقد فرهنگ و نگارنده ی تاریخ، کفترباز و طناز. واقعا دهانم شامپو شد که یک خروار چیز های بی ربط را با پرنده ها به هم ربط دادی. امیدوارم در جوانی ات نوشته هایت از من هم بدتر بوده باشد که من نامید نشوم و روزی بهتر از تو هم بنویسم.
من فقط دلم می خواهد بدانم در مغز تو چه می گذشته قبل از نوشتن این جستار. اخر در تُنگِ تَنگ سر من نمی گنجد که چطور این دریای در هم برهم اطلاعات سامان یافته با پرنده ! و اصلا چه چیز شما را واداشته به نوشتن این متن. آخر نمی شود که ادم روی کاناپه اش لمیده باشد و یکباره بگوید: “هان یافتم، یافتم ! بالاخره فهمیدم درباره چه بنویسم. بریانی پرنده ها و رابطه ی آن ها با همه چیز”. خودت خنده ات نگرفت وقتی این ایده به ذهنتان رسید ؟ جان من چه می کردید ؟!
قطعا اگر از طرفداران نظریه ی تناسخ بودم، می گفتم حتما در زندگی قبلی از طیف طیور بوده اید و با بریانی کردن پرنده ها امیدوار به سرکوب کابوس هایتان در شمایل ماکیان. این هم نوشته ای از هر انچه که در خواب دیده اید و حس کرده اید و مهر تاییدی بر اهمیت تجربه ی زیسته.
اما من تناسخ ناباورم و شما استاد و ادیب و ربط السلطان.
استاد عزیز، آقای کلانتری، لابد برای شما هم مثل من جای تعجب است که چرا سخن از شاهین به میان آمد، اما از کلاس نویسندگی خلاق و آموزگار درجه یکش، نیامد. من فقط همین خرده را به آقای قائد می گیرم. دیگر همه چیز خوب بود، دستشان درد نکند.
استاد شاهین ممنونم از شما که این محتوای درجه یک را در اختیار مان گذاشته اید. من دیگر کاملا ایمان آورده ام به گستره ی مطالعات و راه و روش آموزش تان.
تمرین به تمرین، فقط ایمان است که روی ایمان می رود(ایمان شخص نیست)😊
محمد جان
همیشه کیف میکنم از خوندن نوشتههای شما.
ذوق شما تحسینبرانگیزه.
تمرین دوم
_تاثیر حسی ترجمه ها روی شما (کدام یک از ترجمه ها احساسات شما را بیشتر برانگیخت )؟
ترجمه رضا امیر رحیمی و سیمین دانشور هر دو شوری در من ایجاد کردند اما بین این دو ، ترجمه سیمین دانشور انتخاب من است . ترجمه ای به اندازه و کامل بود. ابهامی در خواندن داستان پیش نمی امد ، هنگام خواندن این ترجمه از جریان داستان جدا نشدم و ارام همراه با اتفاقات پیش میرفتم تا به نقطه پایانی برسم
_سادگی و زیبایی ترجمه ها (کدام یک از ترجمه ها را ساده تر و زیباتر میدانید و چرا؟)
ترجمه رضا امیر رحیمی، زیرا در بین همه ترجمه ها سعی بر این داشت جملات را به ساده ترین شکل ممکن در اختیار خواننده قرار دهد و من هم نمک گیر همین سادگی شدم . متن جاری و جمله ها برای من بسیار ملایم بودند مثل خواب دم صبح پاییزی به نظر امد ، همانقدر ساده و دلچسب . همین درست گویی مترجم ، خواننده را در یافتن معنا سردرگم نمی کرد.
_نظر شما درباره این داستان (نظر خودتان با جزییات استدلال بیان کننید ).
خوشبختانه ، این داستان از جمله داستان های مورد علاقه من بود . موضوعی که به ظاهر ساده می اید اما در خفا ، معنایی باطنی دارد که باید پیدا شود. خواننده در جاهایی از داستان به تفکر عمیق دعوت میشد . حقیقتش داستان هایی که باعث فکر کردن می شوند من را به شدت می ترسانند زیرا میدانم بعد از بیرون امدن از ان موضوعی که ذهنت را درگیر میکند یک تصمیم مهم شکل خواهد گرفت . صفحات اخر این داستان یک نکته تکراری اما مهم را به من یاد اوری کرد و ان رها کردن چیزهایی است که ما را محدود میکند . همه ما از رها کردن و خارج شدن از پیله عادت هامان میترسیم. اما یک روز که نمیدانیم نزدیک است یا دور ، سرانجام این کار را خواهیم کرد.خوش به حال کسانی که شجاعت رها کردن را خیلی زود تجربه میکنند و مانند گوروف در پیری افسوس و اندوه موی سپیدشده شان را نمی خورند
_جملات برتر داستان از نظر شما و مقایسه ترجمه ها
صدای غرش خفه و یکنواخت دریا از پایین ، از ارامش و از خواب جاودانه که در انتظار همه ماست ، سخن می گفت . همچنان می غرید ، زمانی که نه یالتا و نه اوراندا در کار بود، امروز هم نی غرد و فردا نیز بی اعتنا و خفه خواهد غرید ، زمانی که دیگر نخواهیم بود .(ترجمه رضا امیر رحیمی )
هیاهوی خفه دریا از پایین دست به گوش می رسید. ان ها از ارامش و خواب ابدی که در انتظار همه ماست ، حرف زدند . و همچنان همهمه یکنواختی که از پایین می امد که انگار وقتی هنوز نه یالتا و نه اوراندایی نبودا ، دریا همین طور زمزمه میکرده و وقتی هم ما دیگر نباشیم ، باز این همهمه ابدی و بی اعتنا خواهد بود (حمید رضا اتش بر اب )
اهنگ مبهم و یک نواخت دریا که از پایین به گوش می رسید ، سخن از ارامش و خواب جاودانی که در انتظار ما است ، میگفت. همین دریایی که وقتی نه از یالتا و نه از اب اریاندا نشانی بود ، می غریده است و آن گاه که از ماهم نشانی نخواهد ماند ، همچنان بی قید و احمقانه خواهد غرید . (سیمین دانشور)
هیاهوی خفه و یکنواخت دریا که از زیر پایشان به گوش می امد ، از خواب ابدی و ارامشی که در انتظار همه است حکایت داشت . دریا ، در ان پایین پیش از وجود یالتا یا اوراندا نیز همین گونه هیاهو می کرده است که اکنون می کند و بعد از مرگ ماهم باز ، خفه خفه و بی اعتنا هیاهو خواهد کرد (سروژ استپانیان )
ترجمه اول و سوم. درست همان توقعی که از یک نوشته دارم ! به اندازه ، تاثیر گذار و به همان مقدار عمیق …
ترجمه دوم. خیلی ساده ! ترجمه های اول و سوم ساده و زیبا بودند اما درباره این ترجمه فقط میتوانم بگویم یک ساده معمولی
ترجمه چهارم . بسیار کلمات اضافی داشت به طوری که گاهی خواندنش کسل کننده میشد و نیرویی من را وا میداشت که ان را نصفه نیمه رها کنم انگار مترجم قصد داشت لقمه را دور سر خود بتاند!
تمرین 6 ماه دوم
بخش اول:
در دلت به او سلام می کنی، به کسی که در دوره¬ی تو زندگی می¬کند، به کسی که شاید دوستش داشتی. هر روز تلفن همراهت را برمی داری، شماره اش را ذخیره می کنی، نگاه می¬کنی تا از نفس کشیدنش اطمینان حاصل کنی، اکثرِ وقتی که این کار را می¬کنی او هست و از دیدن نشانه ی حیاتش لبخند تلخی می¬زنی و خوشحال می¬شوی و بعد شماره ای که ذخیره بودی را حذف می-کنی. این عادت هر روزه¬ی توست. با آن خو گرفته ای، انگار جوری تسکین توست. می دانی که باید یک جوری این عادت را کنار بگذاری اما هنوز راهی برایش پیدا نکرده ای.
به کارهای روزمره ات مشغول می شوی. اول نامه های اداری را آماده می کنی، به ترتیب اولویت پاسخ آن ها را می دهی. روزی حداقل یک چای می نوشی، به گلدان های کوچکت با علاقه نگاه می کنی و به درخت انجیر پشت نرده ها خیره می شوی و با آن حرف می زنی. امروز کمی کم جان بود انگار هوای پاییز حسابی او را در برگرفته. ساعت مثل هر روز بی آنکه بفهمی به 14:30 دقیقه نزدیک می شود و تو گرسنه به ناهار امروزت که دیشب پخته ای فکر می کنی و سیب زردی که از کیفت بیرون آورده ای را گاز می زنی. سیب تمام می شود اما سیر نمی شوی و می گویی: مگر سیب هم آدم را سیر می کند؟
دستت را با الکلِ روی میزت ضدعفونی می کنی و ماسکت را پایین می آوری و کنار دماغت را می خارانی، بوی تند الکل به دماغت می رود، حس خفگی داری و به این فکر می کنی تا کی این ماسک را باید روی صورتت تحمل کنی؟ ماسک را روی صوتت برمی گردانی و به پروانه ی کوچکی که امروز مهمان اتاق کارت بود و از صبح روی شیشه پنجره جا خشک کرده، به پُرزهای زیر شکمش و خالهای سیاه و نارنجی ایی که در زمینه ی طوسی بالهایش ترکیبی از یک نقاشی حرفه ای آبرنگ را ساخته مدتها نگاه می کنی. پروانه به چه فکر می کند؟
بخش دوم:
بوف کور، کیمیاگر، پل های مدیسون کانتی، گاوخونی، توپ مرواری، زنده بگور، عطر سنبل عطر کاج
سلام تمرین چهاردهم.
قسمت ۱.
خیلی از کتابهای غیرداستانی را که خوانده ام بر اساس نیاز بوده است. با شوق خوانده ام مع الوصف چون زیادعادت به مطالعه نداشتم سعی می کردم بر حسب توانم آن کتاب را در عرض چند روز بخوانم که این خود انگیزه ایجاد می کرد. مثلا روزی ده صفحه میخواندم و آنرا سردست می گذاشتم تا چشمم به آن بخورد و فراموش نشود. وقتی هم کتابی میخواندم در موردش حرف می زدم و نمی نوشتم. مدتی حس می کردم منزوی شده ام و کمتر سراغ کتاب می رفتم. یا ممکن بود بدلیل فراموش کردن مطالب خوانده شده مطالعه را کنار می گذاشتم و خسته می شدم. بعد از مدتی دوباره به مطالعه برمی گشتم و دوست داشتم چون وقتی آدم مطالعه داشته باشد با دیگران صحبت میکند در مورد کتاب و ارتباط ایجاد میکند.
نکته دیگر اینکه عادت نداشتم کتابی را دوبار بخوانم یکبار کفایت میکرد ولی کتاب قدرت فکر را ده بار خواندم چون نیاز داشتم ولی توقعم را برآورده نکرد.
کتابهایی که بنظرم خیلی نکته آموزنده داشت یکی فروغ ابدیت بود و دیگری مبانی سیاست یود.
قسمت ۲.
-جادوی باور
– جادوی فکر بزرگ
– پله پله تا اوج
– بیندیشید و ثروتمند شوید
– از حال بد به حال خوب
– آئین سخنرانی
– آئین دوست یابی
– حقبقت روح
– قلب سلیم
– هنر گفتگو
– فرزند نیرومند و متکی به نفس
– حگمت نامه جوان
– پای درس عارفان
– لهوف
– نامه های امام حسین (ع)
تمرین 5 ماه دوم
بخش اول:
من نسخه نهایی سه شنبه خیس را نخوانده بودم در گوگل جستجو کردم و خواندم و اصلا با برداشتی که از نسخه اولیه ای که برای دانلود در درس گذاشته شده بودید به کلی فرق می کرد چرا که من در نسخه ی اولیه گمان کردم موضوع داستان به اسرای جنگ تحمیلی اشاره دارد و در واقع یاد موضوع فیلم بوی پیراهن یوسف افتادم. خصوصا با صحنه سازیِ همهمه ی مردم، راه افتادن اتوبوس، ریل، قطار، پیراهنی که در یک آستینش دستی نبود، دندانهای خورد شده و نیمرخ هایی بیروح و همینطور داستان بسیار باز بود و می شد خود خواننده هر طور که تخیلش همراهی اش می کند داستان را در ذهنش پرورش دهد. چطور که من در نسخه ی اولیه فکر کردم سرگرد عشق ملیحه است و گمان نمی کردم اصلا ملیحه بدنبال پدرش بود و با خیال پدرش در باران و جمعیت سرگردان است. اما در نسخه ی نهایی که من قبلا نخوانده بودم و به دنبالش گشتم و خواندم، یکدفعه دنیا عوض شد. همه چیز روشن شد. در نسخه ی نهایی دیگر خود خواننده آزاد نبود که هر طور که دوست دارد داستان را به پیش ببرد. معلوم شد که جریان از چه قرار است. تمام مشکلاتی که هست، وجود دارد، بسیار نزدیک ماست و ما همه میدانیم. و چه خانواده هایی که با آن درگیر بودند و هستند و کسانی که در حوادثی اینچنین چه اتفاتاتی که بر سرشان نیامد. در نسخه نهایی انگار ورق برگشت بجای تخیل خواننده تخیل نقش اصلی داستان یعنی ملیحه شکل می گیرد و با تخیلش ما را با بو، رنگ، خاطره، درد، رطوبت باران و تنهایی همراه می کند.
من با هر دو نسخه ی داستان زندگی کردم. خیس شدم.
اما بلحاظ نوع نگارش و توصیف هایی که بکار رفته بود با نسخه ی اولیه از نسخه ای نهایی بیشتر ارتباط برقرار کردم و بهتر و با کیفیت بیشتری لمس می کردم، من شنیدم، شنیدم صدای خورد شدن اسکلت چتر را که به تنه درختان خورد، از پشت چتر همه چیز را من هم آبی دیدم.
استاد؛ دیدید؟ مرا عاشق بیژن نجدی کردید!
بخش دوم:
من پیش از آمدن به این جمع دوست داشتنی “مدرسه نویسندگی” کتاب های زیادی نخوانده ام و آثار صادق هدایت را دوست داشتم
اما مدتی است که معرفی کتاب در ماه دوم را دیدم چند بار سفارش کتاب دادم و بسیار مشتاقانه در حال خواندن هستم و سه قره خون صادق هدایت را قبلا خوانده ام، گاوخونی جعفر مدرس صادقی که معرفی کردید خواندم و بسیاری سفارش که هنوز دستم نرسیده و در اسرع وقت خواهم خواند.
تمرین اول ماه دوم بخش دوم :از این نوشته میتوان آموخت که دید گاه های متفاوت و جامعی برای دیدن وجود دارد .
کلمات میتوانند حرف بزنند ،آواز بخوانند حتی به رقص در آیند
این نقدر به من اموخت که هر چیز کوچکی ارزش تامل را دارد و همین جزیی نگری هاست که به همه چیز رنگ تازه ای می بخشد و یادآور این موضوع شد که کلمات اولین و مهمترین ابزاری هستند که یک نویسنده هو شاعر نیاز دارد و گویی معنایی حقیقی را در قالب واقعیت میریزند
درست است احساس و روح جاری در قلم و طرز تفکر مهم و کاربردی است اما همین احساست اگر کلمات مناسب خود را پیدا نکنند ارزش سخن کم میشود .
نقد دکتر براهنی به من اموخت این احساسات برای بهتر بیان شدن نیاز مند کلمات هستند و اگر بخواهیم کلمات را به دنبال یکدیگر برای پیدا کردن یا ایجاد احساس دنبال هم سوار کنیم آن متن یا شعر فقط یه نوشته خواهد بود نه چیزی فراتر از آن و نه آن چیزی که روح را به جریان و غلیان می اندازد
و نکته بسار مهمی که وجود داشت تفاوت عشق حقیقی و غیر حقیقی است که انقدر مبرهن در این نوشته بیان شده است که هر خواننده ای را اگاه میسازد
و عشق در همه چیز تجلی پیدا میکند
بسیار از این متن لذت بردم.
تمرین اول ماه دوم بخش اول:
کاش خواب میدیدم،ای کاش تورا خواب می دیدیم .مثلا وقتی در خیابان های یخزده و برفی خیالم در خواب قدم میزدم و خیره وار به نیمکت های عاشقانی که از دنیای بیداری به این دنیا امده اند و هم دیگر را محکم در اغوش گرفته اند نگاه میکنم تک نیمکتی نه چندان دور تر از این حوالی به چشم میخورد ،نه ،به چشمان هر کسی نمی اید انگار سهم من از این خواب همان نیمکت باشد ندایی مرا به ان سمت هدایت میکند زمانی که در چند قدمی نمیکت هستم نیمکت خالی است یعنی هنوز خالی است در یک چشم بر هم زدن انگار ادمی روی ان ظاهر میشود همه سر ها بر میگردانند و یک صدا میگویند خب یک ادم دیگر از دنیای بیداری اما من زیر لب زمزمه میکنم تمام وجود من در دنیای بیداری.
انگار من تورا میشناسم اما تو مرا نمیشناسی به اطرافت نگاه مکنی کمری صاف میکنی و تکیه میدهی .
در دنیای خواب ها نیازی به حرف زدن نیست ادم ها به هم نگاه میکنند و تمام حرف های های دنیای بیداری جایشان را به اشک میدهند
من خیره به چشمانت که فقط نیمرخشان را میبینم نگاهم میکنم تو میگویی مرا میشناسی و من هم میگویم اری تورا میشناسم و چقدر دلم میخواهد خودت را به خودت یاداوری کنم ،یادم می اید عاشقانه حرف زدن را خوب بلد بودی، عاشقانه نوشتن ،عاشقانه اواز خواندن این هارا هم به یاد نمیاوری؟
تو میخندی سرت را پایین می اندازی و میخواهی جلوی صدای چشمانت را بگیری ،اما همان طور که صداها سراغ هم را میگیرند چشم ها هم پیگیر یکدیگر میشوند اما من تنها حرف هایت نیست که به خاطر دارم بلکه حرم نفس هایت که همچون حاله ی نورانی از حنجره بیرون میجهد را هم میشناسم ،دیگر بیش ازحد سرت را پایین ننداز تظاهر نکن که مرا نمیشناسی
ما در دنیای خواب ها هستیم دیگر جسمی وجود ندارد که با تیزی چاقو ببرد یا از اصابت با جایی درد بکشد ما هر دو سیالیم ،سیال و و خیال انگیز
دیگر قلم در دست های ما جا خوش نمیکند تنها همین روح است که هر چه که در ان زمانی شروع به جاری شدن کرده بود نشان میدهد اما من میترسم کسی من یا تورا بیدار کند و پتک حقیقت را بر سرمان بزند و دیگر کنار هم نباشیم ان وقت من به همان قلم روی میزت حسادت میکنم به بالشت به اینه ات حسادت میکنم
در بیداری و روز های گذشته تو مرا بهتر از خودم میشناختی میگفتی ادم سخاوت مندی هستم نکند خودت هم این تعریف هارا باور کنی من ان زمان ها سخاوت مند بودم که هنوز گنجی در باغچه ی وجودم به دست تو خاک نشده بود اما کی دلش می اید بعد سال ها درد فقر را کشیدن از گنج بگذرد ان هم چه گنجی ،گنجی که پیدا کردنش مثل اب خوردن است ا.البته ان موقع ها فکر میکردم مثل اب خوردن است چون دست هایت را داشتم و نقشه ی گنج بر کف دستان تو هک شده بود
راستی دست هایت را نشانم بده شاید وقتی که بیدار شدم مسیر یافتن این گنج در خاطرم ماند
کسی انورتر مکالمات مارا گوش میدهد و با صدای بلند میگوید اینجا کف دست ها خطی ندارد اینجا دنیای خواب هاست یادت نرود بعد میزند زیر خنده و دست در دست یارش میرود میبینی انگار همه هم را میشناسند جز تو که مرا نمیشناسی
دمه در که بودیم گفتند فقط یک چیز میتوانیم با خودمان بیاوریم راستی تو چه اوردی ؟من ضبط صوتم را اوردم تا صدایت را با خودم برم اما ان خانوم گفت ببر اما فایده ای ندارد
من هم کله شق بازی در اوردم و در دل گفتم، نشدنی در کار نیست وقتی حرف تو در میان باشد .
خلاصه اودم اما نمیدانستم اینجا حرف ها بیصداست و از همه مهم تر این که تو مرا نمیشناسی .اگر حتی با چشم هایت با من حرف میزدی من کلماتت را تکرار میکردمم و مبگذاشتم این ضبط صوت تمامش را ضبط کند اگر چه که از صدای تو محروم میشدم اما خب اشکالی نداشت صدای تو نبود حرف های تو که بود مگر نه
سری به نشانه ی ندانستن تکان میدهی همان یک ذره لبخند بر لب هابم خشک میشود
کم کم پاهایت درحال محو شدن اند انگار از یک سمت دیوار حال به ان سمتش میروی تو درحال بیدار شدن هستی توروخدا مرا به یاد نگه دار در بیداری به من تلفن بزن و شب ها زود تر بخواب
چشمانت یک ان به من میخورد و محو میشوی
تو مرا میشناختی این اخرین کلمه ای بود که چشمانت گفت تو مرا میشناختی حال باید چکنم تا بیدار شوم بهتر است به بالای کوهی ،بلندی چیزی بروم و خودم را پرت کنم پایین انوقت حتما بیدار میشوم
خودم را به کوهی چند متر انطرف تر رساندم و با شوق اماده ی پرش شدم تا اگر به من زنگ زدی مثل خرس خسته قطش نکنم
خودم را پرت کردم ،میخندیدم فقط میخندیم و خوشحال بودم که تو مرا میشناسی تو مرا میشناسی هوراا
صدای یک جماعت خواب زده بلند شد :حالتت کماا
چی حالت کما انگار هر که از ان تپه می می پرید به حالت کما میرفت چن دقیقه ای بیشتر طول نکشید که در تاریکی فرو رفتم
و فقط صدایت را میشنیدم اما صداییی که از حنجره ات بیرون می امد نه از چشمانت بعد هم صدای گریه هایت را میشنیدم میگفتی ببین منن امدم بلند شو
انگار در وضعیتی بودم که فقط صداهارا میشنیدم ،می ارزید برای شنیدن صدایت تا همیشه فقط کوش هایم کار کنند و در دنیای دیگری باشم
من از شدت خوشحالی در خواب سکته کرده بودم
الان میفهمم که صدایت راهنمای گویا برای پیدا کردن ان گنج بود
تمرین هفتم – ماه دوم
من مدت ها ست که رمان فارسی نخوانده بودم اما نکته جالب این کتاب برای من همان تعلق کتاب به فرهنگ و زبان و رسم و رسوم سرزمین مادری بود. و نکته مهم تر اینکه نویسنده انگار در تمام کوچه و خیابان های شهر قدم زده بود و با تمام مردم شهر با فرهنگ های مختلف سالها نشست و برخاست کرده بود و همصحبت شده بود. در یک بخش در قالب یک روشنفکر و در بخش بعد در قالب یک زن عامی و در بخش مونولوگ اکبر شیراز که کولاک بود از زبان یک لات و همگی چقدر باور پذیر و ملموس بودند. نویسنده مثل یک بازیگر فقط نباید نحوه حرکت و نوع حرف زدن یک لات را یاد می گرفت ان باید نوع زندگی و نحوه تفکر و ذهن و روحیات لات های ان دوره را هم درک کرده باشد.
واقعا دوست داشتم می دانستم نویسنده چقدر از زمان روزانه اش را برای نوشتن و چقدر را برای مراوده با مردم کوچه و خیابان گذرانده است . فکر می کنم نویسنده ای که همیشه کنج اتاق و در خلوت و پشت میزش مشغول نوشتن باشد ، شخصیت داستانهایش یا شبیه به خودش یا یکی دو پله با خودش متفاوت هستند.
از این کتاب و مونولوگ میشد فهمید که برای نوشتن داستان یا رمان اجتماعی باید حتما در دل جامعه و بین مردم بود .و اینکه برای یاد گرفتن و آموختن هیشه نباید فلان کتاب معرف را خواند و یا به فلان سخنرانی استاد سرشناس و جامعه شناس گوش کرد . گاهی باید در شهر قدم زد ، در تاکسی کنار دست راننده نشست ، در کوچه با زنها سبزی پاک کرد و با کودکان ته کوچه بن بست فوتبال بازی کرد .
نمونه رمان ها:
قلعه حیوانات
ومن دوستت دارم
صد سال تنهایی
کوری
در آغوش نور
سینوهه
تمرین یازدهم
دیدن فیلم مارتین ایدن شاید به جرات بتوان گفت که کلاس کامل نویسندگی است. تماشای فیلم در واقع نوعی اموزش نویسندگی بود که به خوبی می شد از ان درس گرفت.
اموزشی که به خوبی بیان می کند برای نویسنده شدن باید خود را وقف نویسندگی کرد. آموزشی که به خوبی بیان می کند باید انقدر شاگردی کرد که بتوان تاجر شد. باید انقدر مطالعه کرد که لغات و واژه ها ملکه ذهن شود .باید اموخت که با کلمات باید دوست شد. باید جهان و مردمانش را به خوبی شناخت. باید مشکلات روز جامعه را دید و شناخت. برای نویسنده شدن باید جامعه شناس بود باید روان شناس بود. باید فیلسوف بود. باید در جامعه و در بین مردم زندگی کرد.
فیلم مارتین به من اموخت که برای نویسنده شدن خواندن کتاب به تنهایی کافی نیست و باید با کتاب زندگی کرد. باید ریز و درشت های زندگی را شناخت و از ان ها سخن گفت. برای نویسنده شدن باید انقدر بنویسی که دست و ذهن در موقع خواب نیز برای خودشان بنویسند. نباید لحظه ای از نوشتن غافل بود. باید آنقدر نوشت که دیگر چیزی جز نوشتن برای ما وجود نداشته باشد.
فیلم به من اموخت که بهترین موضوع برای نوشتن و نویسندگی ، نوشتن از درد مردمان جامعه است. نوشتن از موضوعات روز اجتماع همچون اقتصاد و بدبختی های طبقه کارگر .
نویسنده باید صدای محرومان و مستضعفان باشد. باید برای نویسنده شدن جرات داشت که فریاد دردمندان را سرانگشت های خود فریاد زد.
نویسندگی تنها نوشتن رمان های عاشقانه ابکی کوچه بازاری نیست. نویسندگی یعنی نوشتن برای مردم و بودن کنار مردم و خود را وقف مردم کردن.
فیلم به من اموخت که برای نویسنده شدن راهی دراز در پیش است. فیلم به من اموخت که نویسنده شدن کنار هم قرار دادن واژه های عاشقانه نیست. فیلم به من اموخت که نویسنده یعنی سرباز مبارز وطن. نویسنده یعنی شب و روز نوشتن برای بهتر شدن و بهتر زیستن.
الان حضور ذهن ندارم که اسم کتاب های فیلم نامه و نمایش نامه را بنویسم.
تمرین سیزدهم .
قسمت یک.
بله دلیل آن هم این است که من در شرایط سختی درس خواندم و اوج گرفتم و در زندگی همواره سعی کرده ام به معنویات توجه داشته باشم. در جوانی پاک زیستن شیوه پیغمبری است. بعضی از هزارکلمه های من با شرح حال خودم در گذشته شروع شد و متوجه شدم الزاما نباید قهرمان بود تا دلیلی باشد بر اینکه حتما زندگینامه خود را بنویسم . بلکه در زندگی من نکته های نابی هست که خودم هم نمی دانستم .
داستان زندگی هر کسی می تواند آموزنده باشد و نکته ای داشته باشد که بدرد مخاطب بخورد. ممکن است زندگینامه ما در مقطعی با زندگینامه بزرگان شباهت داشته باشد. و این باعث می شود خودمان را پیدا کنیم. وقتی از خودم نوشتم احساس کردم رابطه عمیقی با خود برقرار کرده ام با خودم رفیق شدم. حتی خاطره بد هم اگر بنویسم حالم بهتر می شود.
قسمت ۲.
دارالمجانین.
تمرین شماره 9
درباره جستار اقای قائد .. متن رادو سه بار خواندم ، به نظرم جستار نویسی هدف مشخصی را دنبال نمیکند قاعده وقانون ندارد نویسنده از هر جابخواهد میگوید و مینویسد هرجا بخواهد متن را قطع کرده به سمت دیگری پرواز میکند ازادنه از هرچیز که بخواهد میگوید .
استفاده نویسنده از واژگان به شکلی طنز گونه تجربه جدید و متفاوتی بود. خواننده در البوم متنوعی عکسها ورنگها و موضوعات مختلف را نظاره میکند . از طعم مرغابی گرفته ونوع طبخ انواع ماکیان وعلایق وسلایقش را طوری به زبان میاورد که انسان طعم گوشت نپخته بوقلمون وبوی زهم ان را کاملا طبق سلیقه نویسنده احساس میکند . البته گزارش گونه ای که داستان هایی کوتاه هم در داخل ان مستتر است به هر حال به نظرم جستار مطلب تازه وجدیدی است که نوشتن ان مهارت زیادی میطلبد و اگر یادداشت نویسی های روزانه را به طور مستمر ادامه دهیم بشود بعد از مدتی از انها به عنوان جستار استفاده کرد ویا از گزیده مطالب ان بشود جستار را استخراج کرد .
در کتابخانه ام کتابی را نیافتم که جستار گونه باشد .
تمرين ٥
مسلما روايت نهايى از روايت اول پخته تر بود و شاعرانگى بيشترى داشت، انگار كلمه ها به طرز درست ترى كنار هم قرار گرفته بودند. ولى يه نكته اى كه برام جالب بود اينه كه با پايان روايت اول بيشتر متأثر شدم و يه جاييش با خودم گفتم آهااا اين چتر هم مثل پدر مليحه ست؛ و در لحظه از اين كشف و شهود لذت بردم، در حاليكه تو روايت نهايى وقتى خودش مستقيما پيام داستان رو با اين جمله بيان ميكنه:«حالا چتر هم يك سياوش شده بود»، يه جورايى انگار ميزنه تو ذوق آدم و لذت كشف و فهم رو ميگيره از آدم…
دوست دارم نظر شما رو هم بدونم
تمرین درس یازده
فیلم مارتین ایدن رو دوست داشتم، خصوصا سخت کوشی و عشقی که به نویسندگی پیدا کرد و پشتکاری که در این راه داشت. خصوصا خسته نشدن از جواب نگرفتن، ناامید نشدن و همچنان ادامه دادن و نوشتن، آنقدر نوشتن که در نهایت به شهرت رسیدن. شاید چند وقت یکبار بخوام این فیلم رو ببینم تا انگیزه بگیرم از پشتکار مارتین ایدن
نمایشنامه ای که دارم و خوانده ام: هدا گابلر
تمرین 10 بخش اول
در این جستار نویسنده، مرا به خودم نشان داد و دیدم برای نوشتن در چه مواردی لنگ می¬زنم.
نکته جالب برای من ساده نویسی مغلق و مغلق نویسی ساده بود. خودم در انجام تمرینات هزار کلمه¬ام درگیر این ماجرا هستم و از خودم می¬پرسم باید ادبی و شاعرانه نوشت و یا ساده و بی¬تکلف و هر بار، سمت و سوی نوشته¬ام به جایی می¬رود و این سرگردانی در متن¬هایم آشکار است ولی خواندن این بخش بمن نشان داد که هر دو شکل ترکیب و نگارش می¬تواند در جای خود به زیبایی نمایش داده شود. ولی نسبت بودنم را در جایی بین شعر و نثر پیدا نکردم!
هرمز شهدادی نسخه ثابتی برای نوشتن نمی¬پیچد و تلاشش این است تا نشان دهد که هر شکل نگارش و نوشتن می¬تواند به کجا بیانجامد.
نکته جالب دیگر این بود که به درستی متوجه شدم که ادبیات معاصر و رمان و داستان چیزهایی است که از غرب به ادبیات ما وارد شده است. و در واقع ادامه¬ی ادبیات کهن ما نیست بلکه تازه در حال شکلگیری است، و این بر ناپختگی سبک نگارش و وجود مشکلات چگونگی نگارش اثرگذار بوده است.
برخی دیگر از نکاتش چیزهایی بود که در کلاسهای دوره هم گفته شده بود مثل شکسته نویسی که جایش در گفتگوها می¬تواند باشد. و یا وراج بودن نویسنده که در دوره نویسندگی خلاق با عنوان ایجاز در نوشتن درباره آن صحبت شده بود.
حالتهای مختلف نویسنده را می¬شناخت مثل «آشفته ذهن»، که نوع ارتباط نویسنده را با متن و نگاهش به جهان را بیان می¬کند، خود نویسنده در این حالت نمی¬داند با متنش چه باید بکند در کجا تمامش کند یا از کجا شروعش کند.
و آنچه از همه کاربردیتر به نظرم رسید این بود که سه ضابطه-ی بنیادی برای نویسنده بیان شده بود: تجربه، مشاهده و تخیل.
و انگار از همین نقطه راه را نشان می¬داد که نویسنده از کجا باید شروع کند.
متن به وضوح مشکلاتی که نویسنده برای نوشتن در آن درگیر است را بیان کرده بود .
تمرین 10 بخش دوم
کتاب صوتی راه هنرمند جولیا کامرون
اما کتاب چاپی در کتابخانه ام در اینباره ندارم.
ماه 2 تمرین 7:
در آغاز با نوشته ای عامیانه و لهجه ای نا مفهوم روبرو شدن احساس دل نشینی به من دست نداد. ملول شدم و با نامفهومی تمام پیش رفتم. اما کم کم گفته های اکبر شیراز شناخت وی را ممکن ساخت و با این شناخت دوستی برقرار شد. از این شخصیت علی رغم این همه اختلاف و مدل زندگی تعجب آور خوشم آمد. این شخص اصولی دارد که بر وفق آن زندگی می کند. برایش واضح هستند و روزانه در تجربه های آنها را عملی می کند. این شخص هدف دارد و بر مبنای هدفش سیر و عمل می کند. شعور عاطفی شدیدی که دارد در شناخت افراد به وی کمک می کند تا احاطه بر افراد و منطقه ی امرار معاش و عیش خود احاطه داشته باشد. تحلیل گر تیز مغزیست. می داند الآن که هست و پذیرفته. این شخص برایم الهام بخش بود.. این شخص با خودش در جنگ نیست.. بلکه با سلامتی تمام فقط از خلال تجربه خود بودنی زندگی می کند.
/
رمانهایی که تا به امروز خواندنم.. 1. مرداد /The book of Mirdad رمان فلسفی نوشته میخائیل نعیمه . 2. حافظه بدن اثر الهام مستغانمی 3. زوربای یونانی 4. زمان موحش اثر نویسنه سوریه ای حیدر حیدر 5. بریدا اثر پاولو کوئیلو 6. کیمیاگر اثر پاولو کوئیلو 7. خیانت اثر پاولو کوئیلو 8. الرجع البعید (بازگشت دور ) اثر نویسنده عراقی فؤاد التکرلی
تمرین درس دوازدهم ماه دوم:
**تا حالا کسی را دیده اید که با خواندن تعریف طنز و نوشتهای طنز، عمیقاً ناراحت و غمگین شود؟ حداقل برای ساعتی! (و البته پس از آن سرشار از سرخوشی، از یادگیری موضوعی جدید)
اگر ندیده اید، خوب است بدانید که من یکی از این افراد نادر هستم! چرا که تا قبل از خواندن درس دوازدهم ماه دوم دورهی نویسندگی خلاق، هیچ تعریف درستی از طنز در ذهنم نداشتم! هرچند میدانستم نمیتوان نام طنز را روی یک سری هجویات و لودگیها و جفنگیات گذاشت (که این دانستن، برگرفته از کتاب ها و متن های طنزی است که در گذشته خواندهام) ، اما باز هم به دنبال تعریف درست،دقیق و فاخر موضوع جدی طنز نرفته بودم و از این بابت عمیقاً متاسفم! هرچند که بارها و در موقعیتهای مختلف به صورت جدی، جملات طنز نوشتهام و این کار واقعا برایم لذتبخش بوده، اما امروز آموختم که باید خیلی جدیتر، موضوع طنز را دنبال کنم!
نکته مهمی که از نوشتهی کورت ونه گوت آموختم این بود که، میتوان آموزش های بسیاری را با جملات کاملاً جدی و علمی اما در قالب طنز و نه به صورت هجو و هزل و نه با لودگی بیان، مطرح کرد، که همین باعث فرح درونی می شود، به خاطر شادی ذاتی طنز و باعث تثبیت شدن آن آموزش خواهد شد. چون در اکثر مواقع فهم تازهای برای مخاطب فراهم میآورد و از آنجا که عامهی افراد و حتی بسیاری از خواص، تعریف دقیق و درست طنز را نمی دانند و با سبک نوشتاری آن آشنا نیستند، نو بودن این شیوهی بیان، تاثیر بسزایی در پذیرش آن موضوع خواهد داشت.
دلیل من برای گفتن «نو بودن شیوهی بیان طنز» این است که، اکثر مردم به بیان هجو و فکاهی عادت دارند و نه بیان طنز! حال آنکه طنز، یک چیز است و فکاهی چیزی دیگر!
نکات دیگری که از این نوشته آموختم، نکات آموزش نویسندگی و داستان نویسی بود.
امیدوارم در ادامهی دورهی نویسندگی خلاق، نکات طنزنویسی را از شما استاد بزرگوار بیاموزم.
** سالهای پیش، معدود کتاب های طنزی خواندهام که الآن هیچکدام را در کتابخانهام ندارم و متاسفانه نامشان در خاطرم نیست. به تازگی مجلهی طنز «سه نقطه» به دستم رسیده که هنوز موفق به خواندنش نشدهام.
تمرین سیزده ماه دوم
دوست دارم زندگی نامه خودم را بنویسم. به نظرم زندگی هر انسانی کتابی است که ارزش خواندن دارد. هر انسانی در موقعیتها و چالشهای مشابه بقیه ، باز هم می تواند متفاوت عمل کند و حتی موقعیتهای تاریخی و جغرافیایی مشخصی را از منظر خود دیده و شنیده باشد و مجموع همه ی این تجربیات منحصر به فرد می تواند کتاب ارزشمندی باشد. نوع نگاه ما به جزییات زندگی است که می تواند زندگینامه ما را بسازد. و من این جزییات را پاس میدارم .
کتابهای من در این حوزه:
• حدیث نفس – حسن کامشاد
• مادر و خاطرات پنجاه سال کار و زندگی در ایران- توران میرهادی
• در فاصله ی دو نقطه- ایران درودی
• از سرد و گرم روزگار- احمد زید ابادی
• عبور از بندهای پنهان- حمیده پهلوسای
• گلوله برفی- وارن بافت
تمرین دوازده- ماه دوم
با وجودی که در ابتدای متن ازعان داشت که هر جا شوخی باشد خودش اعلام کند، اما در انتهای داستان آنجا که درباره ی داستان هملت شکسپیر می گفت من گاهی گم می کردم که الان منظور نویسنده جدی بود یا شوخی.
در ابتدای متن آنجا که درباره ی هنر نوشته شده بود، برایم الهامبخش بود. نویسنده چنین گفت که اگر می توانیم چیزی خلق کنیم بدون هیچ فکر اضافه ای حتما آن را انجام دهیم. و از پاداش هنگفت هنر و خلق کردن در زندگی شخصی مان برخوردار شویم.
به نمودار کشیدن فراز و فرود داستانهای آشنا، به من نگاه متفاوتی داد. چند نوع نوشتن را در خلال همین نمودارها بیان کرد که برای من تازگی داشت. البته به نظر می رسد این فراز و فرودها در داستان معیار مناسبی برای محک زدن عیار آن نیست.
من طنز ننوشته ام و طنز کم خوانده ام. اما از خواندنش لذت می برم. اینکه نویسنده بتواند حرف اصلی خود را به طنز آغشته کند ، هم تلخی پیام را می گیرد و هم بهتر در یاد خواننده می ماند. متاسفانه کتاب طنز ندارم.
به نام یگانه معبود بی همتا
تمرین شماره هشت
ماه دوم
حس و حال من از خواندن شعر دو جهان بزرگ:
حس دوست داشتنی بود. در هنگام خواندن شعر ابتدا دوستاره درخشان، بعد دو دریاچه آرام در غروب و بعد از آن
آسمانی پر از شفق قطبی و صور های فلکی دیدم که روی دریاچه افتاده بودند و با تکان های آرام قایق، ستاره ها و رنگ ها با هم در آمیخته میشدند.
سپس دو کبوتر سفید و تمیز را احساس کردم که نوک هایشان طلایی ست و روی دو بالشان الماس هایی درخشان گذاشته شده بود.
مروارید هایی که در اعماق دشت اندیشه ها خفته اند
و اطمینان قویی دارند که روزی کسی آنها را پیدا میکند و آرام گرفته اند.
دو جام شراب خوش رنگ و سرخابی که در نور ماه میدرخشند.
دو بوته از شکوفه های صورتی گیلاس.
دو حباب در روی آب دریا
و جهان هایی بی انتها..
من همه این ها را احساس کردم و بعد همه اینها در چشم کسی گنجانده شدند.
کتاب های شعر من:
دیوان حافظ و کلیات سعدی
هفت شهر عشق
هشت کتاب سهراب سپهری
گریه های امپراطور
تاوان کلمات
دیوان اخوان ثالث
اشعار قیصر امین پور
اشعار هوشنگ ابتهاج
دیوان پروین اعتصامی
تمرين سوم- ماه دوم
داستان شب سهراب كُشان
– مرتضي با حنجره چوبي¬اش آنقدر زوزه كشيد.(من دراين جمله، بسيار عميق، نداشتن صدا و تلاش براي رساندن مفهوم توسط مرتضي را حس كردم.)
– پيري صورتش، پوست خسته¬اي داشت.(از اين جمله اوج پيري و همزمان خستگي از گذران عمر صاحبش را دريافت كردم و ناشاد بودن صاحب صورت، از عمري كه گذشته را حس كردم.)
– بي هيچ آيه¬اي به سجده رفت (حس يك عبادت پاك و بي ريا از نماز مرتضي)
– قدمهايش را روي صداي قد كشيدن علف ها ريخت.(تصوير له شدن علفها زير پايش و بعد دوباره قد بلند كردن آنها پس از رد شدن مرتضي. بسيار واضح و زيبا تصوير دويدن روي علفها توصيف شده بود.)
– صداي دود گرفته اش را روي مثنوي آرامي ريخته بود.( بدون هيچ كلمه يا جمله اضافي شفاف و شاعرانه، حالت خواندن شعر توسط سيد، تصوير سازي ميشد.)
– شب روي باران آهسته¬اي خودش را به اذان مي رساند.(در يك جمله كوتاه هم شب و هم باراني بودن و هم لحظه اذان، تصوير سازي شده. بنظرم ساده تر و زيباتر و شاعرانه تر از اين جمله نميشد اين لحظه را تصوير سازي كرد.)
داستانهاي بيژن نجدي را كه خواندم ديدم به راستي«زبان زندگي روزمره، پر است از كلماتي كه زندگيشان نكرده¬ايم و رابطه ما با زبان بر اساس تقليد است.» و چه خوب، كه اين تمرين سبب شد كه پيرامون خود را با حسي نو و زيباتر ببينم.
سپاس از استاد به تعداد تمام تجربه¬هاي زيبايي كه بيژن نجدي با وجود غم داستانهايش، در رگهاي احساس من ريخت.
تمرین اول از ماه دوم
محال است کسی در زندگی، عشق و عاشقی را تجربه نکرده باشد و چنان شیفتهی معشوق میشود که در خود احساس بالندگی و غرقشدن و فروتنی بیابد و بعد از آن بخواهد آنچه را که در درونش چون موجی جریان یافته در واژههای عاشق بسراید، اینجاست که باید گفت شاعرِ عاشق در کنار واژههایش نوری ساطع میکند که جهان پیرامون خودش را که نه، تمام دنیا را از گذشته و آینده روشن میسازد
عشقِ عاشق به معشوق اگر در دوران کمال و بالندگی بوجود آید اورا انسانیتی مضاعف میبخشد و از او شاعری عاشق خواهد ساخت که با واژهها عشق را سیال کرده و آن را چون نوری به تمام مردمان زمین در تمام اعصار و تاریخ گسترش میدهد
شاعر بعداز کنار هم گذاردن کلمات و واژهها خودرا تنها در گوشهایی میبیند و به حضور کلمات در کنار هم حسادت میورزد کلماتی که همگی حول معشوق میگردند و او را چون نسیمی، در جانش فرو میروند مصیبت شاعر را در این لحظه میتوان به خلوت پرندگان بالای درخت تشبیه کرد و این تنهایی را در کمال فروتنی و ایثار در عشق ورزیدن، با واژهها نمایان نیکند و این زیبایی را از دیوار گذشته حائل میان آینده عبور میدهد.
اجر شاعر عاشق و شعر عاشقانهاش در نجات روحِ نازک و مهرورز بشریت است آنجا که به جای گفتن و نوشتن از خونخوارانی چون چنگیز و هیتلر شاعرِ عاشق از معشوق و زیباییاش میگوید و این عشق نه آن فورانِ احساسات جوانکهای تازه به بلوغ رسیده و یا پیران طفل مانده است ،
این عشق به واژهها نور میتاباند و تمام بشریت راکه در تنگاتنگ آهن و سرب دلی غمگین و تنی فرسوده دارند پناهی و سنگری از عشق ببخشاید و امینِ دلهای عاشقی شود که رهایی و زلالی را در خشوع میان خود و معشوق دریافتهاند و خودرا از این چشمه سیراب میبینند
انچه که از نوشته براهنی دریافتم قابل درک و تامل بود که میتوان چقدر زیبا از کنار هم گذرادن کلمات و واژهها عشقِ لایزال و بیمنت و خاضع را به معشوق جاودان کرد اما برای من دریافت متن کمی سخت و هضمش سنگین بود تا جایی که برای فهم واژهها و دریافت ارتباط معنایی بین آنها چندین بار جملات را تکرار میکردم و میخواندم
اما برایم بسیار الهامبخش بودند و باعث شد نگاهی جدید پیش رویم نسبت به نوشتن شعرهای عاشقانه باز شود
و باید گفت
جان کلام در این جمله خلاصه میشودکه
هر چه از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
تمرین هفتم – ماه دوم
من مدت ها ست که رمان فارسی نخوانده بودم اما نکته جالب این کتاب برای من همان تعلق کتاب به فرهنگ و زبان و رسم و رسوم سرزمین مادری بود. و نکته مهم تر اینکه نویسنده انگار در تمام کوچه و خیابان های شهر قدم زده بود و با تمام مردم شهر با فرهنگ های مختلف سالها نشست و برخاست کرده بود و همصحبت شده بود. در یک بخش در قالب یک روشنفکر و در بخش بعد در قالب یک زن عامی و در بخش مونولوگ اکبر شیراز که کولاک بود از زبان یک لات و همگی چقدر باور پذیر و ملموس بودند. نویسنده مثل یک بازیگر فقط نباید نحوه حرکت و نوع حرف زدن یک لات را یاد می گرفت ان باید نوع زندگی و نحوه تفکر و ذهن و روحیات لات های ان دوره را هم درک کرده باشد.
واقعا دوست داشتم می دانستم نویسنده چقدر از زمان روزانه اش را برای نوشتن و چقدر را برای مراوده با مردم کوچه و خیابان گذرانده است . فکر می کنم نویسنده ای که همیشه کنج اتاق و در خلوت و پشت میزش مشغول نوشتن باشد ، شخصیت داستانهایش یا شبیه به خودش یا یکی دو پله با خودش متفاوت هستند.
از این کتاب و مونولوگ میشد فهمید که برای نوشتن داستان یا رمان اجتماعی باید حتما در دل جامعه و بین مردم بود .و اینکه برای یاد گرفتن و آموختن هیشه نباید فلان کتاب معرف را خواند و یا به فلان سخنرانی استاد سرشناس و جامعه شناس گوش کرد . گاهی باید در شهر قدم زد ، در تاکسی کنار دست راننده نشست ، در کوچه با زنها سبزی پاک کرد و با کودکان ته کوچه بن بست فوتبال بازی کرد .
تمرین ششم – ماه دوم
پشت میزتحریر چوبی مشغول نوشتن هستی که یک درد از سینوس های کنار بینی، تا پشت گردنت را تیرباران می کند. خودکار آبی بیک ناخوداگاه از دستت روی میز قل می خورد . چشمهایت را می بندی و با دو دست محک سرت را فشار می دهی . انگار که یک بیمار روانی زنجیر پاره کرده و با همان زنجیر ها به در و دیوار اتاق تنگ و تاریکش می کوبد تا شاید راهی برای فرار پیدا کند و تو هر چه نیرو وتوان داری کف دستت می گذاری و محکم درهای زندان را نگه می داری.
لطفا آرام باش، خواهش می کنم، انجا خانه ی تو است ، زندان این بیرون است ، بیرون از ان اتاق هیچ خبری نیست ، آزادی ، روشنایی و.. خود تویی، این بیرون هیچ خبری نیست که ارزش این همه بی تابی و سرگشتگی تو را داشته باشه
از پشت میز بلند میشی و در حالیکه با دو دست محکم سرت را فشار می دهی به طرف کمد لباسها می روی و دست می بری و به موهای ریش ریش یک روسری بزرگ سبز گلدار چنگ می اندازی، روسری که انگار تازه صحبتش گل انداخته ، دستش را به میله چوب لباسی قلاب می کنه که تا بقیه حرف هاش را هم بزنه . اما تو بدون توجه آ ن را بیرون می کشی و محکم دور سرت گره می زنی. به سمت آشپزخانه راه می افتادی و یک جعبه ی پلاستیکی با در زرد را از کابیت آخر در میاوری . چقدر بهم ریخته و شلوغ است ، اصلا حوصله ی گشتن نداری ، دست تو دست جعبه روی فرش آشپزخانه پخش می شوید.دیکلو فناک، مترونیدازول، آموکسی سیلین ، استامینوفن 500.
با یک حرکت شصتت را می کوبی توی صورتش و میاندازش کف دست چپت و در چشم بر هم زدنی تا هنوز گیجه و نفهمیده چه خبر شده ، ته حلقت پرتابش می کنی.
به سمت لیوان های شسته ی روی آب چکان بالای سینک حرکت می کنی که صدای تلفن بلند میشه ، وای نه ، اصلا حوصله ی حرف زدن با هیچ بنی بشری را نداری. اما تلفن مدام جیغ می کشد :”مامان، مامان” و تو خوب می دانی که مامانت تا صدای تو را نشنود ، ول کن نیست و اگر می خواهی از صدای زنگ تلفن خلاص بشی باید جواب بدهی.
“سلام مامان”
بی هیچ سلام و احوال پرسی ، بی مقدمه تو گوشت داد می زنه ، پاشو بیا این جا ، همین الان ، ازتمام حرف ها و کلماتی که پشت سر هم ردیف می کنه هیچ موضوع و مفهومی را نمیشه درک کرد ، بدون اینکه از حرفهاش سردر بیاری میگی: باشه ، چشم
فقط با خودت می گویی :((وای نه ، سردرد را می توانم تحمل کنم اما دردسر را نه))
نمونه داستان های بلند:
شازده کوچولو
کیمیاگر
غرق در نور
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
استاد گرامی ، البته من خیلی متوجه تفاوت داستان بلند و رمان نشدم ونمی دانم که معیار مشخص و خط کشی برای نحوه ی تمیز دادن و افتراق این دو وجود دارد یا خیر؟
درود آزاده خانم عزیز
این سوال رو برخی دوستان دیگه هم طرح کردن.
میشه به جنبههای گوناگونی اشاره کرده.
اما فعلاً بهتره به همین تفاوت حجم آثار اشاره اکتفا کنیم، و با خوندن نمونهها موضوع رو درک کنیم.
در ماه سوم در این رابطه برای شما بیشتر خواهم گفت.
ارادت.
تمرین پنجم – ماه دوم
سلام استاد عزیز دو هفته است که من هر تمرینی که ارسال می کنم .در سایت نمایش داده نمی شود و فکر می کنم که اصلا ارسال نمی گردد.
بنابراین با اجازه شما مجدد تمرین ها را ارسال می کنم . به امید اینکه مشکل برطرف شده باشد.
تمرین هشتم – ماه دوم
حس خودم از شعر” چه وحشتناک است مردن” محمود کیانوش
در میان شعر هر شاعری هست
دردی از روزهای سرد یک سال
درد جنگ، درد سیل، درد لرزیدن
درد توپ، درد رعد، دردی از آوار
آه ، اما در اکنون این تاریخ
صحبت از انتقام، آز، جنگ نیست
صحبت از یک تن، ده تن، صدتن نیست
صحبت از یک روز، یک شب، یک وطن نیست
خسته ایم از خبر، از گزارش ، از آمار
خسته ایم از عدد، از رقم، از نمودار
سرتاسر هوا شده تشییع
سرتا سر زمین شده گورستان
حالا بیا و ببین چه راحت است مردن
حالا بیا و بگو ” چه وحشتناک است ماندن”
تمرین شماره ۷
ماه دوم
تجدبه من از مونولوگ خوانی: تجربه جالبی بود. احساس میکردم که کسی کنارم نشسته است و با من راجع به زندگیش صحبت میکند. من تمام چیز هایی را که میگفت تصور میکردم. تا قبل از این تمرین نمیدانستم مونولوگ چیست اما انجام این تمرین باعث شد تا متوجه معنی مونولوگ شوم.
رمان های من:
قتل به سبک انگلیسی
دوتا خفن ۱و ۲ و ۴
من پنیرم
و…
من احساس میکنم رمان های بیشتری داشتم اما همه را به کتابخانه اهدا کردم😅
ماه دوم: تمرین 5: قسمت 1: مقایسه روایت اولیه و نسخه نهایی داستان سه شنبه خیس: بیزن نجدی
با سلام. من با خواندن نسخه اولیه داستان سه شنبه خیس بیشتر با سبک و زبان آقای نجدی ارتباط برقرار کردم زیرا متن اولیه مختص نویسنده بود از نظر گسست های زمانی و مکانی و تو در تویی روایات و برگشت های ناگهانی ملیحه که در گذشته و آینده در نوسان بود. ( مثل همه پر سوناژهای بیژن نجدی )
و در مورد چتر که نشان از حامی ملیحه (پدر) که در طی داستان شکسته می شود و نشان از جانداری اشیاء دارد.
و تصویرات داستان را از جزء به کل تبدیل و روایت می کند. در روایت اول این حس را داشتم که ملیحه و دیگران منتظر آزادی عزیزانشون از اسارت بودند در صورتی که در روایت بعد گویا داستان با زندان اوین پیدا می کند و ملیحه و دیگران در انتظار آزادی زندانی خودشان بودند. که در روایت اول با توجه به سن ملیحه که 35 ساله بود می شد توجیه کرد که منتظر برگشت در نسخه اول سالک و آبله و گواتر و غمباد به کک و مک در نسخه نهایی تبدیل شده. در نسخه نهایی جملات مدرن کمتر دیده می شود که مدرن و ساختار داستان شعر نجدی بیشتر در نسخه اولیه به چشم می خورد که سبک سیاق کار اوست. در اولیه لفظ “حاج خانم” آمده که حس او به “امیر حسین” را به عنوان یک نوه در من ایجاد کرد. از نظر سنی و در داستان نهایی حس “خانم” بعنوان امیر حسین را به صورت پسرش در من تداعی کرد. محتوای داستان بنظرم بعد از ویرایش تبدیل به داستانی با محتوا و سوژه دگر تبدیل شده. هر چند زبان داستان در اولی کوبنده و غمناک بود در برابر زبان نهایی که شسته و رفته و منظم بود احساس همزاد پنداری من با ملیحه در اولیه ملموس تر و نزدیک تر بود. می شد گفت داستانی بود با یک اسم مشترک ولی مسیری جدا از هم. در اولیه جریانات ملموس تر و در نهایی عینی تر بودند. در کل من حقیرکی باشم که راجع به استاد بزرگ بنیانگذار سبکی نو را در ادبیات ایران و جهان نظر بدهم.
ماه دوم: تمرین چهارم
1. مادر از بس جان نداشت مرد.
2. ثروت بهتر از علم است چون با ثروت می شود مدرک چاپ شده علم را خرید ولی با علم نمی شود پول چاپ کرد.
3. دیوارها برای کوبیدن محکم سر به آنها برقرارند.
4. دستی رو که نمی توانی ببوسی گاز بگیر قبل از اینکه محکم به سرت بزند.
5. روی دیوار حاشا پر از شعارهای دروغ مصلحتی نوشته شده
6. تو دوره کرونایی بخاطر وسوسه شدن دهان، برای خوردن دست ها باید با صابون و شستن تاوان پس بدهند.
7. اگه از زندگی بخاطر فقر و ناداری افسرده شده ای خوب ماسک نزن. لعنتی دل بکن و بمیر دیگه.
8. یه بار واسه همیشه تو دریای خدا غرق شو تا واسه همیشه نجات پیدا کنی.
9. وقتی زیادی سکوت را جدی و تحویل نگیری، یکهو با فریادش خودش را از حلقومت آزاد می کند.
10. بی مروت رویایت را آنقدر معطل کردی تا زیر سرم به کما رفت و در کما پیر شد و مرد.
استاد چون دسترسی به کتابهای جملات قصار نداشتم سعی کردم اینها را از خودم بنویسم. امیدوارم درست تمرین را نوشته باشم.
تمرین دوازدهم .
قسمت ۱.
در قصه مرد گرفتار مسیر او از خوشبختی شروع میشود و به خوشبختی در سطح بالاتری ختم می شود که مردم را به خواندن تشویق کند. قصه آشنایی پسری با دختری در یک روز عادی شروع میشود، مسیر به سمت خوشبختی میرود و بعد به سمت بدبختی میرود که همان بدشانسی است و درباره به سمت خوشبختی میرود.
سیندرلا مسیر او بدبختی به سمت خوشبختی بینهایت است.
کافکا مسیر او از بدبختی به سمت بدبختی بینهایت است. هملت همانند سیندرلا است فقط جنسیت فرق می کند.
در دنیای واقعیت هم سرنوشت خوب وجود دارد هم سرنوشت بد وجود دارد ما نباید خوشبین باشیم و فقط به پایان خوش علاقمند باشیم. چون دردی را دوا نمی کند. مهم این است که از پیروزیها و شکستها درس زندگی بیاموزیم و قضاوت بر عهده خود ما گذاشته شده است.
تقلید از هر کسی برای مدتی طولانی هم کار آسانی نیست.
قسمت دو.
طنز نباید آبکی باشد من به طنزی علاقه دارم که باعث خنده باشد با هم بخندیم نه به هم بخندیم. خنده ای که در پس آن اندیشه ای باشد. خنده باید باعث آرامش شود و شادی و مهربانی بیاورد اما خنده بی دلیل خوب نیست و در شان انسان هم نیست. طنز باید مشکلات جامعه را بیان کند و نهادهای مسئول را در قالب شوخی زیر سئوال ببرد. تا مردم احساس کنند نظراتشان شنیده میشود نه اینکه نویسنده بترسد مسائلی را بیان کند که نشان دهنده فساد در نهادها است.
قسمت ۳.
طنزهای عبید زاکانی.
• تمرین 1
عشق احتیاج به رشد در پرتوی تواضع دارد آدمی اما، با عشق رشد میکند بزرگ میشود و روحش عظمت می یابد.
در عشق، عاشق و معشوق پا به پای یکدیگر بالنده می شوند و به بلوغ روحی و شخصیتی می رسند.
در برابر معشوق باید به وجود خود به دید فروتنی نگریست و در برابر آن از خاکستر نیز کمتر بود، چون وجود عشق دگر خواهی را در مرزهای خودخواهی میخواهد، عشق کاری میکند که وجود او را بیشتر از وجود خود میخواهی و جان او را مقدم بر جان خود میدانی و این فداکاری است در برابر وجود معشوق که درس انسانیت به بشریت می آموزد.
عشق واژه ای است که تمام خصایص نیک آدمیت را در خود جای داده.
عشق آدمی را تبدیل به انسانِ نامیرایی میکند که در آن کلمه ی متعالی، تا ابد جاودان خواهد ماند.
وقتی انسان عشقِ خود را در پهنه ی کاغذ سفید به تصویر میکشد، واژه ها عاشق یکدیگر میشوند و با هم به شادمانی بر میخیزند و پایکوبی میکنند، هر خشونتی از دنیای واژگان رخت برمیبندد، و واژگان مسحور پرتوی خیره کننده ی نور عشق میشوند.
وقتی عاشق میشوی، معشوق تو در دیدگان تو زیبایی محض است، زیبایی اوست، و اینگونه در تمام زیبایی های جهان و طبیعت، جاری و روان میگردد به هرجا که بنگری او را میبینی و همه جا نشان از زیبایی معشوق دارد.
انسان زمینی تنها با عشق واقعی است که طریقت متعالی شدن را می آموزد. عشق از تو فداکاری میخواهد، از تو فروتنی، بخشندگی، مهربانی و شفقت میخواهد، همه ی اینها گوهره ی یک انسان برتر است.
در دلبستگی خشونت جای ندارد، عشق پذیرش بی قید و شرط معشوق است همانجوری که هست نه آن جوری که گمان میکنی باید باشد.
عشق معشوق را زیبا می انگارد، با تمام کاستی ها و عیب هایش او را همان گونه که هست دوست میدارد .
عشق عامل رستگاری عاشق و معشوق است، باعث جاری شدن انسانیت مضاعف درون رگهایشان میشود خالی ماندن سنگر عشق، خالی ماندن سنگر بشریت است.
عشق خورشیدی است که با فروغ و روشنایی خویش، جنبه های انسانی و خوب آدمی را روشن میکند، عشق احترام و موهبت میآورد.
ولی اینک انسان رسم عاشقی را فراموش کرده است، عشق را با خودخواهی مخلوط کرده و با خشونت ترکیب ساخته و جفا و گزند را چاشنی آن نموده است.
عشق را با ظلم و ستم آمیزش داده و آن را تبدیل به لجنی متعفن کرده تا آن را دستمایه ی غرایض پلید خود کند و روح معصومش را ناپاک جلوه دهد.
تنها خود انسان است که میتواند روح منزه عشق را دوباره در وجود خود بدمد و خویش را نجات دهد و به رستگاری برسد.
تمرین دوم _ ماه دوم
۱. تایید حسی ترجمه ها روی شما (کدام یک احساسات شما را بیشتر بر انگیخت؟)
_ در ترجمه ی سروژ استپانیان بهتر تصویرسازی و همچنین فضاسازی شده است
۲. سادگی و زیبایی ترجمه ها ( کدام یک از ترجمه ها را ساده تر و زیبا تر می دانید چرا؟)
_ ترجمه سروژ استپانیان را بیشتر از همه دوست داشتم زبان داستان خوب و روان و مترجم در انتخاب کلمات خلاقیت بیشتری به کار برده است در ترجمه های دیگر، داستان تا حدودی به صورت کلی گویی پیش رفته اما در این ترجمه به خوبی تصویرسازی شده است همچنین فضا سازی که از عناصر مهم داستان هست ، چون باعث ارتباط بهتر مخاطب با داستان میشود.
۳. نظر خود را درباره داستان با جزئیات استدلال کنید
_ در کل داستان جالب و زیبایی است « بانویی با سگ کوچکش» داستانی سرراست و روان هست پایان داستان باز می باشد هیجان خاصی ندارد تنها گره افکنی در داستان فکر می کنم عاشق شدن گروف باشد که در ارتباطات قبلی اش چنین اتفاقی برای او نیفتاده بود برعکس باعث شده بود به جنس مخالف دید خوبی هم نداشته باشد،
پیرنگ ( زنجیره علت و معلول ) در این ترجمه بهتر از ترجمههای دیگر بود دیالوگ هایی که در داستان بین دو شخصیت اصلی رد و بدل میشود کسل کننده نیست و در حد اطلاعاتی ست که در پیشبرد داستان اهمیت دارد دیالوگ در کنار اطلاعات گاهاً توصیفی از یکنواختی داستان جلوگیری کرده است.
۴. برخی جملات داستان را انتخاب کنید و هر چهار ترجمه را در کنار هم بنویسید و مقایسه کنید
مقایسه ی یک
* ترجمه ی اول ( امیر رحیمی)
در اوراندا روی نیمکتی نزدیک کلیسا نشستند به دریا نگاه کردند و خاموش بودند یالتا به زحمت از میان مه صبحگاهی دیده میشد بر قله کوه ابرهای سپید بی حرکت ایستاده بودند برگهای درختان حرکتی نداشتند
* ترجمه دوم ( حمیدرضا آتش برآب)
در آریاندا روی نیمکتی نزدیک کلیسا نشستند و قصبه آگورا را که زیر پایشان بود تماشا کردند ساکت بودند یالتا از میان مه و ابر صبحگاهی به زحمت دیده می شد روی قله ی کوه ها ابر سفید بی حرکت ایستاده بود برگ از برگ نمی جنبید
* ترجمه ی سوم ( سیمین دانشور )
در آریاندا روی نیمکتی نشستند که از کلیسا فاصلهای نداشت به دریا نگاه کردند و ساکت بودند یالتا از پشت مه صبحگاهی به سختی به چشم میآمد تپه ها کفنی از ابرهای سفید بیحرکت بر سر انداخته بودند و برگهای درختان اصلاً تکان نمیخورد
* ترجمه چهارم ( سروژ استپانیان )
به آرئاندا که رسیدند نزدیک کلیسا روی نیمکتی نشستند از آن بالا به دریا چشم دوختند و سکوت اختیار کردند یالتا از ورای مه صبحگاهی به زحمت دیده می شد ابرهای سفید بر فراز کوهها خیمه زده بودند برگی بر درختی نمی جنبید
// ترجمه اول و دوم تقریباً شبیه هستند ترجمه سوم زیبا تر و ساده تر و ترجمه ی آخر از ترجمه های دیگر زیباتر، تصویرسازی و انتخاب کلمات بهتر هست//
مقایسه ی دو
* ترجمه ی اول ( امیر رحیمی )
به گروف گفت « خوب شد که اینجا را ترک می کنم سرنوشت این طور می خواهد » با گروف به ایستگاه رفتند سواری تمام روز طول کشید سوار قطار سریع السیر شد و وقتی زنگ دوم را زدند گفت « بگذار باز هم به تو نگاه کنم…. باز هم ، خب دیگر »
* ترجمه دوم ( حمیدرضا آتش برآب )
این که باید بروم خوب است سرنوشت این طور خواسته کالسکه گرفت گروف هم مشایعتش می کرد تمام روز را با کالسکه رفتند تا به ایستگاه راهآهن برسند وقتی آنا گی یونا داشت پا به واگن قطار سریع السیر می گذاشت و دیگر سوت دوم را هم زده بودند گفت « بگذار باز هم نگاهتان کنم یک بار دیگر نگاهتان کنم »
* ترجمه ی سوم ( سیمین دانشور )
به گروف گفت خیلی خوب شد که من میروم تقدیر چنین است هر دو سوار درشکه شدند تمام روز گردش کردند وقتی وارد ایستگاه شدند و او در کوپه یک ترن سریع و السیر جا گرفت و زنگ دوم طنین انداخت گفت « بگذار یک بار دیگر به تو نگاه کنم ، یک نظر دیگر ، همینطور که هستی ببینمت
* ترجمه ی چهارم ( سروز استپانیان )
چه خوب شد که بر میگردم خانه این حکم تقدیر است کالسکه گرفتند نرم نرمک راندند تا به ایستگاه راهآهن رسیدند هنگامی که زنگ دوم قطار را زدند و آنا می خواست سوار واگن شود رو کرد به گروف و گفت بگذارید باز هم نگاه تان کنم بازهم ببینمتان همینطور که هستید تماشاتان کنم
// ترجمه های اول ، دوم و سوم : در جمله های « سواری تمام روز طول کشید » ،
« تمام روز را با کالسکه رفتند » و « هر دو سوار درشکه شدند تمام روز گردش کردند » انتخاب کلمات به خوبی صورت نگرفته ترجمه ی آخر به زیبایی تصویرسازی شده است همچنین کاربرد کلمه ی تماشا تان از زبان داستان دور است کلمه سریع السیر عربی میباشد
به نام یگانه معبود بی همتا…
تمرین شماره شش
ماه دوم
۱: من در این تمرین بخش کوچکی از کتابم را با دیدگاه دوم شخص نوشتم اما نمیدانم درست است یا نه😅
نفس هایی ناآشنا را بالای سرت احساس میکنی
صبر کن! کمی آشناست
درد میکشی و بدنت به شدت میسوزد
بلند آه میکشی
آهی از روی درد… از روی درد خیانت
زیر چشمانت کبود هستند و پف دارند.
نمیتوانی چیزی را ببینی
تو سوخته بودی!
درآتش… در آتش خشم… درآتش توطئه…
صدای مدری جوان از بالای سرت میآید:
کریستین! تو هوشیار شدی! بچه ها! رییس اهارت به هوش اومدن!
نمیتوانستی چیزی بگویی. چیزی بپرسی…
بگویی: تونستید ویولن رو بدزدید؟
توماس و فرانسیس! شما مسئول کشتن دانیل هستید!
جیمز! دازای رو به خودت میسپارم! هر جور دوست داری از دستش حلاص شو!
اما افسوس! تو حتی نمیتوانستی بگویی:
کسی میدونه خواهر من کجاست؟
فهرست داستان های بلند من:
یک شب فاصله
درخت دروغ
سه بار خوش شانسی
موریارتی
خانه ابریشمی
سیرک میراندا
باهوش
معمای چشملندن
هدیه سیزده سالگی جرمی فینک
شرلوک هولمز علیه دراکولا
کبوتر های وحشی
مدرسه جاسوسی
ماه ٢ تمرين ٦:
آخر چرا باید وارد آتش بشوم؟ به خود می گویی و وارد می شوی.
وارد آن خود می شوی .. وارد تاریکی و تنهایی می شوی.. وارد بی کسی می شوی.. وارد آوارگی
در این دنیایی که همه چیز به هم آمیخته و مکمّل هم اند.. و تو ای که نمی دانی و ندانی و نادانی .. فقط باید با نفهمیدن انس گرفت و پیش رفت و سؤال کرد و با بی جوابی سازگار شد..
جواب خودت را خودت دادی؛
شاید!
ترانه ای تو را یاد خودش می اندازد.. مرهمی باد بهر دلت:
To walk into hell for a heavenly reason
پیش می روی و صدای جانبی بکرْ خودش را به گوش تو می رساند که من می خواهم از این دیوار عبور کنم .. یا نفوذ! دیگر حول آن قدم نمی زنم.. نگاه نمی اندازم.. مشت نمی کوبم.. بلکه آن را می کوبانم یا ویرانه ام را.
در آیینه های آتش خودی می بینی.. بی صوت و صورت
دیگر از هستی اثری نیست
و اثری از سببت نیست
آن سبب پیش از همه ى تو در آتش شیرجه زد.
احساسات بیدار می شوند.. و مغزِ منفعلت فریاد کشان از تو اطاعت می کند.
و تو پیش می روی..
و تمام سلول هایِ آشنایت در مقابلت قیام می کنند. اما الآن نظرْ نظرِ توست.
هرچند تو برای خودت دیگر نمایان نیستی. دیگر معلوم نیست اگر این تویی که پیش می روی یا زبانه های آتشند که می وزند و به محتوای خود شکلی می دهند.
شاید هضم شدی!
دیگر متعلق به خودت نیستی.
و ناگهان نور
ناگهان سکوت.. و سکون
ناگهان در دامانِ بیداری
ناگهان رنگ ها پر رنگ ترند
ناگهان سلامتی
و کاملی
ناگهان برقراری
و هستی
ناگهان آزادی.. آزاد.
/
كتاب داستان بلند ندارم!
به نام یگانه معبود بی همتا
تمرین شماره پنج
من در این دو نسخه ۳ تفاوت شاخص دیدم:
۱: اولین تفاوت شاخص در این دو نسخه تفاوت در تعداد صفحات بود:
صفحات نسخه اولیه کمتر از نسخه نهایی بود وکمتر از آن
توصیف مکان و اشخاص را داشت.
دومین تفاوت ، تفاوت در گفت و گو ها بود.
نسخه اولیه گفت و گو های کمتری داشت.
سومین تفاوت، تفاوت در نامگذاری ها بود:
به عنوان مثال در نسخه اولیه، باد چادر ملیحه را میکشید اما در نسخه نهایی، پاییز آن کار را میکرد.
مجموعه داستان های من :
خسوف
میترسم یادت برود دوست داشتی
تمرین۶ .ماه دوم .
۱. زاویه دید دوم شخص
آواز مبهم گنجشکان از درخت سیب حیاط تا گوش تو میرقصد .پلک سمت چپت کمی باز میشود . خورشید بی رمق پاییز ،از لابلای پرده ی اتاق قصد ورود دارد . پرده نورش را تنگ در آغوش گرفته است .آواز گنجشکان واضح تر میشود .مردمک چشمت تمنای بسته ماندن دارد و ذهنت شوق بیدار شدن . بالاخره چشمت را باز میکنی اشعه ای از آغوش پرده رها شده و بر منظره ی روی دیوار میتابد . سفید پوش روی دیوار دسته گل. سفیدش را به سمتت گرفته و همراه کلبه و درخت به تو لبخند زده و صبح بخیر میگویند . به منظره میروی .نگهبان باغ در را باز می کند و میرقصد .فیلمبردار عقب عقب ، جلو میرود و تو در مقابلش به جلو گام بر میداری . تو محو درختان و منظره ای و او محو تو . دنباله ی لباس سفیدت برگ های فرود امده بر زمین را با خود همراه میسازد . مردی در کنارت گام بر میدارد و تو همچنان به جلو قدم میگذاری به دنیای ناشناخته ی پیش رو ، به دنیایی که با جنجال عکاس و فلاش دوربینش آغاز می شود ، دنیایی که در سرآغازش تو را به تصویر می کشند ….
۲. داستانهای بلند کتابخانه
ابله
برادران کارامازوف
رستاخیز
نفوس مرده
دنیای سوفی
ملت عشق
صدسال تنهایی
تمرین 8 ماه دوم
سایه هااز محمود کیانوش
دیدم كه تنها می روی، سر در گریبان،
دستان به پهلوها فروافتاده، خاموش،
چشمان نگاهی ریخته آزرده بر خاک،
یك سایۀ آشفته، بی سامان، فراموش.
گفتم: »كجا؟«
گفتی: »به جایی نیست راهی!
با دل همه بیگانه، امّا با زبانها،
از بی خودی یا نا امیدی،
یا اضطرابی كهنه، گویای تسّال؛
خود خوب می دانی كه در این جنگلِ خوف
هرگز نمی یابی پناهی!«
در خود فرو رفتم گرفتار و پشیمان،
از جست و جوی همزبان ماندم كه ماندم؛
دستان به پهلوها فرو افتاده، خاموش
خطّ قدمهای تو را بر خاک خواندم.
گویی كه می گفتی: »میندیش،
ما رهروان، بیگانه های همزبانیم؛
از سایه های یكدگر ترسان، ولی باز
در وحشت از تنهایی خویش
با سایه های یكدگر همداستانیم؛
جز گشتن و بیهوده گشتن چاره ای نیست؛
هستیم و در هستی همه گمگشتگانیم!«
حسی که من ازاین شعر پیدا کردم این بود که بشریت در سرگشتگی و حیرانی به دنبال حقیقت سر درگم است از وحشت وهزاس بی هم زبانی ،درتردید ودودلی ویاس اسیر گشته و این حالت درتمام هستی نمایان است واینکه شاید در غزبت بی همزبانی با بیگانه ای هم دل بشود راه نجاتی پیدا کرد وبشر بیشتر نیازش همدلی است تا همزبانی همدلی از همزبانی خوشتر است را شاید بشود مصداق این شعرزیبا تصور کرد
فهرست کتابهای غیر داستانی من
سرنی از عبدالحسین زرین کوب
فتح ربانی ،چنته،از محمد تامحمد ،پدیده های فکر ، دین چیست وبرای کیست ، درباره سماع، فیه مافیه،تذکره الاولیاء،از خاک تا خاکسار ،
تاریخچه پیدایش تصوف وعرفان ، موج سوم ،منازل الاخره ، رساله لب الباب ف رساله سیروسلوک ، مناجات باطنی ، مراقبه ، مدیتیشن ، هفت عادت مردمان موثر، زندگی نزیسته ات را زندگی کن ، زندگی دومت زمانی اغاز میشود که بفهمی فقط یک زندگی داری، معجزه ذهن برای رسیدن به ارزوها، بنویس تا اتفاق بیافتد، بهانه ممنوع ، چهار اثر از اسکاول شین ،وضعیت اخر،دفتر سبز سخن ، تفسیر قران از علامه طبا طبایی
فرهنگ داستان نویسان،موسیقی شفابخش ،حق نوشتن ،رویاها،لذت خواندن در عصر حواس پرتی، کارگاه نویسندگی، تا میتوانی بنویس، نوشتن خلاق ،.زندگی شما یک کتاب است
تمرین درس دهم / قسمت اول
آنچه که از جستار نویسنده منتشر آموختم این بود که نویسنده منتشر همه چیز هست و هیچ چیز نیست. نویسنده منتشر فکر می کند نویسنده است ولی نویسنده نیست. نویسنده منتشر فکر می کند همه چیز را می شناسد و به همه چیز آگاهی دار ولی در عمل نه چیزی از نویسندگی می شناسد و نه چیزی می داند. شاید دقیقا همین متن هایی که طی دو ماه اخیر در قالب نویسندگی صبحگاهی و هزار کلمه نوشته ام خصوصیات همین نویسنده منتشر را دارد. یعنی اینکه من هم نویسنده منتشر بوده ام که متن هایم و نوشتن هایم فقط برای سیاه کردن صفحه به درد می خورده است و لاغیر. یعنی هیچ ارزش دیگری نداشته است.
و امروز تمام ویژگی های نویسنده منتشر را برای خودم یادداشت کرده ام تا از آن ها پرهیز کنم و بتوانم به گونه ای بنویسم که به نویسنده واقعی نزدیک شوم.
تمرین درس دهم / قسمت دوم
در لیست کتاب های کتابخانه به جز کتاب تا می توانی بنویس کتاب دیگری موجود نمی باشد.
تمرین 4 ماه دوم
1- اگر نمی توانی حال کسی را بهتر کنی، حداقل می توانی دهانت را ببندی و ساکت بنشینی.
2- هر کس که می گوید من انتقادپذیرم، به وضوح تاحدودی دارد دروغ می گوید.
3- حماقت و بیشعوری بعضی افراد، ته مانده ی امید را هم از آدم می گیرد.
4- ما در جامعه ای داریم زندگی می کنیم که همه برای توقع های خودخواهانه ی خود به ما نزدیک می شوند.
5- هر چه مسئولیت پذیرتر، دلسوزتر و پرکارتر باشی سطح نارضایتی دیگران نسبت به تو بیشتر خواهد بود.
6- سطح درک و فهم ربطی به تحصیلات ندارد، چقدر نا امید کننده.
7- هیچکس نمی تواند عاشق تو باشد، جز خودت. این روزها عشق مادرها به فرزندانشان هم مثل سابق نیست.
8- ما در زندگی خود در انتخاب پدر و مادرمان نقشی نداشته ایم. خب که چه؟ انگار در تمام چیزهایی که حق انتخاب داشتیم چه حرکت فوق العاده ای انجام داده ایم؟!
9- فضای مجازی، تریبونی آزاد برای به نمایش گذاشتن خنده های دروغین ما آدم های بی پناه.
10- آن حس رضایت و خشنودی که از نقض قوانین بوجود می آید از اجرای آن نمی آید.
ماه دوم-تمرین شماره ده-بخش دوم
کتاب های آموزش نویسندگی یک آرینا!
-حرکت در مه/محمد حسین شهسواری
-همه چیز درباره نویسندگی خلاق/چارلی شولمن،کرول وایتلی
-قلمت را بردار،رازهای دنیای نویسندگان ،قلمت را بردار/ام البنین عباس زاده ((کتاب ها صفحات کمی دارد و برای نویسندگی در سنین پایین تر می باشد ))
درس دهم
یکی از مهمترین نکاتی که جستار نویسنده منتشر آموختم این بود که صرف اینکه کتابی را به چاپ برسانیم، داستانی را بنویسیم و نشر دهیم، نویسنده نیستیم و اگر اصول و ساختار نوشتن را در آن رعایت نکنیم نه تنها در رشد هنر داستان نویسی که تاریخچه ای هم ندارد نکرده ایم، بلکه آن را به بیراهه می کشانیم و چه بسا تقلید های کورکورانه که از اثار نویسنده های منتشر می شود و دیوار را تا ثریا کج می کند.
فهرست رمان های کتابخانه من
دختری که رهایش کردی اثر جوجو مویز ترجمه کتایون اسماعیلی
من پیش از تو وپس از تو جو جو مویز ترجمه مریم مفتاحی
چراغ ها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد دنیای سوفی بوستین گردر
خاطرات خانه مردگان از داستا یوفسکی
عادت می کنیم از زویا پیرزاد
برادران کارامازوفازداستایوفسکی
صدسال تنهایی از مار کز
عشق سالهای وبا از مارکز
پله پله تا ملاقات خدا ازدکتر زرین کوب
مولانا وطوفان شمس عطالله تدین
ملت عشق از الیف شافاک
اخرین حجاب از رشاد فیلد
وداع با اسلحه داستا یوفسکی
قمار باز داستایوفسکی
خواجه تاجدار از دکتر زرین کوب
سقوط قسطنطنیهاثر میا والتاری وترجمه ذبیح الله منصوری
انا کارنینا از تولستوی و ترجمه.سروش حبیبی
بینوایان ویکتور هوگو
کلبه عمو تام هریت بیچر استو
برباد رفته مار گارت میچل واسکارلت اثر الکساندر ریپلی
تمرین درس هفتم
به نظرم این داستان با ااینکه داستان بلند وطولانی هست میشود از هر بخشش یک داستان استخراج کرد یعنی شخصیت اصلی دارد قسمتهایی از زندگیش را تعریف میکند که هرجایی از داستان میشود ان را بست و موضوعات در عین وابستگی مساقل هم هستند .
نکته جالب توجه اینکه ادبیات داستان ویا نثر نویسنده سبک خاصی از گویش است که به قولی داش مشدی است وتسلط نویسنده بر این لحن هست شاید نوشتن این همه جزئیات با این لحن در نظر اکل کار راحتی باشد ولی به نظرمن خیلی سخت است حتی در جزئی ترین گفتگوهایش این لحن رعایت میشود لحن کوچه بازاری لات مآبانه ای که خیلی از اصطلاحات را برای فهمیدنش چند بار باید خواند به نظرم اکبر شیراز شخصیت جالبی دارد واینکه به تنهایی همه نقش ها را در تعریف کردن خودش اجرا میکند کار سختی است به هر حال نویسنده در اینکه خواننده خودش را دران فضا حس بکند کاملا موفق بوده .
تمرین پانزدهم:
بعد از خواندن مطلب شکارچی کتاب اول به یک چیز فکر کردم: خوش به حال نوح!
و بعد که دیدم خیالی بیش نیست دوباره به دغدغهی همیشگیام برگشتم: مدیریت زمان
به نظرم در این اوضاع رشد سرطانی چاپ کتاب (که به طرز متناقضی هم خوب است و هم بد) راهی جز داشتن چند دوست حرفهای کتابخوان وجود ندارد. دوستانی که با شیوه تفکر، نوع بینش و سبک زندگیشان آشنا باشی.
یا باید حرص و ولع خواندن چیزهای جدید را در خودت کنترل کنی یا واحدِ زمانِ روزمره زندگیات را از ساعت و دقیقه به ثانیه تغییر بدهی و از ذرهذرهاش بهره ببری.
نباید رابطهی کتابخوان با کتاب، یک نوع رابطهی مرید و مرادطور باشد. هیچ کتابی آنقدر کامل نیست. تلاش برای انقلت آوردن میتواند سطح فهم ما از کتاب را افزایش دهد و یا حتی دریچهی جدیدی به روی ما باز کند. گاهی با جسارت، نه از سر بلاهت با نویسنده مخالفت کنیم.
تندخوانی، کندخوانی، چندباره خوانی، تا نصفه خوانی، همه را تمرین کنیم. روزی به کارمان میآیند.
بیش از این هرچه بنویسم تکرار مطالب آن مقاله است.
2. سوال راحتی است، اما پاسخ دادن به آن کمی دشوار است. نگاهی به کتابخانهام انداختم اما نتوانستم انتخاب کنم. احساس میکنم هنوز “بهترین کتابی که خواندهام” را نخواندهام.
تمرین ۵.۱ تفاوتهای نسخه اولیه و نهایی داستان سه شنبه خیس بیژن نجدی
سبک داستان بیژن نجدی سبکی شاعرانه است و این شاعرانگی به رقم وجود در نسخه اولیه ، در نسخه نهایی داستان بسیار ممتاز است . نسخه نهایی سراسر تصویر است و در آن مرز میان واقعیت و رویا چنان نزدیک است که گاهی خیال ملیحه را واقعیت می پنداشتم . نویسنده در نسخه اولیه آزادی اسرای جنگ را متصور شده است اما درنسخه نهایی تصمیم گرفته است داستان را به موقعیت خانواده ها ی زندانیان سیاسی قبل از سال ۵۷ و ازادی آنان اختصاص دهد . چتر در این داستان نماد آرامش و اطمینان است و در نسخه نهایی داستان این نمادگرایی پررنگ تر است . قبل از حوادث جلو در زندان ، چتر در دست خانم و تکیه گاه اوست و پس از رسیدن خانم به پسرش ، چتر به ملیحه سپرده میشود و ملیحه آن (چتر) را پدر خود تصور میکند و در رویا و خیال همراه پدر (چتر) راهی خانه میشود .استفاده ی بجا از استعاره و سمبولیسم و ارایه های ادبی بکاررفته در نسخه نهایی ست که داستان را زیبا و شفاف تر از نسخه اولیه ساخته است .پایان داستان در نسخه نهایی غلبه ی واقعیت بر رویاست و ملیحه با این واقعیت که پدر مرده است چتر را رها میکند و چتر مانند پدرش بی صدا میمیرد و رویای حضور پدر به واقعیت مرگ او می پیوندد .در نسخه نهایی داستان ، پیوستگی منظم تری بین حوادث و پاراگرافهای داستان وجود دارد .
تمرین ۵۰۲ .داستانهای کوتاه کتابخانه ام بسیار کم است یک مجموعه داستان از چخوف و چند داستان کوتاه دیگر
دوئل
همسرش
بانویی باسگش
انگور فرنگی
سخت گیر
روستاییان
فرشته
معلم زبان روسی
وحشت
عشق پرتردید
شازده کوچولو
ناطور دشت
گاوخونی
خسرو وشیرین
تمرین 4
بهترین وسیله برای پرواز در دنیای خیال، قالیچه ی کف اتاق خواب است، نه هواپیما.
نویسنده کسی است که می تواند قلم را در دستش نگه دارد.
زندگی حاصل جمع روزهای سخت متمادی است که مجبوریم آنها را بگذرانیم تا تمام شوند.
احمقانه ترین انتساب عنوان در تمام طول تاریخ، عنوان اشرف مخلوقات برای انسان است.
بزرگترین اختراع بشر پیتزا است، نه چرخ.
منطق، بیش از هر چیز دیگری، در هنر جاری است.
تمرین 8-ماه دوم
حس خودم از شهر” چه وحشتناک است مردن” محمود کیانوش
درمیان شعر هر شاعری هست
دردی از روزهای سرد یک سال
درد جنگ ، درد سیل، درد لرزیدن
درد توپ، درد رعد، دردی از آوار
آه، اما در اکنون این تاریخ
صحبت از یک تن، ده تن، صد تن نیست
صحبت از یک روز، یک شب، یک وطن نیست
صحبت از انتقام، آز و جنگ نیست
خسته ایم از خبر، از گزارش، از آمار
خسته ایم از عدد، از رقم، از نمودار
خسته ایم از نرفتن ، از ندیدن، از ابهام
سرتاسر هوا شده تشییع
سرتا سر زمین شده گورستان
حالا ، بیا ببین و بگو
چه راحت است مردن
حالا، بیا ببین و بگو
چه وحشتناک است ماندن
مجموعه کتاب های شعر من:
دیوان پروین اعتصامی
مثنوی معنوی
منطق الطیر
الهی نامه
یک اسمان پرنده/فریدون مشیری
سهراب سپهری
تمرین درس نهم ماه دوم:
۱- بعد از خواندن درس جستار در سایت و در ادامهی آن، خواندن جستار «محمد قائد» احساس کردم دوباره درس ریاضی و فیزیک را میخوانم، با حل تمرین! مثل این بود که دبیر، فرمول را آموزش داده و بعد از آن مثالی برایمان حل کرده تا درس را کامل متوجه شویم!
چرا این احساس را داشتم؟ چون تقریباً همهی نکات درس جستار که استاد کلانتری توضیح داده بودند را در جستار «بریان میدیدم» محمد قائد، یافتم!
مشاهداتش را درباره موضوعی به این سادگی (که شاید هیچگاه برای شخص من تا به حال مهم نبوده) آنقدر واضح و جذاب نوشته است، گویی ما در کنار محمد قائد ایستادهایم در آن صحنه و در آن لحظهی خاص!
مسئلهی دیگری که باعث حیرت بیش از پیش من شد، گستردگی توضیحات یا گستردگی چشم انداز بحث دربارهی چنین موضوعی بود. محمد قائد چنان جدی به این موضوع پرداخته بود، گویی موضوعی مهمتر از آن در دنیا وجود ندارد! اما در عین حال با استفاده از بعضی جملات، گاهی طنز و گاهی توضیحی در پرانتز و تعریف خاطرات و تجربههایش از خشک شدن فضای نوشتن جلوگیریکرده است.
نکتهی جذاب دیگر این جستار برای من تعداد زیاد کلمات و ترکیبات زیبا، جدید و جذابی بود که محمد قائد استفاده کرده بود! همین امر باعث شد به اندازهی چند صفحه کلمهداری و جمله برداری از این جستار انجام دهم.
یکی دیگر از زیباییهای خواندن این جستار برای من، همسویی با بعضی نظرات محمد قائد و غیر همسویی در برخی دیگر از نظراتش بود، که حتی در خواندن بعضی جملات، خانواده را نیز شریک لذت بردن از خواندن جستار کردم و همگی با هم خندیدیم، به خاطرهای که از اولین بار مرغابی خوردنمان، همین چند روز پیش داشتیم و اشارهی دقیق محمد قائد به همان سوژهی خندهی ما از مرغابی خوردن! آنجا که درباره مرغابی نوشته: «نسبت استخوان به گوشت بسیار پرچربش عیالواری نیست و با آن مشکل بتوان به اندازهی یک مرغ معمولی، شکم خانوادهی پرجمعیت را سیر کرد».
و یا آنجا که نوشته بود: « غذایی که ذرهای شیرین باشد برایم بسیار نامطبوع است»، و من در حالیکه فسنجان شیرین و قند عسلی مادر عزیزم را قاشق قاشق نوش جان می کردم، این جمله را خواندم و با عرض معذرت، «بی سلیقه»ای زیرزبانی تقدیم محمد قائد کردم!🤐
اما در انتها باید نکتهای را بگویم که شاید برایتان جای تعجب باشد! من بعضی از قسمتهای این جستار را به درستی متوجه نشدم و نمیتوانستم ربط بعضی جملههای پشت سر هم نوشته شده را به همدیگر متوجه شوم!
به نظرتان این مشکل من با خواندن جستارهای بیشتر برطرف می شود؟ یا مشکل، حادتر از این حرفهاست استاد کلانتری عزیز؟!
۲- دعوا سرِ اولویت است/ جای خالی عباس/نفحات نفت/و…
کتابهای تربیت فرزند در دسته بندی مقاله و جستار قرار می گیرند استاد؟ (کتابخانهی من پر از این کتابهاست)
ژنده باد راضیه خانم عزیز و خوش ذوق
زیبا نوشتید.
ممنون از لطف تون استاد
تمرین یازدهم.
قسمت یک.
فیلم مارتین ایدن اقتباسی از یک رمان است که برگرفته از یک داستان بلند است.
خواندن رمان که بعداز تماشای فیلم صورت گرفت البته هنوز نصفش مانده باعث شد که دریابم که خیلی با هم تفاوت دارند و فکر کنم فیلمساز دیگری بتواند از جنبه دیگری فیلمش را بسازد.
بیننده فیلم بدون خواندن رمان نمی تواند رابطه عمیقی با فیلم برقرار کند.
عوامل فیلم احتمالا علاوه بر خواندن فیلمنامه باید رمان را هم خوانده باشند که بتوانند حس گرفتن را به خوبی انجام دهند.
تا به بسیاری از نکاتی که در رمان هست ولی در فیلمنامه نیست پی ببرند.
در ارتباط با فیلم ، مارتین از طبقه پایین جامعه بود و بر حسب اتفاق با خانواده سرمایه داری آشنا شد.
مارتین تحت تاثیر روابط بین اعضاء خانواده قرار گرفت مخصوصا رابطه مادر و دختر که از منظر او یک رابطه آسمانی بود.
از نوع رابطه زمختی که در طبقه خودش شاهد بود خیلی تفاوت داشت.
و این موارد باعث شد که رابطه دوطرفه بین او و مارت شکل بگیرد.
مارتین باعلاقه به نویسندگی رفته رفته رشد بیشتری کرد و توانست همانند طبقه اشراف آداب معاشرت را یاد بگیرد.
با ورود به مسائل سیاسی و خواندن کتاب تکامل هم در مقابل سرمایه داری قرار گرفت و هم جامعه بی طبقه را در تضاد با قانون تکامل یافت.
که این روی رابطه اش با روت تاثیر منفی داشت و از طرفی با اینکه از کارگری توانست به طبقات بالاتر جامعه برسد ولی توقعات روت بسیار بالاتر بود.
مجموعه این عوامل او را به درجه پوچی رساند و احساس کرد که فقط با مرگش می تواند از خود یک قهرمان بسازد.
قسمت دو.
نمایشنامه دکتر فاستوس / کریستوفر مارلو
1.اطلاعات و دانش بالای نویسنده در خصوص ابعاد مختلف متنی که نوشته و فیلم ها و کتاب هایی که در این باره وجود دارد
2. وجود تنوع محتوایی در خصوص موضوع جستار
3. تنوع و تعدد بالای لغت ها
4. افزودن تجربه های شخصی خود در خصوص طبخ ماکیان و توصیه هایی که در این رابطه گرفته است
5. بکارگیری خاطرات خود در خصوص کافه و مکان هایی که بهترین کباب های ماکیان را خورده است ، همچنین خاطرات کودکی و شکار پرنده
6. صحبت از انواع ماکیان و پرندگان قابل پخت به علاوه کلاغ و ارائه اطلاعات رفتاری و زیستی آنها
7. اشاراتی به شیوه های تلف شدن پرنده ها
8. عدم پیوستگی میان محتوای متن